
سیدمحمدحسین هاشمیان*: هماکنون که در نخستین سالگرد شهادت سردار سپهبد قاسم سلیمانی هستیم، به نظر میرسد ضروری باشد با نگاهی تحلیلی و جامعهشناختی، به بررسی مدل کنش مدیریتی سردار سلیمانی بپردازیم که به اعتقاد من، میتواند راهحلی برای برونرفت از بسیاری از چالشهای حکمرانی در چند دهه گذشته باشد.
این نوشته میکوشد ضمن ترسیم 5 دوگانه مبنایی که حکمرانی جمهوری اسلامی در عمل درگیر آن بوده است به فهم کنش مدیریتی سردار شهید حاجقاسم سلیمانی پرداخته و بر اساس این تجربه گرانسنگ، چالشهای مطرح درباره حکمرانی در نظام جمهوری اسلامی ایران را نقد کند.
بهتر است ابتدا مفهومی از حکمرانی را به تصویر بکشیم و سپس موضوع بحث را ادامه دهیم. حکمرانی، کنش مدیریتی یک نظام سیاسی در مقام تدبیر نسبت به مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی و... است. بسته به تعریف، قلمرو محیطی این نظام سیاسی، گاه در سطح حوزه ملی و گاه فراتر از آن خواهد بود.
دوگانه مبنامحوری- مسألهمحوری
در سالهای اخیر یکی از چالشیترین مباحث نقد و بررسی الگوی حکمرانی در جمهوری اسلامی ایران و دستاوردهای آن است. برخی با نگاهی بدبینانه معتقدند نظام جمهوری اسلامی ایران اساسا توانایی حل مسأله را ندارد و دلیل این امر هم غلبه نگاه ایدئولوژیک مبنامحور است. این رویکرد مبنامحور در تقابل رویکرد مسألهمحور بوده و سبب میشود ظرفیت نخبگان علمی و اجرایی کشور در مسائل جاری روزمره نادیده گرفته شود.
ضعف و کممایه بودن نقد مذکور روشن است، چرا که همانطور که مبناگرایی بدون مسأله سر از توهمزدگی و انتزاعگرایی نظری و آرمانگرایی غیرواقعبینانه درمیآورد، مسألهگرایی بدون مبنا نیز چیزی جز سطحینگری پراگماتیستی کوتاهمدت به ارمغان نمیآورد.
اساسا نمیتوان این تقابل و دوگانه را پذیرفت، چرا که میتوان ضمن آنکه به مبانی پایبند بود، در چارچوب مبانی، به فهم، اولویتبندی مسائل و تدبیرجویی برای آنان پرداخت. کنش مدیریتی شهید سلیمانی نمونهای از جمع این ۲ رویکرد است. به نحوی که کمتر کسی را میتوان یافت که چه در مقام نظر و چه در مقام عمل، در این سطح به اصول و مبانی انقلاب اسلامی متعهد باشد و از سوی دیگر کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که در حل مسأله امنیت، توسعه و تعمیق نفوذ راهبردی جمهوری اسلامی ایران در سطح منطقه و بینالملل موفق عمل کرده باشد. بر این اساس، باید گفت اتفاقا ناکارآمدیهای مشاهده شده در عرصه حکمرانی کشور نه به دلیل رویکرد مبناگرایانه، بلکه اتفاقا به دلیل عدول عملی از این رویکرد و بسنده کردن به مبانی در سطح شعار محض است. شهید سلیمانی بخوبی نشان داد آنجا که تکیه بر مبانی امامین انقلاب نه در سطح شعار، بلکه در عمل محور عملیات بوده است، مواجهه و حل مسائل میدانی، از افقی برتر ناممکنها را ممکن میکند و آنجا که صرفا به شعار و سخن بسنده شده و در عمل شاهد صبر و استقامت در مسیر تحقق نبودهایم، نتیجهای جز خسران نبوده است و این وعده الهی است: و ان لو استقاموا علی الطریقه لاسقیناهم ماء غدقا (جن/ 16).
دوگانه منافع ملی- مصلحت امت اسلامی
دوگانه دومی که جهت نقد حکمرانی جمهوری اسلامی ایران مبتنی بر اندیشه سکولار طراحی شده است دوگانه منافع ملی در مقابل مصلحت امت اسلامی یا در سطحی بالاتر مصلحت مستضعفین جهان است.
جای شک و شبههای نیست که معمار کبیر انقلاب اسلامی، مبنای سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی را صرفا براساس منافع ملی به عنوان رویکرد مصطلح در نظامهای سکولار بنا نکردهاند. بنمایه اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران، زمینهسازی تحقق ظهور حضرت ولیعصر ارواحنا فداه است.
در اندیشه امامین انقلاب اسلامی، حتی عمق راهبردی انقلاب اسلامی از جهان اسلام و امت واحده نیز فراتر رفته و براساس دوگانه مستضعفان در مقابل مستکبران در چارچوب تمدن عظیم و جهانی موعود اسلامی ترسیم شده است. نکته کلیدی در این میان رابطه طولی میان این ۳ سطح است. به عبارت دیگر رویکرد تقابلی میان منافع ملی با مصالح امت اسلامی یا افق تمدن نوین اسلامی واقعبینانه نیست. بهترین شاهد این مدعا، عملکرد سردار شهید سلیمانی است، چرا که این شهید سرافراز، در عمل بخوبی نشان داد میتوان با هدف گرفتن افق تمدن نوین اسلامی، دشمنشناسی، استکبارستیزی و یارگیری حتی از مستضعفان غیرمسلمان، از اروپا گرفته تا آمریکای لاتین و آفریقا، جبههای عظیم در مقابل مستکبران عالم سازماندهی کرد؛ جبههای که برکات آن هم در دنیای اسلام قابل رؤیت بوده و هم ثمرات آن در قالب مصالح ملی برای جامعه ایرانی قابل استحصال. جبههای که ظرفیت پیوستن به آن، نه تشیع و نه حتی اسلام، بلکه آرمان مقابله با استکبار مدرن است: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین (قصص/5).
دوگانه مقاومت- سازش
تقابل میان مقاومت یا سازش از یک سو و تدبیر یا تهور از سوی دیگر است. در سالهای اخیر نظام حکمرانی در کشور چه بسا با این دوگانهسازی نادرست، در سطح بینالملل و داخل فرصتهای زیادی را از دست داده است. عملکرد سردار سلیمانی، نمونهای از مقاومت مدبرانه بود. این شهید والامقام با نفی سازش و تهور، ضمن تدبیری هوشمندانه و شجاعانه، دال مرکزی مقاومت را در گفتمان جمهوری اسلامی ایران در عرصه بینالملل محوریت بخشید. نتیجه آنکه گفتمان مقاومت مدبرانه، فرصتهای فوقالعاده راهبردی برای شکستن هیمنه جبهه استکبار در سطوح داخلی و منطقه فراهم کرد: استکبارا فی الارض و مکر السیئ و لا یحیق المکر السیئ الا باهله فهل ینظرون الا سنت الاولین فلن تجد لسنتالله تبدیلا (فاطر/43).
دوگانه ناکارآمدی ساختار- تحول ساختار
تقابل میان عاملیت و ساختار و تاثیر آن بر قلمرو حکمرانی در کشور است. این موضوع که ناکارآمدی ساختارهای اقتصادی، فرهنگی و اداری کشور، مانعی بر سر راه تحقق اهداف انقلاب اسلامی است، جای تردیدی ندارد اما پذیرش جبر ساختاری در مقابل اراده عامل انسانی قابل قبول نیست. سردار شهید سلیمانی نشان داد که عامل انسانی متصل به اراده و ولایت الهی میتواند بنبستهای ساختاری موجود را شکسته و حتی بهگونهای ساختارها را بازطراحی کند که پس از خود، سیستم فارغ از وابستگی به یک فرد، بتواند مأموریت خود را با توانی مضاعف تعقیب کند. شهید سلیمانی به جایی رسید که هر چند یک فرد بود اما با قیاملله چون ابراهیم، خود یک امت شد: ان ابراهیم کان امه قانتا لله حنیفا و لم یک من المشرکین (نحل/ 120).
دوگانه Leader-Manager در ساختار سازمانی
در ادبیات دانش مدیریت و سازمانها، گاه مدیریت را اعم از رهبری و گاه این دو را در تقابل قرار میدهند.
مدیریت، دانش برنامهریزی، سازماندهی، کنترل و رهبری است. با این تعریف، رهبری یکی از وظایف مدیر است. با این تفاوت که برخلاف ۳ وظیفه نخست مدیر (برنامهریزی، سازماندهی و کنترل) که هم در بعد انسانی و هم مادی یک سیستم موضوعیت دارد، رهبری فقط در بعد انسانی معنا دارد، چرا که رهبری به معنای نفوذ است و نفوذ صرفا در قلوب انسانها امکان دارد. بر این اساس میتوان کارگزارانی را دید که توان مدیریتی خوبی در ۳ کارکرد نخست مدیریت داشتهاند اما به دلیل ضعف در مهارت رهبری نتوانستهاند دستاوردهای چندانی را محقق کنند. از سوی دیگر در سطحی ضعیفتر از این مدیران، کارگزارانی هم قابل تصورند که نهتنها رهبری، بلکه مهارت و دانش مدیریت نیز نداشته و صرفا براساس جایگاه ساختاری ریاستورزی کردهاند.
به تناسب این ۳ سطح رهبر(Leader)، مدیر (Manager) و رئیس (Boss)، سیستم تحت امر نیز در قالب نهاد (Institution)، سازمان (Organization) و اداره (Administrat) قابل تصور است. یک رهبر، نظام تحت امر خود را به عنوان نهادی پاسخگو در قبال نیازهای حیاتی تعریف شده قلمداد میکند و فارغ از مناسبات برآمده از عقلانیت ابزاری و اقتصادی، با خلق افقهای رویایی، پیروان خود را سازماندهی و بسیج کرده و با مهارتهای مدیریتی آن افق را محقق میکند. از این سنخ رهبران امروز در حوزه مطالعات راهبردی با عنوان کارآفرین (Entrepreneur) یاد میشود. این در حالی است که یک مدیر، نظام تحت امر خود را سازمانی تعریف میکند که باید با مهارتهای مدیریتی مصطلح حداکثر بهرهوری را در عمل محقق کند؛ یعنی رسیدن به اهداف با حداقل هزینهها. در سطحی نازلتر، رئیس است که نظام تحت امر خود را با تکیه بر قدرت صرفا ساختاری (Authority)، به یک اداره با عقلانیتی بروکراتیک تنزل میدهد. امروز یکی از چالشیترین مسائل در حکمرانی کشور، تقلیل مدیریت از رهبری به ریاست است و تنزل سیستمها از نهادها به ادارات بروکراتیک است.
آنچه در این میان قابل طرح است نگریستن به سبک مدیریت جهادی شهید سلیمانی است. بر اساس تحلیل سیره مدیریتی این شهید گرانقدر، میتوان الگویی عملی و عینی از رهبری جهادی در نهادی چون نیروی قدس سپاه پاسداران را به عرصه حکمرانی کشور معرفی کرد. این شهید گرانقدر با رهبری خود در کنار مهارت مدیریتی بالا، نیروی تحت امر خود را به مثابه یک نهاد در خدمت اهداف و آرمانهای میهن، امت و تمدن اسلامی قرار داده است. نفوذ او در قلوب فرماندهان و نیروهای تحت امر ایرانی، عراقی، پاکستانی و افغانستانی نشان از محبوبیت و حکمرانی او بر قلوب آنهاست. نفوذی که با شهادتش نهتنها از آن کاسته نشد، بلکه خود زمینهای بر شعلهور شدن آن با تکیه بر اضافه شدن عنصر محبت و عاطفه شد: یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون (صف/8)
* عضو هیأت علمی پژوهشکده باقرالعلوم(ع)