درهمآمیزی تخیل و عاطفه
الف. م. نیساری: دفتر شعر «هفتبند مویه» را انتشارات تیرگان در 88 صفحه منتشر کرده است. این دفتر اختصاص دارد به شعرهای مصطفی علیپور؛ شاعری که سرودن را با اشعار کلاسیک و نیمایی شروع کرد و بعدها بیشتر در شعر نیمایی متمرکز شد و در دهههای اخیر شعر سپید هم میگوید.
گرایش علیپور و شاعران انقلاب به شعر کلاسیک و نیمایی به نوع گرایش و تفکر حوزه هنری و شاعران جوان انقلابی سالهای اول انقلاب برمیگردد؛ شاعرانی که از یک سو تابع شرایط و انقلاب و سنت و عکسالعمل مردم و مخاطب بودند و از سویی با جریان شعر امروز و جریان شعر نو و جنبش ادبی نیما یوشیج نیز بیگانه نبودند. از طرفی، تاثیر طاهره صفارزاده و علی موسویگرمارودی که هم در پیش از انقلاب و هم بعد از انقلاب از شاعران مذهبی و آیینی بودند و هم از شاعران انقلابی، بر جوانان شاعر نسل انقلاب غیرقابل انکار است. بعد از این دو، تاثیر یوسفعلی میرشکاک و سیدحسن حسینی و قیصر امینپور و سلمان هراتی قابل توجه و برجسته است؛ شاعرانی که به مرور و با گذشت زمان از پیشقراولبودن به پیشکسوتشدن در شعر نیمایی در حوزه هنری و در بین شاعران انقلابی مشهور شدند. مصطفی علیپور هم فاصله سنی چندانی با این شاعران جوان آن زمان نداشت و آرام آرام از میان همین شاعران برخاست که بعدها در حوزه نقد شعر و پژوهشهای ادبی از جمله شناختهشدگان و حرفهایهای این عرصه شد، تا آنجا که کار نقد و پژوهش و کلاسهای شعر، شاعری او را تحت شعاع قرار داد و دیگر کمتر با نام شاعر شناخته میشد، تا اینکه از دهه 80 دوباره با چاپ شعر در نشریات و چاپ کتابهای شعر، به جامعه ادبی یادآور شد هنوز هم شاعر است و تنها پژوهشگر عرصه ادبیات و منتقد ادبی و استاد کلاس شعر نیست.
یکی از اولین کتابهایی که نگاه اهل شعر را به سمت شاعر بودن علیپور توجه میدهد، همین کتاب شعر «هفتبند مویه» است که حاوی 39 شعر نیمایی و سپید است؛ کتابی که در عین حال یادآور میشود که علیپور یکسره یا تقریبا یکسره به شعر نو نیمایی برگشته و حتی شعر سپید هم میگوید؛ شعر سپیدی که اگر در بین شاعران نسل انقلاب سیدحسن حسینی و سلمان هراتی و پیش از این دو طاهره صفارزاده و علی موسویگرمارودی را نداشت، همین حدود 20 درصد گرایشی هم که اینک بین نسلهای بعد از شاعران نسل انقلاب و نسل شاعران آیینی میبینیم، دیده نمیشد. یعنی این ۴ شاعر در جذب شاعران نسلهای بعدی آیینیسرا و انقلابی به شعر سپید بسیار موثر بودند. بعدها علیرضا قزوه و محمدرضا مهدیزاده هم که شعرهای سپید بسیار سرودهاند و چند کتاب شعر سپید هم به چاپ رساندهاند، در گرایش جوانترها به شعر سپید موثر بودند؛ تاثیری از آن دست که آنان را خواسته و ناخواسته سوق میدادند به سمت سرودن اشعار سپید آیینی و انقلابی و پایداری و دفاع مقدسی.
استقلال زبانی و نوع جهانبینی و نوع فضاسازی و تخیل و عاطفه و در کل نوع شعر سیدعلی موسویگرمارودی و طاهره صفارزاده مشخص است و شاخصههایی دارد که این دو را در شعر سپید شاعرانی مستقلی نشان میدهد؛ تا آنجا که این دو در شعر سپید خود را از زیر سیطره نوع زبان و سایه شعر سپید احمد شاملو خارج کردند. این در صورتی بود که اغلب شاعران سپیدسرای بعد از شاملو نتوانسته بودند و امروز نیز نتوانستهاند از زیر این سایه و سیطره خارج شوند. این استقلال در اشعار نو (اعم از نیمایی و سپید) سیدحسن حسینی، خاصه در کتاب «گنجشک و جبرییل»اش دیده میشود، نیز در فضای کلی اشعار سپید و نیمایی سلمان هراتی (طبعا اگر عمر او کوتاه نبود، در این شیوه تجربه و تبحر بیشتری کسب میکرد)؛ همچنین در اشعار نیمایی قیصر امینپور اما در اغلب شاعران بعد از اینان، شاعرانی که مشهورند به شاعران انقلابی و آیینی، این استقلال کمتر دیده میشود؛ مثلا هنوز رگههایی از زبان و نوع فضاسازی شعری سیدحسن حسینی و قیصر امینپور در اشعار نیمایی و سپید علیپور به وضوح دیده میشود:
«از سوارها
هیچکس هنوز
از گذشتههای سرد برگریز
برنگشته است.
نه گل از گلی شکفت،
نه جوانه بست،
خندهای
در نگاه خسته پرندهای؛
نه کسی
دست، روی شانههای زخمی کسی گذاشت.
نه!
ـ بهار هم
حرف تازهای نداشت...»
البته شباهت شعر بالا بیشتر نزدیک به شعرهای اولیه قیصر امینپور است. در ضمن میتوان گفت بیشباهت به شعرهای اولیه نیمایی سیدحسن حسینی هم نیست، چرا که در اوایل کار شاعری، زبان و شعر سیدحسن و قیصر شباهتها و نزدیکیهایی با هم داشت که در جاهایی به سرعت و در جاهایی نیز آرام آرام از هم جدا شده و فاصله گرفتند.
اما شعر نیمایی ذیل، همچنان در عین شباهتهایی که به شعرهای قیصر دارد (در کل شعر مصطفی علیپور به شعر قیصر نزدیکتر است تا شعر سیدحسن)؛ مثلا در سطرهای ذیل:
«گاه میگریزی از خودت
گاه
با کسی که نیست، مویه میکنی»
«باز هم کمر به قتل چشمهای خویش بستهای»
فاصلههایی نیز با شعر قیصر دارد؛ آنگونه که انگار میخواهد از سادگیها و وضوح و روشنی شعر قیصر دور شده، کمی پیچیده و کمی هم مدرن شود:
«بیشتر شب است
بیشتر ستاره نیست
بیشتر تو خستهای...»
یعنی قیصر هرگز بیان و نوع جملهبندیهایش از این دست نبود که آن را با «بیشتر» شروع کند تا تفاوتی را در نوع بیان نشان دهد؛ قیصر زبانی معمولی داشت اما شعرش خالی از جوهری شاعرانه نبود. در واقع شعرش را بینیاز از کارهای اضافی میدانست. شاید هم بیرونرفت از زبان را کاری اضافی میدانست؛ بیرونرفتی که بلای جان شعر امروز شده، اگرچه بزرگانی در شعر از این ظرفیت نیز برای شعریت شعر خود بهره بردهاند.
با اینکه لحن و زبان و نوع بیان ۲ سطر پایانی شعر یک شبیه شعر قیصر است اما علیپور در این پایانبندی سعی کرده اندکی گنگی و پیچیدگی را چاشنی شعر کند که چنین کارها و عملکردهایی نیز از قیصر بعید است که در شعر انجام دهد. او شعرش را بینیاز از پیچیدگی میدانست و مخاطبش را درگیر حس درونی شعرش میکرد؛ یعنی حتی در این حد هم مخاطبش را درگیر گشودن و حل معمای شعرش نمیکرد:
«باز هم تو ماندهای،
آفتاب، رفته است»
بیشک یکی از دلایل پرطرفداربودن شعر قیصر همین وضوح و روشنی و پیچیدهنبودن شعرهای اوست. البته بسیاری از شاعران اشعارشان ساده است و پیچیده نیست اما طرفدار و مخاطبی ندارند، چرا که اشعارشان از شاعرانگی و شعریتی که در اشعار قیصر است خالی است.
شعر یک در ذیل میآید تا دوگانگی زبانیاش که در بالا شرحش رفت، بهتر نمایان شود، زیرا وقتی سطرها را جداجدا مثال میزنیم، این دوگانگی کمتر شناخته میشود:
«گاه میگریزی از خودت
گاه
با کسی که نیست، مویه میکنی.
بیشتر شب است
بیشتر ستاره نیست
بیشتر تو خستهای؛
و دلت،
مثل ماه
در شب بلند سرد کوچه پرسه میزند.
باز هم تو،
باز هم کمر به قتل چشمهای خویش بستهای.
کیست این،
این که مو به مو در آینه
پیر میشود؟
کیست اینکه قرنهاست،
ـ قرنها ـ در آینه به خواب رفته است
هیچکس به تو
هیچکس به خویش
هیچکس به هیچکس شبیه نیست.
باز هم تو،
باز هم تو ماندهای،
آفتاب، رفته است»
با این همه، به نظر من علیپور بیشتر شاعر شعرهای نیمایی است. از این رو است که بسیاری از شعرهای سپید او به نثر ادبی هم پهلو میزند و شباهتی چندانی به شعر سپید ندارند:
«زمستان،
به بهار سرایت کرده
باد،
خاکستر دریا را پراکنده میکند.
از ما
آیا کسی
عطر شکوفههای نارنج را به خاطر میآورد؟...
با اینهمه
هنوز
یک نفر در این حوالی هست،
که «زیبایی» را
هر صبح به محله ما
روانه میکند»
آنجا هم که سعی دارد شعرش قدرت کلامی و زبانیاش را به رخ بکشد و تخیل و تصویر را به عاطفه بیامیزد، گاه شعرش شبیه شعرهای سپید سلمان هراتی میشود؛ شباهت بسیار نزدیک شعر ذیل (که سطرهایی از آن آمده) به شعر سلمان که برای امام علی(ع) گفته این امر را روشنتر میکند:
«...و زمین، تو را شکست اگرچه،
پر از رازهای تو
پر از نمازهای توست...
رودها
رشته رشته خون گلوی تواند
و این بادهای سرگشته
کاینسان
آغشتهاند به آشوب تو
دنباله گیسوان تو...
جادههای خسته کوهستانی...
به لبخنده تو
ختم میشوند...»
بیشک علیپور شعرهای سپید خوبی نیز دارد و این از شاعری چون او که صاحب تجربه و دانش شعری است بعید نیست اما حرف ما در یک بررسی کلی قابل جمع است؛ اگرنه این هم بخشهایی از یکی از شعرهای سپید علیپور که دارای ظرافتهای و ویژگیهای شعر سپید است؛ شعرهای سپیدی که تخیل و تصویر را با عاطفه در یک بستر میآورند:
«... از ابرها
از ابرهایی، که از چشمهای تو برخاستهاند،
وز نارنجهایی
که در شادیِ شبانه غمناکت
سوسو میزنند،
پیداست،
با پاچینن پُرچینی از دریا
تابستانی فرا خواهد آمد،
و در درون یک سیب
به هم خواهیم رسید؛
و من
همه واژههای سرگردانم
شعر خواهند شد؛
و پرندهها
تو را به من
و مرا به تو
تبریک خواهند گفت...»
این زیبایی از درهمآمیزی تخیل و عاطفه، در بعضی از اشعار نیمایی علیپور با قدرت کلام و زبانی روان و قوی درمیآمیزد و زیباییشناسی دیگر و برتری را خلق میکند در حرف تازه و دیگری که شعر در خود دارد:
«ناگهان
پیش از آنکه چشم در راه کسی باشم،
مثل اندوهی قشنگ و ساده میآیی،
مینشینی در صدای من:
و غریبانهترین آوازهایم را
ـ برای لحظههای سنگ میخوانی».