الف.م. نیساری: دفتر شعر «عشق از نیمرخ» را انتشارات انجمن شاعران ایران در 139 صفحه منتشر کرده است. این دفتر اختصاص دارد به شعرهای محمدرضا محمدینیکو؛ شاعری که سرودن را با اشعار کلاسیک شروع کرد و بعدها بیشتر در شعر سپید متمرکز شد.
گرایش محمدرضا محمدینیکو و شاعران انقلاب به شعر کلاسیک و سپس گرایش نسبی و گاه جدی به شعر نیمایی و سپید، به نوع تفکر حوزه هنری و تفکر جمعی شاعران جوان انقلابی سالهای اول انقلاب بازمیگردد؛ شاعرانی که از یک سو تابع شرایط، انقلاب، سنت و مخاطب بودند و از سوی دیگر با جریان شعر امروز و شعر نو و جنبش ادبی نیما یوشیج نیز بیگانه نبودند. تاثیر تفکر و نوگراییهای طاهره صفارزاده و علی موسویگرمارودی که پیش از انقلاب از شاعران مذهبی، آیینی و انقلابی بودند نیز بر جوانان شاعر نسل انقلاب غیرقابل انکار است. اینگونه است که شاعرانی از دل انقلاب، نه تنها با شور و اندیشههای انقلابی، بلکه با زبان شعر انقلاب پا به میدان گذاشتند؛ زبانی را انتخاب کردند که اگر چه متاثر از پیش از خود بود اما دارای استقلال و هویت انقلابی هم بود؛ هویتی که بقا و حرکت خود را در احیای سنت میدید، از این رو ـ برخلاف شاعران نوگرای پیش از خود ـ در احیای قالبهای کلاسیک بسیار کوشیدند و سعی داشتند در امروزی کردن آنها نقش داشته باشند. با این همه، تعدادی از اینان در نهایت به قالب نو دلخواه خود بازگشتند؛ شاعران انقلابیای چون قیصر امینپور که در شعر نیمایی برجسته شد؛ سیدحسن حسینی در شعر سپید (با اینکه در رباعی نو حرف اول را میزند) و سلمان هراتی نیز در شعر سپید؛ شاعرانی که به مرور و با گذشت زمان از پیشقراول بودن به پیشکسوت شدن در شعر نیمایی و سپید در بین شاعران انقلابی مشهور میشوند. بعد از این 3 شاعر مشهور انقلاب، چند نفر از شاعران دیگر هم بودند که دست کمی از پیشقراولان خود نداشتند و تنها با 5 تا 10 سال فاصله سنی همان راه را به درستی و با ظرافت پیش گرفتند؛ شاعرانی چون سیدعلی میرافضلی، محمدرضا روزبه، محمدرضا محمدینیکو، علیرضا قزوه، محمدحسین جعفریان، مصطفی علیپور و... اما هیچ کدام از اینها پشتکار پیشقراولان خود را نداشتند و در تداوم کار خود مثل پیشقراولان نبودند و تقریبا هر کدام با مکث و فاصله شعر میگفتند یا در حوزه نقد و تحقیق فعالتر بودند و... شاید هم به زمان بیشتری نیاز داشتند. اینگونه بود که سیدعلی میرافضلی که نسبت به نسل بعد از قیصر، سیدحسن و سلمان از پشتکار و تداوم کار بهتر و بیشتری برخوردار بود، مزد کار خود را در 3-2 دهه اخیر گرفت؛ هر چند شاید روزبه و محمدینیکو از او با استعدادتر هم بودند. روزبه نیز اخیرا تا حدی فعال شده است. او با اینکه مثل محمدینیکو، غزل امروز را بسیار نیکو میگفت، در نهایت به شعر نیمایی رسید و محمدینیکو نیز به شعر سپید. البته داستان و تکامل نسل بعد از قیصر، سیدحسن و سلمان هنوز مانده است تا شعر خود را به تکامل برساند و بعد این تکامل را در جامعه ادبی جا بیندازد.
دفتر شعر «عشق از نیمرخ» محمدرضا محمدینیکو حاوی 22 غزل، 45 شعر نیمایی و سپید (شعر سپید را شاعر شعر آزاد نامیده!) و 6 ترانه؛ کتابی که یادآور میشود محمدرضا محمدینیکو هنوز یکسره به شعر نو نیمایی و سپید بازنگشته است و هنوز دغدغه غزل دست از سرش برنداشته است. البته منوچهر آتشی هم یک دفتر غزل خوب دارد اما آنها را در دفتری جداگانه در کنار 20 مجموعه شعر نویی که درآورد، بعدها به چاپ رسانده است. خوب است شاعران نظم را در هر حال رعایت کنند؛ همانگونه که همنسلان محمدینیکو ـ که از استعدادهای تداومنیافته شعر انقلاب بوده است ـ چنین کرده و میکنند؛ مثلا سیدعلی میرافضلی خود را بیشتر روی شعرهای کوتاه نو متمرکز کرده است؛ هم شعر نو کوتاه نیمایی و هم شعر نو کوتاه سپید و محمدرضا روزبه خود را در شعر نیمایی.
محمدرضا محمدینیکو نیز بهتر است خود را بین غزل، سپید، نیمایی و ترانه گرفتار نکند و اگر مثل بسیاری از شاعران در بسیاری از قالبها و شیوهها خود را آزموده و کارهایی برای ارائه دارد، ابتدا بهتر است روی یک قالب و شیوه متمرکز کند و در نشر آن بکوشد، بعد به مرور و آرام آرام دیگر کارهای خود را در قالبهای دیگر در دفترهای مستقل منتشر کند.
ناگفته نماند که علیرضا قزوه و محمدرضا مهدیزاده هم که شعرهای سپید بسیار سروده و چند کتاب شعر سپید هم به چاپ رساندهاند، در گرایش جوانترها به شعر سپید موثر بودهاند؛ تاثیری از آن دست که آنان را خواسته و ناخواسته سوق میداد بهسمت سرودن اشعار سپید آیینی، انقلابی و پایداری و دفاع مقدسی.
با همه استعدادی که در دهه 60 و اوایل دهه 70 محمدینیکو از خود در شعر سپید نشان داده بود (ابتدا در کیهان فرهنگی و بعدها در کیان و مجلات دیگر)، آن استعداد در دفتر شعر «عشق از نیمرخ» تباه شد. در واقع شعر مثل یار میماند، اگر رهایش کنی، رهایت میکند، یا به آن کم بپردازی و تفننی با آن رفتار کنی، از تو جز تولیدهای تفننی ساخته نمیشود. در کل اینکه هر طور با شعر رفتار کنی، آن هم با تو همان رفتار را خواهد کرد، حتی اگر مدتی غزل نگویی، هنگام شروع انگار که تقریبا بیش از یک مبتدی نمیتوانی عمل کنی. این یعنی در کار شعر وقفه جایز نیست و شاعر باید کارش تداوم داشته باشد، منهای دورانهای کوتاه فترت شاعری که شاعران مثل قناری در لَک میروند یا در لاک خود فرو میروند. این دورانهای کوتاه برای هر شاعری طبیعی است. از این رو است که از پس سالها، وقتی با شعر سپیدی که محمدرضا محمدینیکو در سال 1380 با نام «حماسه برگ» سروده روبهرو میشویم، میبینیم نه با یک شعر یا یک شعر سپید، بلکه با یک نثر مبتدی روبهرو هستیم:
«برگ/ تمام پاییز و زمستان را دوام آورد./ باد/ دوستان او را/ یک به یک/ از شاخهها کند و فرو افکند/ اما نتوانست او را به خاک بیندازد./ همه برفها و بورانها/ غریدند/ توفیدند/ برگ را خشک و زرد کردند/ لرزاندند/ اما برگ فرو نیفتاد./ در خویش میلرزید/ در خود مچاله میشد/ و به خود میگفت؛/ دوام بیاور/ بهار میآید/...»
این هم یک شعر سپید تصویری مدرن (سروده 1383) که مدرن بودنش چنگی به دل نمیزند. یعنی شاعر تنها سعی کرده در این فضای مدرن خود را قرار دهد اما چگونه قرار دادن آن و خروجیاش خنثی است:
«بوق
دود
بوق
صورتچههای خالی بیلبخند
و خالکوبی زن کولی
از پشت دود اسپند:
ـ عید است، یک دسته گل نمیخواهید؟
ـ آقا آدامس، آقا تو رو خدا!
ـ ماشینتان بشویم ارباب؟
ـ پول دوا و دکتر!
ـ ای پیر شی جوان، از من دعا بخر!
پس این چراغ ملعون
کی سبز میشود؟»
شاعر نتوانسته محتوای شعر را به شکلی متناسب با آن اجرا کند، از این رو، معنا بر شعر سوار است؛ معنایی که میگوید: «شاعر میخواهد هر چه زودتر از این وضع موجود فرار کند؛ حالا به هر دلیلی».
کشف در شعر نیز مرحلهای دارد که کم از مرحله کشف عرفانی نیست؛ اینکه غلو را به جای کشف بخواهیم جا دهیم، لابد سادهلوحی مخاطب را نشانه رفتهایم! آن هم غلوی که هیچ تمهیدی برای باورش دیده نمیشود: «آه کشید و از اینجا فهمیدندکه بسیار حرفهای ناگفته در سینه دارد. بعد دست و پایش را بریدند و مرد؛ چون که آهی کشیده بود!»:
«آهی کشید و دانستند
بسیار چیزها
در سینهاش برای نگفتن هست.
او را به دوستاقخانه کشاندند
بر چارمیخ کشیدند
روی اجاق داغ نشاندند
و دست و پای بریدند.
او مُرد
زیرا که نابگاه
آهی کشیده بود»
در شعرهای کوتاه سپید دفتر شعر «عشق از نیمرخ» نیز مخاطب با شعرهای سست و ضعیف و سطحی روبهرو است:
«غنچه
عطر خود را پنهان کرد
آرزوی گل شدنش
بر باد رفت»
زبان شعر نیمایی محمدرضا محمدینیکو در دفتر شعر «عشق از نیمرخ» نیز شباهت بسیاری به زبان شعرهای نیمایی قیصر امینپور دارد، با این تفاوت که زبان قیصر هم جاافتادهتر است و هم پایانبندیهای جالب و دلچسبی دارد؛ یعنی قیصر شعر را به جایی میکشاند تا در آخرِ شعر حرفِ آخر را بزند؛ در صورتی که در شعر «زندگی» محمدرضا محمدینیکو مخاطب با یک پایانبندی معمولی و مصنوعی روبهرو است؛ حرف آخری که انگار شاعر از پیش به آن فکر کرده بود:
«سبز باش
از تبار برگهای زندهای
که پاس خاطر عزیزشان
از میان باغ
باد بیترنم و
پرنده بیسرود نگذرد.
زرد هم شدی
نیمهجان و سرد هم شدی
پرچم قبیله درخت باش
پرچمی که کهنه و دریده، رنگ و روی باخته
باز بر فراز شاخه میوزد
تا که زندگی
بینشانهای ز هست و بود نگذرد.
هیچ از این دو نیستی مباش
باش دست کم
از گروه برگهای مُردهای
که توده گشتهاند و بستهاند راه جوی را
تا که آب
از کنار بوتههای تشنه زود نگذرد»
در شعرهای کوتاه نیمایی این دفتر نیز همین رویه سادهانگاری و سطحینگری حاکم است، یعنی شعرهای کوتاه نیمایی یا سطحیاند، یا شبیه کاریکلماتور موزون:
«تبر عقربه
پایین آمد
کمر زندگی ثانیهای ترد
شکست»
یا اینکه تنها در فضای شاعرانهای سیر میکند:
«برفدانهها
سرخوشانه روی شاخههای باد
تاب میخورند.
یاد باد روزهای کودکی»
بر خلاف تصور من که فکر میکردم اشعار سپید غایت راهی است که محمدینیکو انتخاب میکند، شعرهای نیمایی (کوتاه و بلند) و غزل در این دفتر بیشتر و پراهمیتتر خود را نشان میدهد. فرصت نشد تا از غزلهای این دفتر بگوییم؛ شاید در نقدی دیگر، فقط از غزلهای این دفتر گفتم.
حرف آخر اینکه: دوری از شعر به هر دلیلی که باشد، شاعران بااستعداد و قوی را نیر ضعیف میکند و محمدرضا محمدینیکو از جمله شاعران خوبی است که بهترین اشعارش را در دهههای 60 و 70 (اوایل دهه 70) گفته است.