23/فروردين/1404
|
22:31
۲۲:۰۸
۱۴۰۴/۰۱/۲۲
شرحی بر ناتوانی آمریکا در ایجاد شکاف میان چین و روسیه

توهم کیسینجر معکوس

حسین مهدی‌تبار: «هنری کیسینجر، سیاستمداری که تبدیل شدن به آن آرزوی بسیاری از سیاسیون آمریکایی است. او رهبری بود که توافق‌های بزرگی با اثرات جهانی انجام داد. هیچ حرکت دیپلماتیکی بیشتر از گشایش روابط آمریکا با چین در سال 1971 به طور نمادین کیسینجری نیست». این را فارن افرز می‌نویسد؛ در گزارشی که تلاش می‌کند توضیح دهد چرا تکرار سیاست‌های کیسینجر در قبال چین، حالا در مقابل روسیه - چیزی که به عنوان «کیسینجر معکوس» شناخته می‌شود - چندان ایده معقولی نیست. اگر آمریکا در دهه 70 میلادی موازنه قوا را با نزدیک شدن به چین به نفع خود تغییر داد، بسیاری از سیاستمداران آمریکایی به دنبال آن هستند تا امروز با نزدیکی به روسیه همان تجربه را تکرار کنند. همه چیز به اواخر دوران جنگ سرد و دیپلماسی پینگ‌پنگ بازمی‌گردد؛ زمانی که ایالات متحده توانست با نزدیک کردن چین به خود، فاصله شوروری و چین را بیشتر کند. بسیاری از تحلیلگران معتقدند لحظه شروع شکست شوروی در جنگ سرد، همان لحظه‌ای بود که روابط چین و آمریکا در سال 1971 احیا شد. این مساله تا حد زیادی به سیاست‌های کیسینجر و دیدگاه او بازمی‌گشت. او یک دانشمند رئالیست بود و به همین دلیل به اجرای سیاست موازنه قدرت اعتقاد داشت؛ سیاستی که به معنی این بود آمریکا باید برای اینکه وزنه بیشتری در رقابت با شوروی به دست بیاورد، چین را به خود نزدیک کند. البته به گزارش فارن افرز ایده آشتی با چین ابتدا از سوی نیکسون مطرح شد، نه کیسینجر. نیکسون سال ۱۹۶۷، پیش از اینکه رئیس‌جمهور شود، در مجله فارن افرز نوشت «هر سیاست آمریکایی در قبال آسیا باید به طور فوری با واقعیت چین روبه‌رو شود» و اینکه واشنگتن «نمی‌تواند بسادگی اجازه دهد چین برای همیشه خارج از خانواده ملت‌ها باقی بماند، جایی که بتواند خیالات خود را پرورش دهد، نفرت‌هایش را پرورش دهد و همسایگانش را تهدید کند». نیکسون می‌توانست درباره آشتی با چین سخن بگوید، زیرا مائو تسه‌تونگ، رهبر چین نیز به دنبال همان هدف بود. در واقعیت اتحاد چین و شوروی از اواخر دهه ۱۹۵۰ که اختلافات شدید میان مائو و نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی به وجود آمد، پایان یافته بود. تا اواخر دهه ۱۹۶۰، چین و اتحاد جماهیر شوروی عملا در حال جنگ بودند. درگیری‌ها در مرز شمال‌شرقی آنها در اطراف جزیره ژنبائو که در رودخانه‌ای قرار داشت که ۲ کشور را از هم جدا می‌کرد، به حدی شدت یافت که مائو حتی در آگوست ۱۹۶۹ رهبران سیاسی را از پکن تخلیه کرد. 
بنابراین زمانی که کیسینجر در سال ۱۹۷۱ به پکن رسید، چین کشوری فقیر، منزوی، ناکارآمد و در حال جنگ با شوروی‌ بود. کیسینجر نیازی نداشت همتایان چینی خود را متقاعد کند که از مسکو فاصله بگیرند. شرکای سابق آنها قبلا از هم جدا شده بودند اما وضعیت امروز چین و روسیه هیچ شباهتی به وضعیت چین و شوروی پیش از سال ۱۹۷۱ ندارد و به همین دلیل احتمال اجرای طرح کیسینجر معکوس به عقیده کارشناسان امری غیرممکن است. در واقع هیچ‌گونه شکافی برای بهره‌برداری آمریکایی‌ها وجود ندارد اما چه دلایلی برای این مساله وجود دارد؟ در ادامه بخش‌هایی از گزارش فارن افرز در این رابطه ارائه خواهد شد.در سطح نظری، دور کردن روسیه از چین به ‌منظور تغییر موازنه قوا به نفع آمریکا، ایده‌ای جذاب به ‌نظر می‌رسد اما در واقعیت، این طرح اشتباه است. مهم‌ترین ایراد آن، قیاسی معیوب با دوران جنگ سرد در دهه ۱۹۷۰ است. در آن زمان، واشنگتن شکاف عمیق میان چین و شوروی را تشخیص داد و از آن بهره برد تا روابط خود را با پکن بهبود بخشد، در حالی که چنین شکافی امروز اصلا وجود ندارد. برعکس، پکن و مسکو اکنون شرکای راهبردی واقعی هستند. هم پوتین و هم شی جین‌پینگ، ایالات متحده را بزرگ‌ترین تهدید علیه کشورهای خود می‌دانند و یک رابطه سازمان‌یافته مبتنی بر منافع مادی مشترک ایجاد کرده‌اند. پوتین هیچ دلیلی ندارد حمایت گسترده، ملموس و قابل‌اعتماد چین از اقتصاد و صنعت دفاعی روسیه را کنار بگذارد و در ازای آن، روابطی نامطمئن با واشنگتن را بپذیرد که ممکن است حتی تا پایان دوره ترامپ در سال ۲۰۲۸ دوام نیاورد. رهبران روسیه و چین دیدگاه مشترکی درباره سیاست جهانی دارند پوتین و شی به ‌طور مداوم ایالات متحده را به‌خاطر حمایت از «انقلاب‌های رنگی» در کشورهای همسایه‌شان و به ‌خاطر تلاش برای مهار قدرت روسیه و چین در اروپا و آسیا، به ‌طور جداگانه، مورد انتقاد قرار داده‌اند. آنها معتقدند ایالات متحده بزرگ‌ترین تهدید برای ثبات داخلی و امنیت خارجی کشورشان است. آنها می‌خواهند نفوذ اقتصادی، نظامی و سیاسی ایالات متحده را کاهش دهند و نظم بین‌المللی لیبرالی را که ایالات متحده از زمان جنگ دوم جهانی بر آن تکیه کرده، تضعیف کنند و آنها یکدیگر را شریکان حیاتی در این تلاش می‌بینند.
خود ترامپ ممکن است به ترویج دموکراسی یا حفظ نظم بین‌المللی لیبرال علاقه‌ای نداشته باشد اما هم پوتین و هم شی انتظار دارند یک رئیس‌جمهور نتواند دهه‌ها استراتژی و سنت سیاست خارجی ایالات متحده را از بین ببرد.
پوتین و شی برای پیشبرد دیدگاه خود، از طریق سازمان‌های چندجانبه مختلفی که ایالات متحده را کنار می‌زنند، مانند گروه بریکس و سازمان همکاری شانگهای که روسیه و چین اعضای بنیان‌گذار آن هستند، عمل می‌کنند.
ارتباط شخصی نزدیک میان پوتین و شی همکاری‌های کشورهای آنها را تسهیل و تقویت می‌کند. پوتین، شی را به ‌عنوان مهم‌ترین شریک خود در جهان می‌بیند و شی که پدرش در دوران مائو مسؤول اتحاد چین و شوروی بود، ارتباط خاصی با روسیه دارد. این ۲ رهبر ده‌ها بار دیدار کرده‌اند. تا زمانی که هر ۲ مرد در قدرت باشند، هیچ‌گونه شکافی بین کشورهای آنها وجود نخواهد داشت.
تمام اینها همچنین امکان گسترش سریع منافع اقتصادی و نظامی بین روسیه و چین را فراهم کرده است. در چند دهه گذشته، ۲ کشور به ‌طور فزاینده‌ای در زمینه فروش انرژی، قراردادهای سرمایه‌گذاری، انتقال تسلیحات، پروژه‌های صنعتی دفاعی و تمرینات نظامی مشترک همکاری کرده‌اند. وابستگی روسیه به چین از زمان تهاجم به اوکراین در سال ۲۰۲۲ به ‌طور قابل‌توجهی افزایش یافته است. سال ۲۰۲۳ تجارت دوجانبه از ۲۴۰ میلیارد دلار فراتر رفت که بالاترین میزان خود بود. با از دست دادن بازارهای اروپا، روسیه اکنون به درآمدهای حاصل از فروش انرژی به چین برای تأمین مالی جنگ خود وابسته شده است. شرکت‌های دفاعی روسیه از چین قطعات حیاتی دریافت می‌کنند تا تسلیحات جدید بسازند و چین به ‌سرعت صادرات کالاهای مصرفی خود را به روسیه افزایش داده است تا شکاف به ‌وجود آمده توسط کالاهای غربی را پر کند. طبق گزارش شرکت تحقیقاتی Rhodium Group، تنها در بخش خودرو، سهم بازار چین در روسیه از ۹ درصد به ۶۱ درصد بین سال‌های ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۳ افزایش یافته است.
در واقع پوتین در شی جین‌پینگ، شریک ایدئولوژیک، نظامی و اقتصادی پایدار خود را می‌بیند و او این رابطه را فدای وعده‌ای مبهم از روابط بهتر با ایالات متحده نخواهد کرد.
تصور پوتین از ایالات متحده به ‌عنوان بزرگ‌ترین دشمنش، سال‌هاست که شکل گرفته و به این زودی‌ها تغییر نخواهد کرد. هرچند پوتین ممکن است باور داشته باشد ترامپ به روابط نزدیک‌تر علاقه دارد اما او درباره نهاد سیاست خارجی ایالات متحده چنین تصوری ندارد. او می‌داند رئیس‌جمهور ایالات متحده نفوذ زیادی دارد اما کنترل کامل بر سیاست خارجی ایالات متحده ندارد. او شاهد شکست ترامپ در ارائه منافع ملموس به مسکو، مانند لغو تحریم‌های روسیه در دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ بوده است. اگر ترامپ بخواهد پوتین را از شی جین‌پینگ جدا کند، مخالفت‌های داخلی در آمریکا گزینه‌های او را محدود خواهد کرد.
علاوه بر این، پوتین می‌داند ترامپ تنها ۴ سال رئیس‌جمهور خواهد بود و ممکن است فقط ۲ سال کنترل کنگره را در اختیار داشته باشد، در حالی که شی می‌تواند برای ۱۰ سال یا بیشتر در چین حکمرانی کند. با توجه به اینکه حمایت ایالات متحده از چرخش به سمت روسیه تنها محدود به ترامپ است، پوتین انتظار دارد هرگونه نزدیکی به ایالات متحده بزودی به پایان برسد. حتی خود ترامپ نیز قابل ‌اعتماد نیست. او قطعا بی‌ثبات است. به ‌عنوان مثال، وابستگی خود ترامپ به کیم جونگ اون، رهبر کره‌شمالی در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش، هرگز از نامه‌های پرشور و ۲ نشست نافرجام فراتر نرفت و هیچ تغییری در روابط ایالات متحده و کره‌شمالی ایجاد نکرد.
پوتین می‌داند ترامپ نمی‌تواند چیزی به او ارائه دهد که شی ارائه می‌دهد. واشنگتن نمی‌تواند جایگزین قراردادهای چینی برای انرژی روسیه شود، چرا که روسیه هم‌اکنون خودکفاست. مقامات ایالات متحده و شرکت‌های دفاعی نیز بسیار بی‌میل خواهند بود تا توانمندی‌های نظامی و صنعتی دفاعی روسیه را بازسازی کنند و با توجه به زیان‌هایی که از سرمایه‌گذاری‌های قبلی در روسیه متحمل شده‌اند، وضعیت ضعیف حاکمیت قانون در روسیه امروز و ترس از تحریم‌های مجدد در صورت حمله مجدد پوتین به اوکراین یا کشور دیگری، بانک‌ها و شرکت‌های خصوصی ایالات متحده تمایلی به بازگشت به اقتصاد روسیه نخواهند داشت.
اگر ترامپ به نظر برسد در حال پیشرفت با پوتین است، شی کارت‌هایی برای بازی کردن دارد تا روسیه را در کنار خود نگه دارد. چین می‌تواند به سرعت همکاری‌های سوخت فسیلی خود با روسیه را گسترش دهد، مانند تکمیل پروژه گاز طبیعی «قدرت سیبری ۲» که سال‌هاست به تأخیر افتاده است. پکن همچنین می‌تواند کمک‌های خود به صنعت دفاعی روسیه را افزایش دهد و راه‌های زیادی وجود دارد که پکن می‌تواند همکاری دیپلماتیک خود با روسیه را در سازمان ملل و در مناطق کلیدی منافع مشترک، مانند خاورمیانه و آمریکای لاتین تقویت کند.
هنگامی که کیسینجر و نیکسون در اوایل دهه ۱۹۷۰ چین را به ایالات متحده نزدیک کردند، این کار به واشنگتن امکان داد در مذاکرات خود با شوروی‌ بر سر کنترل تسلیحات، کاهش تنش‌ها و مسائل دیگر دست بالا را داشته باشد. بعدها پس از عادی‌سازی روابط ایالات متحده و چین (و حمله شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹)، ایالات متحده و چین یک تأسیسات مشترک برای نظارت بر آزمایشات هسته‌ای و موشکی شوروی ایجاد کردند و همکاری‌های دفاعی آغاز شد. زمانی که چین در دهه ۱۹۸۰ اقتصاد خود را به روی جهان گشود، کسب‌وکارها و مصرف‌کنندگان آمریکایی از رشد بخش تولید چین بهره‌مند شدند اما هیچ فایده مشابهی برای یک همکاری ایالات متحده با روسیه امروز وجود ندارد.
پوتین می‌داند همراستایی کامل با ایالات متحده غیرممکن است. شرکای غربی واشنگتن هیچ‌گاه موافقت نخواهند کرد روسیه را به اتحادیه اروپا یا ناتو دعوت کنند یا حتی دوباره به گروه ۷ ملحق کنند. به همین دلیل، مسکو هیچ‌گاه موقعیتی را که اکنون دارد، با خروج از گروه بریکس، سازمان همکاری شانگهای یا دیگر گروه‌های مبتنی بر پکن از دست نخواهد داد. سیاست‌گذارانی که به شراکت جدید ایالات متحده - روسیه فکر می‌کنند، ممکن است باور کنند که پوتین می‌تواند به ایالات متحده کمک کند تا چین را در شورای امنیت سازمان ملل منزوی کند اما این مساله به خودی خود ارزش زیادی برای ایالات متحده ندارد، زیرا پکن همچنان حق وتو را در این شورا دارد.
مسکو همچنین نمی‌تواند پیشنهاد اقتصادی قانع‌کننده‌ای به واشنگتن بدهد. ایالات متحده صادرکننده خالص سوخت‌های فسیلی است و نیازی به واردات انرژی بیشتر از روسیه ندارد. پوتین می‌تواند فرصت‌های سرمایه‌گذاری جدیدی را به شرکت‌های آمریکایی پیشنهاد کند اما این شرکت‌ها پیش‌تر در روسیه آسیب دیده‌اند. به ‌عنوان مثال، شرکت نفتی اکسون‌موبیل یک قرارداد مشترک چند میلیارد دلاری با شرکت انرژی دولتی «روس نفت» امضا کرد که پس از حمله پوتین به اوکراین در سال ۲۰۲۲ خاتمه یافت.
پیمودن مسیر روابط نزدیک‌تر با روسیه هزینه بالایی برای روابط ایالات متحده با شرکای قابل اعتمادتر و توانمندتر آن خواهد داشت. پذیرش کامل مسکو شوک‌هایی به متحدان ایالات متحده در اروپا و آسیا وارد خواهد کرد و اعتبار این ائتلاف‌ها را زمانی که بسیاری از کشورها نسبت به تعهدات ایالات متحده نگرانند، بیشتر تضعیف می‌کند. متحدان ممکن است خرید سلاح‌های ایالات متحده را متوقف کنند، از به اشتراک‌گذاری اطلاعات دست بکشند و تجارت و سرمایه‌گذاری خود را با ایالات متحده کاهش دهند. کشورهای اروپایی حتی ممکن است یک ائتلاف جدید تشکیل دهند که واشنگتن را از آن کنار بگذارد. برخی کشورهای غیرهسته‌ای، بویژه در آسیا، ممکن است اگر روابط فشرده ایالات متحده و روسیه را به عنوان نشانه‌ای از این ببینند که ایالات متحده دیگر امنیت کشورهای تحت پوشش چتر هسته‌ای خود را در اولویت قرار نمی‌دهد، تصمیم بگیرند زرادخانه‌های هسته‌ای خود را بسازند.
در نهایت لازم به ذکر است هیچ‌گونه شکافی بین چین و روسیه وجود ندارد که ایالات متحده بتواند از آن بهره‌برداری کند. رهبران چین و روسیه بشدت به یکدیگر وابسته‌اند و در زمینه‌های اقتصادی و نظامی همکاری‌های گسترده‌ای دارند. هر گونه تلاش ایالات متحده برای تغییر این وضعیت به احتمال زیاد به شکست خواهد انجامید و هزینه‌های زیادی برای منافع ایالات متحده در پی خواهد داشت.
علاوه بر این، حتی بر فرض محال که آمریکا بتواند روسیه را از چین جدا کند، نزدیکی دوباره به کرملین برای مردم آمریکا منافع واقعی اندکی خواهد داشت و هزینه‌های سنگینی برای سایر منافع ایالات متحده در پی خواهد آورد. پوتین هرگز به آمریکا در بازدارندگی یا مهار چین کمک نخواهد کرد. حتی روند جلب نظر مسکو نیز آسیب‌زا خواهد بود، زیرا هرگونه امتیازی که آمریکا به روسیه بدهد، اروپا را از خود دور خواهد کرد. از نظر نظامی، روسیه چیزی به آمریکا ارائه نمی‌دهد که از مزایای ناتو فراتر رود، و از نظر اقتصادی، در مقایسه با اتحادیه اروپایی، شریک تجاری و سرمایه‌گذاری ضعیف‌تری است. تلاش برای به ‌دست آوردن روسیه، به معنای جایگزین‌کردن مجموعه‌ای از متحدان قوی، ثروتمند و قابل ‌اتکا با شریکی غیرقابل پیش‌بینی خواهد بود؛ معامله‌ای که کیسینجر، به ‌عنوان یک واقع‌گرا، هرگز انجام نمی‌داد.

ارسال نظر
پربیننده