محدوده دم درباری رضاخان!
[شهید آیتالله سیدحسن] مدرس بسیار حاضرجواب بود و در پارهای از مواقع، در جواب طرف صحبت خود جوابهایی میداده که در بکارت بینظیر بوده است و طرف مذاکره به قول مَثَل عوامانه، چهارشاخ بر زمین میخکوب میشده است.
از جمله میگویند در یکی دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما مطالبی گفته و انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، فرمانفرما به وسیله یکی از دوستان مدرس که با او نزدیک بوده به مدرس پیغام میدهد:
- خواهش میکنم حضرت آیتالله اینقدر پا روی دم من نگذارند.
مدرس جواب میدهد: به فرمانفرما بگویید حدود دم حضرت والا باید معلوم شود، زیرا من هر کجا پا میگذارم دم حضرت والاست!
حسین مکی / مدرس قهرمان آزادی
(چاپ اول، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۹) - جلد ۲، صفحه ۸۴۲
***
بچهها باید آزاد باشند
حضرت امام خمینی(ره) راجع به بچهها تا موقعی که کوچک هستند، هیچگونه فشاری را نمیپسندیدند و میگفتند: بچهها باید آزاد گذاشته شوند و خطرات را از اطراف آنها دور کرد. مثلاً میگفتیم: الان پای بچه به لیوان میخورد و چای میریزد. ایشان میفرمودند: آن را از جلوی پایش بردارید، به بچه فشار نیاورید!
مهدی محمدیصیفار/ مشق مهر
نشر مرکز مدیریت حوزههای علمیه - صفحه ۸۶
***
اصلاحات به شیوه هنس کوچولو
اعلامیهای را که در آن هنس کوچولو ملت را به شرکت در حکومت دعوت میکرد، خواندند. قرار بر این شد کارهایی را که شاه و وزیرها میخواهند بکنند اول در روزنامهها چاپ کنند و آنگاه هر کس بتواند عقیده خود را بنویسد یا در مجلس شورا بگوید و سرانجام همه مردم تصمیم بگیرند که وزیرها آن کار را بکنند یا نه. هنس کوچولو گفت: بسیار خوب. حالا کارهایی را که من میخواهم برای بچهها بکنم بنویسید. پول که بیش از اندازه لازم دارم. بنابراین هر بچهای در تابستان 2 تا توپ و در زمستان یک جفت کفش یخ بازی میگیرد. هر روز وقتی که مدرسه تعطیل شد، باید به هر بچهای یک آبنبات و یک تکه نانشیرینی بدهند. دختربچهها هر سال یک عروسک و پسر بچهها یک چاقوی کوچک میگیرند. در همه مدرسهها باید تاب و چرخ و فلک ساخته شود و بهعلاوه باید در مغازهها همراه هر کتاب و دفتری، تصویرهای رنگی زیبا هم داده شود. البته این آغاز کار است. در نظر دارم اصلاحات فراوان دیگری هم انجام دهم. بنابراین خواهش میکنم حساب کنید که برای انجام این کارها چقدر پول و چقدر وقت لازم است و تا یک هفته دیگر، جواب آن را لطف کنید.
به آسانی میتوان تصور کرد که وقتی بچهها این خبر را شنیدند، چه شادی و شوری مدرسهها را برداشت. آنچه هنس کوچولو وعده میداد خود هدیه بزرگی بود. ولی میگفتند تازه این اول کار است و بعد خیلی خیلی بیشتر از اینها خواهد آمد.
هر کس که نوشتن بلد بود، نامهای به هنس کوچولو نوشت و تقاضای چیزهایی کرد. نامههای بچهها را کیسهکیسه به دفتر مخصوص میآوردند و منشی نامهها را باز میکرد و در سطل میانداخت. این کاری بود که همیشه در دربار شاهان میکردند ولی هنس کوچولو از آن بیخبر بود. تازه وقتی پی برد که دید خدمتکاری یک سبد پر از نامه را در سطل خاکروبه سلطنتی میاندازد.
هنس کوچولو فکر کرد: عجب! شاید تمبر کمیابی در میان آنها باشد. بله! او تمبر جمع میکرد و حتی یک دفتر پر از تمبر داشت. پرسید: «این کاغذها و پاکتها چیست؟» خدمتکار جواب داد: «نمیدانم». هنس کوچولو نگاهی به کاغذها انداخت: «دِهه، اینها همه نامههایی است که به من نوشتهاند». فوراً دستور داد نامهها را به اتاق او آوردند و منشی را صدا زد و پرسید: «این کاغذها چیست آقای منشی؟»
- اینها نامههای بیاهمیتی است که به اعلیحضرت نوشتهاند.
- و شما میگذارید آنها را دور بریزند؟
- کاری است که همیشه میکردهاند.
هنس کوچولو که جوشی شده بود، فریاد زد: عجب! پس همیشه غلط میکردهاند. نامهای که به من نوشته شده فقط من میتوانم بدانم مهم است یا نه. لطفاً بعد از این، نامههای مرا نخوانید، بلکه بفرستید پیش من. آن وقت میدانم با آنها چه کنم.
- اعلیحضرتا! به پادشاهان نامههای بسیاری نوشته میشود. حال اگر مردم بفهمند شاه آنها را میخواند، آن چنان تلّی از نامه جمع میشود که خواندن آن از عهده ما خارج است. هماکنون هم 10 کارمند تمام روز، کاری جز این ندارند که نامهها را بخوانند و آنچه مهم است جدا کنند.
هنس کوچولو پرسید: حالا چه نامههایی مهم است؟
- نامههای شاهان خارجی و کارخانهدارها و نویسندگان بزرگ.
- کدام نامهها بیاهمیت است؟
- نامههایی که بخصوص بچهها به اعلیحضرت مینویسند. همین که فکری به خاطرشان میآید مینشینند و مینویسند.
یانوش کورچاک/ هنس کوچولو
بهرام حبیبی - (چاپ اول، تهران: انتشارات توکا، ۱۳۵۷)
جلد اول، صفحات ۱۶۰ تا ۱۶۲
گردآورنده، تقی دژاکام