جعفر حسنخانی: در جهان سیاست، خیلی چیزها عوض میشود: شعارها نو میشود، دولتها میآیند و میروند، ایدئولوژیها پررنگ و کمرنگ میشود اما «نقشه» همان نقشه است؛ کوه همچنان کوه است و تنگه همچنان تنگه. اگر بخواهم با یک استعاره شروع کنم باید بگویم تاریخ، روی کاغذ جغرافیا نوشته میشود. متن هرچه میخواهد باشد، وقتی «کاغذ» پاره شود، متن هم از هم میگسلد. بدون جغرافیای سیاسی، تاریخ، هویت، فرهنگ و ایدئولوژی آنچنان معنایی ندارد.
غرب مدرن هم از عصر استعمار تا امروز مشکل اصلیاش با کشورها و تمدنهای غیرغربی، نه «ایده»هایشان، بلکه «جغرافیای سیاسی»شان بوده است. باید توجه داشت آنجا که جغرافیا مانع میشود، ایدئولوژی فقط بهانه است و البته نکته ظریف ماجرا این است که اگر با ایدهای هم مساله دارند، به این دلیل است که آن ایده قابلیت «ساختن جغرافیای سیاسی» را داراست.
برای این حکم، هم مبنای نظری هست و هم شاهد تاریخی. در نظریه کارل اشمیت، ساحت سیاست بر تمایز دوست با دشمن بنیاد میشود، نه الزاماً بر پایه اخلاق و فرهنگ. بر این بنیاد، اقتضای سیاست چیزی نیست جز بقای جمعی و سامان قدرت. به تعبیر اشمیت، تمایز ویژه سیاست، تمایزِ دوست و دشمن است. این گزاره بستر تحلیلی لازم را برای فهم نظم جهانی و رفتار قدرتهای بزرگ فراهم میکند.
در جغرافیای سیاسی، هالفورد ماکیندر، واقعگرای پیر نقشهها، هشدار میدهد کسی که اروپای شرقی را فرمان براند، قلب زمین را فرمان خواهد راند و کسی که قلب زمین را فرمان راند، جزیره جهان را فرمان خواهد راند و کسی که جزیره جهان را فرمان راند، جهان را فرمانروایی خواهد کرد. این گزاره بیش از آنکه شعر باشد، شاقول سنجش سیاست جهانی است و هنوز هم کار میکند و منطق سرسخت جغرافیا را به نمایش میگذارد.
زبیگنیو برژینسکی نیز در کتاب صفحه شطرنج بزرگ یادآور میشود: اوراسیا میدان اصلی رقابت برای برتری جهانی است و راهبرد مسلط، جلوگیری از ظهور رقیبی است که بتواند این پهنه را یکپارچه تحت نفوذ آورد.
غربیان میدانند حتی اگر ایدئولوژی رقیب فروکش کند، «ژئوپلیتیک» ناپدید نخواهد شد. این را پوتین به بهای تجربه خوب فهمید.
پوتین سیاستمداری بود که روزگاری از جمله چهرههای برجسته جریان غربگرای شوروی بود و در گروه بوریس یلتسین، رهبر روسیه پس از فروپاشی شوروی عضویت داشت و مشق سیاست میکرد. او با دست شستن روسیه از ایدئولوژی مارکسیسم انتظار توجه غرب را داشت اما هر چه سیاست کرد، نتوانست خود را به حلقه اصلی جریان غرب نزدیک کند و همواره دیگری غیرقابل اعتماد ماند. او با پیشروی روزاروز ناتو به مرزهای خود کمکم فهمید ماجرا اساسا ژئوپلیتیک است، نه ایدئولوژیک. مشکل غرب وجود چرخ قدرت است؛ چرخشهای ایدئولوژیک او را از تخاصم منصرف نمیکند.
اکنون به تاریخ برگردیم! غرب مدرن در الگوهای رفتاری متاخر خود موانع ژئوپلیتیک را معمولاً با تغییر حکومت کنار نمیزند، بلکه ساعی است با تغییر اندازه کشورها و شکستن واحدهای مقاوم، ظرفیت شکلگیری قدرتهای مستقل و توانمند را از اساس بشکند.
ماجرای حمله نظامی آمریکا و ناتو به یوگسلاوی سابق، یکی از نمونههای تاریخی این مدعاست. روند فروپاشی این کشور از تابستان ۱۳۷۰ خورشیدی آغاز شد و به تشکیل رشتهای از کشورهای کوچک انجامید. اوج مداخله قهری، بمباران ناتو در بهار ۱۳۷۸ بود. این عملیاتها بیش از هر چیز، مانعِ قدرتمند ژئوپلیتیک یکپارچگی بالکان را از میان برداشت.
سودان نمونه دیگری است بر این مدعا که غرب در نظام محاسباتی خود، کشورهایی را که مانع ژئوپلیتیک قلمداد میکند، از بنیان نابود میکند. در سودان پس از فرآیند طولانی، جدایی جنوب در سال ۱۳۹۰ خورشیدی رسمی شد. یک کشور پرمساحت آفریقایی، به ۲ موجودیت کوچکتر تقسیم و معادلات انرژی، آب و مرز دگرگون شد. در این ماجرا باز هم مهندسی ژئوپلیتیک، نه مباحثه ایدئولوژیک در جریان بود.
لیبی هم نمونه دیگر همین ماجراست. قطعنامه ۱۹۷۳ شورای امنیت در سال ۱۳۸۹ خورشیدی راه را برای منطقه پرواز ممنوع و عملیات ناتو باز کرد و نتیجهاش چیزی نبود جز نابودی یک واحد ژئوپلیتیک مستقل؛ هرچند در این ماجرا حمایت از غیرنظامیان شعار حملهکنندگان نظامی بود.
سوریه نمونه آخر این ماجراست. از اواخر اسفند ۱۳۸۹ خورشیدی به بعد، سوریه به میدان رقابت بازیگران متعدد داخلی و خارجی بدل شد و امروز یک واحد سیاسی به چند پهنه کنترل متعدد تجزیه شده است. سوریه آزمایشگاهی در جریان برای نابودی یک جغرافیای سیاسی است. جایی که غرب ابتدا برای آن بسته دموکراسی پیشنهاد میداد اما امروز چیزی جز حضور یک تروریست تکفیری به عنوان حاکم با نقشهای در حال تجزیه برای مردم به ارمغان نیاورده است.
از استعمار کلاسیک تا روزگار مداخله نظامی آن هم به نام حقوق بشر، غرب در تعریف دوست و دشمن دقیقاً بر همین مبنا حرکت کرده است. غربیان هر آنچه را در مسیر تضمین منابع و منافعشان، «مانع ژئوپلیتیک» ایجاد کند، دشمن فرض میکنند. هرچند این منابع و منافع در مالکیت جغرافیای سیاسی دیگری باشد. برای فهم این منطق، کافی است نقشه را روی میز بگذاریم و به گذشته نهچندان دور بنگریم. قرن ۱۹، رقابت انگلیس و روسیه بر سر آسیای میانه و ایران مشهور به بازی بزرگ به تقسیم مناطق نفوذ در ایران در توافق 1907 انجامید؛ توافقی که عملاً شمال ایران را به نفوذ روسیه و جنوب را به نفوذ بریتانیا سپرد و میانشان «منطقه بیطرف» تعریف کرد، بیآنکه اصولاً از ایران نظرخواهی شود. این یعنی پرونده «ایران به مثابه مانع ژئوپلیتیک» قدمتی به درازای تاریخ معاصر دارد و طرح تجزیه آن هم بارها در دستور کار قرار گرفته است. جدایی هرات و بسیاری از مناطق دیگر شاهدی است بر همین مدعا.
ایران امروز هم همچون دیروز روی محور ژئوپلیتیک قرار دارد. یک سویش دریای کاسپین و سوی دیگرش خلیج فارس و تنگه هرمز که شاهراه حیاتی انرژی جهان است و عمده جریان نفت و گاز عبوری از آن راهی بازارهای آسیا میشود، قرار دارد. بدیهی است هر اختلالی در این گلوگاه، توازن قوا را در کل اقتصاد سیاسی جهان تکان میدهد.
پس اگر «غرب» با ایران مناقشه دارد، بیش و پیش از هر چیز، مساله ژئوپلیتیک است. ایدهها تا آنجا مهمند که توان سازماندهی قدرت و تثبیت جغرافیای سیاسی مستقل را داشته باشند، در غیر این صورت، کسی به شعار بینیرو کاری ندارد. ماجرای مخالفتشان با انقلاب اسلامی هم از همین رو است.
ایران کوهی است که تندبادها نمیلرزاندش، رودی است که اگر مسیرش را ببندند، راه تازه میجوید، درختی است که فصل سرد، برگش را نمیریزد، چرا که سرو است. هدف دشمن در برابر ایران که مانع ژئوپلیتیک او است، زدودن جغرافیای سیاسی ایران است، نه فقط تغییر یک دولت یا عقب نشاندن یک شعار. از همین رو است که در روزها و ماهها و سالهای پیشِ رو، باید به شعور ژئوپلیتیک پناه برد، چرا که نگهداری نقشه که بستر نگارش متن است، امروز اولویت اساسی ایرانیان است. نقشه را نگه داریم، متن را هم نگه داشتهایم.
غرب از جنگ با ایران چه هدفی را دنبال میکند؟
ماجرا ژئوپلیتیک است نه ایدئولوژیک
ارسال نظر
پربیننده