آن شنل پوش چکمهدار دوران، آن نوچه دولت فخیمه و یاران، آنکه کشور در سلطنتش زد یاتاقان، شاه شاهان رضا پالان-زادالله حماقته- آوردهاند دولت فخیمه ملکه الیزابت دیگر با قاجار حال نمیکردند، آن هم با شاه ۱۳ سالهشان. معتقد بودند قاجارها اداره مملکت را با مهد کودک سلطنتی اشتباه گرفتهاند. این بود که چشمشان به جمال وزیر قاجار روشن شد و با دیدن او زدند زیر آواز....
«دوتا چشمون سیا تازگیا تازگیا دلمو دیوونه کرده»
و در کمتر از لمح بصر با رضا ماکسیم ریختند روی هم و نه چک زدیم، نه چونه، شاه رو آوردیم خونه.
وی را بر کرسی سلطنت نشاندند. البته بیشتر صندلیِ داغ بود تا کرسی پادشاهی!
قزاق میرپنج که آلاشتیها گوسفندان خود را هم دست او به شبانی نمیدادند، شد فرمانروای تاجدار این مملکت محروسه.
وی برای اینکه در دربار الی جان و پدر مکرمش نفوذ کند و بشود عزیز دردانه، آرارات را به ترکیه بخشید و با کمک بزرگترین ارتش دنیا کشور را دو دستی تقدیم اشغالگران کرد. البته او نیست خدایش هست، ارتش او بییییسسسست دقیقه تمام تا آخرین قطره خون که نه، تا آخرین گلوله هم که نه ولی به هر حال ایستادگی کرد. البته چیزی که وی را در تاریخ ماندگار کرد تصمیم کبرایی بود که با آتاتورک و پاشا گرفت، شبیه شدن به اروپا. که البته عقلش به پیشرفته بودن اروپا قد نمیداد بلکه لخت و عور شدن آن بلاد بیشتر به دلش نشست. این بود که اروپایی شدیم!
کمکم دستنشاندههای دولت فخیمه مثل باقلوا ترکی که زیاد بخوری دلت را میزند، دل ملکه را زد. وی را فرمود سرقفلی حکومتش را به پسرش بدهد و با همان شنل و چکمه، برود هوایی بخورد. این بود که وی رو به اربابانش آواز سر داد که: «هستیام را به آتش کشیدی، سوختم من ندیدی، ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود، مانده بودی اگر میشنیدی».
تذکره آن قلدر چکمهپوش
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها