
میلاد جلیلزاده: محمود کلاری یکی از معروفترین فیلمبردارهای سینمای ایران است که سابقه همکاری با فیلمسازان معتبری مثل علی حاتمی، مسعود کیمیایی، بهمن فرمانآرا، عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، مسعود جعفریجوزانی، مجید مجیدی، ابراهیم حاتمیکیا، رخشان بنیاعتماد، حمید نعمتالله و اصغر فرهادی را دارد و سال ۱۳۷۵ فیلم «ابر و خورشید» را به عنوان کارگردان برای خودش فیلمبرداری کرد. این فیلم پس از موفقیت در جشنواره فیلم فجر، به جشنواره فیلم ماردل پلاتا آرژانتین رفت و جایزه Ombay de Oro را گرفت. این جشنواره هزینه ساخت فیلم بعدی کلاری را هم پرداخت کرد و کلاری «رقص با رویا» را به عنوان محصول هدایت فیلم جلوی دوربین برد که به دلیل کمبود بودجه ساختش در نیمههای راه متوقف شد. در ۱۴۰۲ کلاری بعد از ۲۲ سال دوباره روی صندلی کارگردانی نشست و فیلم «تابستان همان سال» را که دومین یا سومین تجربه کارگردانیاش به حساب میآمد جلوی دوربین برد؛ فیلمی که وقتی تابستان ۱۴۰۴ روی پرده رفت، نام آن به «آدمفروش» تغییر داده شد. ماجرای فیلم درباره این است که عطای ۷ ساله را پیش یک رمالِ آینهبین میبرند تا دزد طلاهای عمهاش را در آیینه شناسایی کند. عطا که هیچ تصوری از چیزهایی که دارد میگوید ندارد، برای رهایی از آن وضعیت هرچه از تعریفهای عمهاش درباره شک و تردیدش نسبت به دزدی پسرعمه دیگرش شنیده را بر زبان میآورد و غوغایی به راه میاندازد. علی اوجی، تهیهکننده این کار و یکی از بازیگران آن است و مهران مدیری که فیلم خودش نتوانست در فجر چهلودوم باشد، اینجا نقش رمال را بازی میکند. علی شادمان، فریبا نادری، سمیرا حسنپور، رؤیا جاویدنیا، صابر ابر، پژمان بازغی و نسیم ادبی هم تعدادی دیگری از بازیگران این فیلم هستند.
خیلیها این فیلم را به نوعی مروری بر خاطرات کودکی خود محمود کلاری میدانستند که کمابیش همینطور هم بود. آنچه از مشاهده پیرنگ اصلی این قصه به ذهن میرسد این است که با یک داستان سرخوشانه و نمکین از شیطنتهای کودکانی که در دهههای ۳۰ و ۴۰ میزیستند مواجهیم که چنین مواردی هم در کار وجود دارد اما در کنار اینها یک تم سیاسی در کار هست که صابر ابر با نقشی که بازی کرده، در محوریت آن قرار دارد. در این فیلم یک زندانی سیاسی داریم که پدر بچههای سرخوش و بازیگوش فیلم است و حضور او در جریان قصه سوای از نقشی که در تکمیل پازل روایت دارد، به لحاظ فضاسازی از دوران پهلوی یک کار قابل تأمل است. فیلم کلاری در فجر چهلودوم که مربوط به سال ۱۴۰۲ بود به نمایش درآمد. در جشنوارهای که فیلمهای دیگری مثل «صبح اعدام» و «دنیای تبهکاران» از بهروز افخمی و مسعود جعفریجوزانی هم به نمایش درآمدند و دقیقاً در آنها هم به زندانیان سیاسی یا محاکم قضایی در دوران پهلوی اشاره شده بود. هر 3 این فیلمسازان از یک نسل خاص جامعه ایران هستند و بیاینکه هیچ هماهنگی خاصی بینشان وجود داشته باشد، دقیقا به طور همزمان فیلمهایی را ساختند که در پسزمینه یا پیشزمینهشان اشاره به همین موضوع در دوران پهلوی وجود داشت. از آخرین فیلمی که هر کدام از این 3 نفر در سینما کارگردانی کرده بودند، سالهای سال میگذشت اما هر 3 آنها در این دوره خاص به میدان برگشتند و فیلم ساختند و محتوای فیلمشان هم دقیقا در یک نقطه اشتراک داشت. آیا این چیزها همگی تصادفی بود؟ قطعاً چنین نیست. سال ۱۴۰۱ را همه به یاد دارند. سالی پرآشوب که نیمسال دوم آن پر از تنش بود و تنشهای آن دامنگیر سینمای ایران از جمله جشنواره فیلم فجر هم شد. یکی از عجیبترین پدیدههای فجر چهلودوم فعالیتهایی بود که سلطنتطلبان با دوپینگ حمایت دولتهای غربی و رسانههای وابسته به آنها انجام دادند. آنها پیش از این در سالهای ۹۶ و ۹۸ هم تلاشهایی جهت چنین موجسواریهای انجام داده بودند و سال 1401 کار را به حد اعلای خود رساندند. تناقضاتی که در گفتار این جماعت وجود داشت، شمایل آنها را به کاریکاتوری از اعتراض تبدیل کرده بود؛ چه اینکه پس از تجربه جمهوریت توسط مردم ایران، برای «آزادی» و «رهایی» آنها را تشویق میکردند که به نظام سلطنتی موروثی برگردند، توقع داشتند برخورد رژیم پهلوی با فعالان سیاسی منتقد یا مخالف کاملاً فراموش شود، میخواستند همه باور کنند ایران در آن دوران فقط شامل همان تصاویر شیک بالاشهری است و فاصله طبقاتی شدید آن دوره را کتمان میکردند. همینها باعث شد تعدادی از فیلمسازان متولد دهههای ۳۰ و ۴۰ که در آن روزگار زیسته و تجربهاش کرده بودند، به طور ناخودآگاه تحریک به سخن گفتن شوند و حاصلش شد 3 فیلمی که 3 سینماگر ایرانی را پس از سالها به عرصه کارگردانی برگرداند. بعد از نمایش سریال «تاسیان» در شبکه نمایش خانگی که به سفیدشویی ساواک، رنگآمیزی لوکس و پاستیلی و شاد از دوران پهلوی و حمله به عدالتخواهی متهم بود، مشخص شد کار امثال محمود کلاری و بهروز افخمی و مسعود جعفریجوزانی چقدر بهموقع و تا چه اندازه درست بوده است. در جشنواره فجر چهلوسوم، یعنی یک سال پس از دورهای که این 3 فیلم در آن به نمایش درآمدند، فیلمهای دیگری نمایش داده شدند مثل «تاکسیدرمی» و «۱۹۶۸» که آنها هم در دوران پهلوی روایت میشدند و روایتشان به بعضی مسائل سیاسی ارتباط داشت اما هیچکدام از این فیلمها یک محصول تام و تمام برای عرضه به مخاطب به نحوی که بتوان توقع تاثیرگذاری روی او را داشت نبودند. اگر به دورههای قبلتر برویم، در سال ۱۳۹۷ فیلم تختی را میبینیم که بخشی از آن بازتاب دوران پهلوی بود. در ۱۴۰۰ هم مسعود کیمیایی با خائنکشی به فجر آمد که حتی تصویری از خود محمد مصدق را هم نمایش میداد و بعدها نسخه سریالی آن هم منتشر شد. اما اینها همگی روی هم تمام بضاعت سینمای ایران در پرداختن به موضع پهلوی در سالهای اخیر بوده است. بعضی از این فیلمها متناسب با ذایقه مخاطب عام تولید نشدهاند و بعضی دیگر از ضعفهای فنی یا خلأ ایدههای خلاقانه و یا مشکلاتی دیگر در ساختار خود رنج میبردند. مجموع این موارد به ما میگوید برای بازنمایی یک تصویر واقعی از دوران پهلوی، چنانکه دروغین بودن تبلیغات اصطلاحا منوتویی از آن دوران را برملا کند، اتفاقات لازم و بایستهای رخ نداده است. باید توجه داشت که نمایش فقر و نکبت و فلاکت ممکن است جذابیت تماشای آثار را پایین بیاورد. طبیعتاً فیلم و سریالهایی که در خانههای شیک و بزرگ و در درون زندگی افراد مرفه میگذرد، برای مخاطب عام جذابتر است و این با ایده یک بازنمایی واقعی از دوران پهلوی که باید طبیعتاً سراغ خرابهها و بیغولهها برود، تناقض پیدا میکند. این اما به آن معنا نیست که نمیتوان به یک روش مناسب برای پرداختن به آن دوره دست یافت.
«تختی» ۱۳۹۷
سال ۹۷ بود که بهرام توکلی با فیلم «تختی» به جشنواره فیلم فجر آمد؛ فیلمی درباره یکی از ستارههای خوشنام و اسطورهای کشتی در ایران. تختی صرفاً یک ورزشکار نبود، بلکه مصائبی که متحمل شد، پای داستانهای دیگری را به هر روایتی از زندگی او باز میکرد. این فیلم بهرام توکلی را خیلیها به مثابه روایتی تمثیلی از موقعیت یک روشنفکر تنها در جامعه ایران گرفتند؛ آن هم در حالی که تختی کشتیگیر بود نه شاعر یا نویسنده یا فیلسوف. از نکات قابل توجه در فیلم تختی این بود که زندگی او را وقتی کودک بود و در محلات فقیر تهران به سر میبرد نشان داد؛ یک شمایل بیاندازه مشمئزکننده از محرومیت که معمولاً زیر پوسترهای شیک بالاشهری از دوران پهلوی مخفی شدهاند. بهعلاوه، فیلم، برخورد رژیم پهلوی با این شخصیت ملی را بخوبی نمایش داد.
«خائنکشی» ۱۴۰۰
عمر فعالیت مسعود کیمیایی در سینما در حال نزدیک شدن به نیم قرن است و او همچنان به فعالیتش ادامه میدهد. کیمیایی از کسانی است که در زمان پهلوی هم فیلمهایش لحن انتقادی داشت و به همین دلیل با مشکلات فراوانی مواجه شد؛ از جمله اینکه ساواک او را مجبور کرد سکانس نهایی فیلم «گوزنها» را دوباره فیلمبرداری کند و روایت را با یک پایانبندی دیگر ارائه بدهد. او در سال ۱۴۰۰ با «خائنکشی» به جشنواره فجر آمد که درباره خرید اوراق قرضه نفتی در دوران نخستوزیری محمد مصدق بود. گروهی از علاقهمندان مصدق برای کمک به ملی شدن صنعت نفت تصمیم میگیرند دست به سرقت بانک بزنند و با پول آن اوراق قرضه نفتی را از دولت بخرند. خائنکشی فیلم پر بازیگری است که سوژه ملتهبی دارد و روی بخش مهمی از تاریخ دست گذاشته اما شوربختانه مسعود کیمیایی آن را در دوران اوج کاریاش و وقتی که میتوانست بهترین کیفیت روایت را ارائه بدهد نساخت.
«صبح اعدام» ۱۴۰۲
در فجر چهلودوم که نخستین دوره این رویداد پس از فروکش کردن التهابات ۱۴۰۱ بود، بهروز افخمی، مسعود جعفریجوزانی و محمود کلاری فیلمهایی ساختند که موضوع محاکم قضایی دوران پهلوی هم بخشی از روایتشان بود. فیلم افخمی درباره آخرین ساعات عمر شهیدان طیب حاجرضایی و اسماعیل رضایی است که به دلیل شرکت در اعتراضات ۱۵ خرداد به اعدام محکوم شدند. اعدام این افراد شدیداً عبث به نظر میرسید و افخمی با دست گذاشتن روی چنین موردی تلاش کرد به یاد همه بیندازد که جامعه ایران از دوران چه حکومت جائرانهای عبور کرده است. در این فیلم بیشتر از هر چیز رویارویی مردانه این 2 رفیق قدیمی با مرگ است که به چشم میآید و از پس و پیش ماجرا چیز چندانی گفته نمیشود. با این حال ظاهراً افخمی این ایده را داشت که اگر بتواند ما را به یاد نوع محاکمهها در دوران پهلوی بیندازد، همین خودبهخود باعث خواهد شد از روایتهای یکجانبه رسانههای سلطنتطلب عبور کنیم.
«دنیای تبهکاران» ۱۴۰۲
دنیای تبهکاران فیلمی از مسعود جعفریجوزانی، خالق آثار ماندگاری مثل سریال «در چشم باد» و فیلمهایی از قبیل «شیر سنگی» است که آنها هم به وضعیت دوران پهلوی اشاره کردهاند. قرار است نسخهای سریالی هم از این فیلم در پلتفرمهای نمایش خانگی ارائه شود. «دنیای تبهکاران» به مقطعی از تاریخ سلسله پهلوی میپردازد که همزمان است با کشوقوسهای ملی شدن صنعت نفت و محاکمه دروغین یک جوان به جرم یک قتل سیاسی که در واقع انجامش نداده است. این فیلم یک اثر دادگاهی است و جالب اینجاست که در سینما و تلویزیون ایران فیلمهای دادگاهی با عنایت به دادگاههای سیاسی دوران پهلوی بسیار کم هستند؛ حال آنکه فیلمهای زیادی به نقادی از دادگاههای پس از انقلاب پرداختهاند. این در حالی است که بخشی از تصویر واقعی انقلاب را دادگاههای رژیم پهلوی تشکیل میدهند؛ از محاکمه مصدق و آیتالله کاشانی در دهه ۳۰ تا آیتالله طالقانی و مهدی بازرگان در دهه 40 و خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در دهه ۵۰.
«۱۹۶۸» ۱۴۰۳
سال ۱۹۶۸ تیم ملی فوتبال ایران با تیم فوتبال اسرائیل در فینال جام ملتهای آسیا روبهروی هم قرار گرفتند و میزبان این مسابقه هم ایران بود. خیلی از کشورهای دنیا در آن ایام این رژیم را به رسمیت نمیشناختند اما حکومت پهلوی میزبان تیم فوتبال آنها شده بود. ۵ سال از قیام ۱۵ خرداد و ۴ سال از تبعید حضرت امام بابت سخنرانی توفانی ایشان علیه اسرائیل میگذشت و حالا این مسابقه داشت داخل خاک ایران برگزار میشد. «۱۹۶۸» فیلمی است درباره همان مسابقه فوتبال و بیرون از مستطیل سبز هم به مسائل دیگری مثل فضای سیاسی آن دوره، کیفیت شکلگیری تیم ملی و نقش جامعه در حمایت از تیم هم پرداخته است. امیرمهدی پوروزیری که قبلاً سریالهایی مثل شادآباد و مینو را کارگردانی کرده بود، با ۱۹۶۸ نخستین فیلم بلند سینماییاش را تجربه کرد. امیر نوروزی، پادینا کیانی، امیراحمد قزوینی، هادی شیخالاسلامی، سیامک ادیب، منصور نصیری و لیندا کیانی در ۱۹۶۸ بازی کردهاند.
«فسیل» ۱۴۰۱
فسیل پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران تا امروز و یکی از پرمخاطبترینهای تاریخ سینمای ما است که تقریباً یک سال روی پرده بود. این فیلم روایت یک خواننده میانپایه موسیقی است که در دوران پهلوی او را به گرایشهای سیاسی نامربوط متهم میکنند و نهایتاً سر از شکنجهگاه ساواک درمیآورد و در آخر قربانی آن فضا میشود. البته قصه فسیل باز هم ادامه مییابد و به دهه ۶۰ و دوران جنگ میرسد. حالا اعضای گروه 3 نفرهای که شخصیت اصلی این فیلم جزوشان بود، یکی به مجاهدین خلق پیوسته و دیگری پاسدار شده است. این شخصیت در شرایط سیاسی و اجتماعی جدید هم برای کار موسیقی به مشکلاتی برمیخورد اما بهوضوح میبینیم که حجم و شدت برخوردهای قهری با او ابداً قابل مقایسه با دوران پهلوی نیست. فسیل بلافاصله پس از نیمسال دوم سال ۱۴۰۱ و آشوبهای به وجود آمده در آن روی پرده رفت و با عادیترین و عامترین مخاطبان سر و کار داشت و از این جهت نمایشی که از فضای امنیتی رژیم پهلوی داشت، کارکرد تبلیغاتی نامحسوس اما موثری پیدا میکرد.
«تاکسیدرمی» ۱۴۰۳
تاکسیدرمی یک کمدی - فانتزی است که فضای روایتش امروزی نیست و به تاریخ معاصر برمیگردد. این فیلم را هم میشود پرتره دانست و هم پرتره نیست. فیلم درباره برادر ناتنی محمدرضا پهلوی و علاقهاش به شکار گوزن است. آدمی که در بحبوحه روزهای پیروزی انقلاب، مجبور میشود برای پیدا کردن گوزن زرد، به جنگلهای شمال برود؛ گوزنی که ماجرایش به پیدا کردن گاو بنیاسرائیل شباهت پیدا میکند. 2 مامور موساد، کمک به فرار غلامرضا پهلوی از ایران را منوط به شکار گوزن زرد، یا به عبارتی زندهگیری این حیوان کمیاب توسط او میکنند. گوزنی که یکی از خاخامهای یهودی گفته است حتماً باید پیدا شود و برای مقصودی خاص به اسرائیل انتقال پیدا کند. این فیلم میخواست هم خباثت و خودخواهی صهیونیستها را نشان بدهد که برای رسیدن به اهدافشان از صدمه زدن به محیطزیست ایران ابایی ندارند و هم این را نمایش داده باشد که آنها برای رسیدن به اهدافشان از کمک به فردی از خاندان پهلوی که خدمتهای زیادی به خاندان آن کرد بهراحتی صرفنظر میکنند و ترجیح میدهند گوزن را به جای برادر شاه از ایران فراری بدهند.
«کوکتل مولوتوف» ۱۴۰۳
کوکتل مولوتوف یکی از کمدیهای بفروش سالهای اخیر سینمای ایران بود که با حضور چهرههایی مثل پژمان جمشیدی و امین حیایی و البته زنپوشی امین حیایی سعی در جلب مخاطب داشت اما تاریخ روایت آن به دورهای بین فرار شاه از ایران تا پیروزی انقلاب برمیگشت؛ یعنی ۲۶ دی ماه تا ۲۲ بهمن ۵۷. اساساً این قصهای بود که گره دراماتیک آن فقط در همین دوره زمانی میتوانست اتفاق بیفتد و بردن زمینه داستان به آن دوره صرفاً تزیینی نبود. این فیلم داستان مردی است که یک بلیت بختآزمایی برنده شده و به همین دلیل دوست ندارد انقلاب پیروز شود تا بتواند پولش را نقد کند. کارگردان کوکتل مولوتوف در گفتوگو با «وطن امروز» مدعی بود میخواسته افرادی را نشان بدهد که خیر فردی را به خیر جمعی ترجیح دادهاند؛ یعنی به جیب زدن پول بلیت بختآزمایی را به سقوط یک رژیم وابسته ترجیح میدادند و شخصیتهایی منفی هستند. در بخشهای ابتدایی این فیلم شخصیت اصلی قصه به دست ساواک بنا به دلایلی کاملا واهی دستگیر میشود و تحت وحشیانهترین شکنجهها قرار میگیرد.