13/اسفند/1403
|
12:51
۲۱:۴۸
۱۴۰۳/۱۲/۱۲
درباره تعاملات نهادهای علمی جهان اسلام

در ضرورت گفت‌وگو

کد خبر: ۴۰۲۵۵۸

محمدرضا قائمی‌نیک: 1- با طرح بحث تمدن نوین اسلامی، به تبع، نگاه به دستاوردهای تمدنی بشر و شرایط و لوازم شکل‌گیری یک تمدن، از موضوعاتی است که توجه به آن، ناگزیر است. اگر به 3 تجربه تمدنی دوره آل‌بویه، دوره صفویه و دوره مدرن در غرب توجه کنیم، یک ویژگی مشترک قابل رویت است و آن، نقش گفت‌وگوهای علمی -فرهنگی میان کلان‌مسائل آن تمدن است.
2- در نمونه تمدن اسلامی در سده‌های دوم تا پنجم هجری (قبل از حمله مغول در قرن هفتم)، یکی از وجوه موثر در تکوین تمدن اسلامی، شکل‌گیری گفت‌وگوهای علمی گسترده میان علما و نهادهای علمی رایج در آن بوده است. آثار دانشمندان این دوره از جمله ابونصر فارابی، ابن‌سینا، شیخ مفید، شیخ طوسی و... نشان می‌دهد آنها ترکیبی متلائم از علوم مختلف را گرد هم آورده بودند و نهادهای علمی نیز با یکدیگر دادوستد علمی داشته و با این ترکیب‌های علمی، مسائل مبتلا به مسلمانان از نیازهای مادی تا معنوی را برآورده می‌کردند. نمونه بسیار خوب آن، به لحاظ گفت‌وگوهای نظری، آثاری همچون احصاءالعلوم فارابی در طبقه‌بندی علوم زمانه خودش، همچنین توضیح ابن‌سینا در چگونگی تکوین الهیات شفا در مواجهه با متافیزیک ارسطوی یونانی و به لحاظ گفت‌وگوهای نهادی، گفت‌وگوهای مکتب قم (ری) و بغداد و نقش آنها در تکوین کتب حدیثی شیعه در اوج اختناق عباسیان است. فی‌المثل تامل در نحوه تکوین کتاب شریف کافی، از قم و ری تا بغداد، بسیار قابل تامل است.
3- در نمونه دوم یعنی در تمدن مدرن غربی نیز از دوره رنسانس، چنین گفت‌وگوهایی شکل می‌گیرد. نیکولاس کوزانوس، جوردانو برونو و گالیله ایتالیایی، کپلر، لایب نیتس، کانت و هگل و مارکس آلمانی، کوپرنیک لهستانی،  دکارت، ولتر، کنت و دورکیم فرانسوی و هابز، لاک، هیوم و نیوتن و داروین انگلیسی، در طول سده‌های 14 تا 19، بر سر دقیق‌ترین مسائل علمی با یکدیگر گفت‌وگو کردند و در ورای تضادهای ناسیونالیستی، یک ترکیب متلائم به نام مدرنیته غربی را که بر سر چگونگی گسست از سنت و شرق تفاهم داشت، تکوین بخشیدند. شواهد این مورد آنقدر مشهور است که نیازی به ذکر نیست؛ اذعان کانت به تاثیر از هیوم انگلیسی یا توضیح انقلاب کوپرنیکی توسط کانت یا تاثیر دکارت از گالیله یا تمجید مارکس از داروین و بسیاری موارد دیگر.
۴- در نمونه سوم، تمدن اسلامی در دوره صفویه است که در آثار افرادی مانند ملاصدرای شیرازی، شاهد تلاش او برای حل مناقشات بین عرفان و فلسفه و قرآن (کلام) هستیم. در اینجا نیز گفت‌وگو بر سر دقیق‌ترین مسائل، باعث ایجاد ترکیبی متلائم می‌شود و تاثیر بسیار زیادی بر تفکر امروز ما گذاشته است؛ هر چند تبعید او در زمان حیاتش و مهجور ماندن نگاهش بعد از فوتش، نشانگر آن است که این بی‌توجهی در نهایت نه تنها به افول صفویه، بلکه به افول تمدن اسلامی نیز منتهی شد. از قضا شروع این افول، همزمان با صعود و اوج‌گیری تمدن غربی بود که از دکارت یعنی فیلسوف هم‌عصر ملاصدرا اوج گرفت. به تعبیر دیگر «شاید» بتوان گفت افول تمدن‌های اسلامی (چه در دوره اول و چه در دوره دوم)، اگر نگوییم در یک تابع علی-معلولی، حداقل «همزمان» با افول نگاه تعاملی میان علمای مسلمان یا به حاشیه رفتن گفت‌وگوهای علمی رخ داده است. هر چند اگر تحلیل دکتر ابراهیمی دینانی را درباره خواجه نصیر بپذیریم، خواجه طوسی نیز فیلسوف گفت‌وگو است و با همین هنر بود که توانست بر حمله ویرانگر مغول افسار بزند و میراث اسلامی را از خلال آتش سوزاننده و ویرانگر مغول، به دوره بعد منتقل کند.
۵- ما امروز بعد از حدود 150 سال از آشنایی ناگزیر با تمدن غرب که در وضعیت ضعف تمدنی رخ داد، کمابیش به این درک نائل آمده‌ایم که نظام‌های فلسفی، ناظر به فهم مسائل زمانه و ناظر به حدود عقل بشر در یک موقعیت تاریخی هستند. در پرتو این درک، ما اکنون دست‌کم 3 نظام فلسفی مهم در تاریخ اسلامی بعد از دوره غیبت را احصا کرده و با آن آشنا هستیم: نظام فلسفی مشاء، نظام فلسفی اشراق و نظام فلسفی حکمت متعالیه. این تکثر نظام‌های فلسفی خود نشانگر آن است که نظام‌های فلسفی، بیانگر مسائل زمانه‌اند و هرچند منحل در نگاه تاریخی نیستند اما نسبتی با زمان و مکان خود دارند. از این منظر، حکمت متعالیه همان طور که توسط بزرگان گفته شده است، تلاشی جهت هماهنگی و وحدت‌بخشی میان علوم مختلف زمانه خود بوده و از یک منظر تمدنی، تلاش کرده میان این شاخه‌های مختلف علوم، گفت‌وگو و تلائم برقرار کند.
۶- با این نگاه، اکنون مهم‌ترین پرسشی که پیش روی دغدغه‌مندان انقلاب اسلامی به مثابه انقلابی که در مسیر نیل به تمدن نوین اسلامی قصد دارد گام بردارد، قرار می‌گیرد، هماهنگی و تلائم میان نظام‌های علمی و دانشی فعلی ما است. در حالی که نظام دانشگاهی کشور البته به تبعیت از نظام علمی دانشگاه‌های جهانی بویژه اروپایی-آمریکایی، سامانه و نظام علمی منسجم و نسبتاً متلائمی را ایجاد کرده‌، پرسش از حوزه‌های علمیه کشور به عنوان نهاد مادر انقلاب اسلامی (مانند قم، مشهد، تهران و اصفهان)، حوزه‌های علمیه جهان تشیع (مانند نجف، سامرا و کربلا) و حوزه‌های علمیه جهان اسلام (مانند مصر، تونس و مراکش) آن است که چه میزان از تلائم، هماهنگی و گفت‌وگو یا حتی انسجام ساختاری و اداری را در بردارند تا بتوانند نیازهای تمدنی انقلاب اسلامی را برآورده کنند؟ آیا در فقدان این انسجام محتوایی و ساختاری، گرایش جوانان مسلمان به نظام دانشگاهی متاثر از غرب یا مهاجرت به غرب، اتفاقی عجیب است؟

ارسال نظر