به عبارت دیگران
وقتی امیرالمؤمنین(ع) زیر باران میرفت
باران که شروع میشد، امیرالمومنین علی علیهالسلام زیر باران میایستادند تا جایی که سر و ریش و لباسشان خیس میشد. کسی عرض کرد: ای امیرالمومنین! به سرپناهی بروید. پاسخ فرمودند: این آبی است که از نزدیکیهای عرش آمده است.
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِالله علیهالسلام، قَالَ: «كَانَ عَلِیٌّ علیهالسلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا یَمْطُرُ حَتّى یَبْتَلَّ رَأْسُهُ وَلِحْیَتُهُ وَثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا امیرالمومنین! الْكِنَّ الْكِنَّ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ بِالْعَرْشِ.
اصول کافی/ جلد 8
صفحه 240 و وسائلالشیعه، جلد 8، صفحه 15
***
هنوز 23 ثانیه مانده است!
در آن حیاطی که اکنون حیاط منزل خانم بزرگ است و حتما [دیدهاید که] در آن مراسم افطار بزرگ که فیلم آن را هم نمایش میدهند که حضرت امام، نماز جماعت را اقامه کردهاند و بعد در کنار سفره افطار چندین دقیقه منتظر ماندهاند تا آیتالله خامنهای که آن زمان رئیسجمهور بودند بیایند، در قسمت شرقی حیاط، یک تخت یکنفره چوبی
بود.
حضرت امام در حال نیم ساعت پیادهروی قبل از ظهرشان بودند. من و عیال هم حضور داشتیم. قدم زدن امام ساعت یازدهونیم تمام میشد. عیال پرسید: ساعت چند است؟ جواب دادم: 11:30. او بلند شد و از امام پرسید: آقا! برایتان چای بیاورم؟ حضرت امام ساعتشان را از جیبشان بیرون آوردند و نگاهی به آن انداختند و فرمودند: هنوز ٢٣ ثانیه به ساعت یازدهونیم
مانده!
محمود بروجردی/ ماهنامه پاسدار اسلام
اردیبهشت 1390
شماره 253، صفحات 38 و 39
***
جنس قلب
قلب خاك خوبي دارد. هر دانه كه در آن بكاري از هر جنس، از همان جنس صدها دانه برمیداری.
نادر ابراهيمی/ آتش بدون دود
جلد اول، صفحه 210
***
متروی پاریس یا قرائتخانه
کتاب خواندن در پاريس حسابي حرص آدم را درمیآورد. هر کس را میبينی، يک کتاب در دست دارد و تندتند مشغول مطالعه است؛ سن و سال هم نمیشناسد، سياه و سفيد و مرد و زن و بچه هم نمیشناسد. انگار همه در يک ماراتن عجيب گرفتار شدهاند و زمان در حال گذر است. واگنهای مترو گاهي واقعا آدم را ياد قرائتخانه میاندازند، بویژه اينکه ناگهان در يک مقطع خاص کتابی گل میکند و همه مشغول خواندن آن میشوند... فضای پاريس هيچ بهانهای براي مطالعه نکردن باقی نمیگذارد. شايد برای همين است که پاريسیها معنای انتظار را چندان نمیفهمند، آنها لحظههای انتظار را با کلمهها پر میکنند.
منصور ضابطیان/ مارک و پلو
نشر مثلث
***
شادمانی و ترس
گفت: خیلی میترسم.
گفتم: چرا؟
گفت: چون از ته دل خوشحالم؛ اینجور خوشحالی ترسناک است.
پرسیدم: آخه چرا؟
جواب داد: وقتی آدم اینجور خوشحال باشد، سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
خالد حسینی/ بادبادکباز
صفحه 258
***
سوءاستفاده رندانه از آزادی
مطابق برداشت ليبرالى، آزادى عبارت است از اينكه مردم بتوانند آنطور كه مىخواهند عمل كنند. اگر مثلا من مىخواهم بهار امسال پيراهن نارنجى بپوشم، آزادم.
اما بعضى اقتصاددانهاى راديكال در اين موضوع ترديد كردهاند و گفتهاند چنين تصورى از آزادى بسيار سطحى است. اقتصاددانهاى راديكال مىخواهند بدانند «چرا» من مىخواهم امسال پيراهن نارنجى بپوشم؟ ممكن است به اين نتيجه برسند كه دستى در اين طرز فكر من در كار بوده: كسانى بودهاند كه مىخواستهاند از اينكه من فكر كنم رنگهايى كه پارسال پوشيدهام امسال به درد نمىخورد، منفعت ببرند. پس من دستكارى شدهام و آزاد نيستم.
هگل مىگفت آزادى فقط به اين نيست كه كسى از هوسهايش پيروى كند يا بخواهد خواهشهايى را ارضا كند كه ديگران به او القا كردهاند، براى اينكه چيزى به او بفروشند. آزادى به نظر هگل، عبارت است از شكوفا كردن استعدادهاى شخص به عنوان موجودى عاقل.
برایان مگی/ فلاسفه بزرگ
عزتالله فولادوند
انتشارات خوارزمى
صفحه ٣٢٤