13/آبان/1404
|
05:37

چرا اختلاف ایران و آمریکا ذاتی است؟

ایلیا داودی: نگاه اولیه بخشی از نخبگان ایرانی به ایالات متحده به عنوان یک نیروی سوم و موازنه‎‌گر در برابر استعمار روسیه و انگلیس مبتنی بر شناخت دقیق از ماهیت سیاست خارجی آمریکا نبود، بلکه از استیصال و ضعف ایران در آن دوره نشأت می‌گرفت. در واقع، حضور آمریکا در صحنه ایران در قرن نوزدهم هم از سر حسن نیت نبود، بلکه در چارچوب گسترش تدریجی حوزه نفوذ سیاسی و اقتصادی این قدرت نوظهور قابل تحلیل است. خوش‌بینی اولیه که بعد‌ها حتی در چهره‌هایی مانند مصدق نیز دیده می‌شد، ناشی از درک‌ نشدن این واقعیت بود که سیاست خارجی آمریکا، مانند هر قدرت دیگری، بر اساس منافع ملی خود تعریف می‌شود، نه حمایت از استقلال دیگر ملت‌ها.
حضور مستشاران مالی آمریکایی مانند مورگان شوستر و آرتور میلسپو، نمونه بارز دیگری از این رابطه نامتوازن بود. این افراد با هدف اصلاح و نوسازی ساختار اقتصادی و اداری ایران وارد کشور شدند اما اقدامات آنها در عمل، ایران را به سمت ادغام در نظم اقتصادی جهانی به رهبری غرب سوق می‌داد. این اصلاحات، هر چند ممکن بود در کوتاه‌مدت به ثبات مالی کمک کند اما در بلندمدت پایه‌های یک وابستگی ساختاری را بنا می‌نهاد، بویژه که تقابل شوستر با روس و انگلیس نیز جلوه‌ای از رقابت قدرت‌های جهانی بر سر منافع‌شان در خاک ایران بود. سیاست آمریکا همواره مبتنی بر این اصل بوده که تا زمانی از یک دولت محلی حمایت می‌کند که در راستای منافع استراتژیک واشنگتن حرکت کند.
نقطه عطف اساسی در آشکار شدن ماهیت واقعی سیاست آمریکا، دوران پس از جنگ دوم جهانی بویژه نهضت ملی شدن صنعت نفت بود. حمایت آمریکا از ایران در بحران آذربایجان، اقدامی کاملاً تاکتیکی در چارچوب دکترین سد نفوذ برای مقابله با کمونیسم و شوروی بود. با اوج‌گیری نهضت ملی شدن نفت به رهبری مصدق، آمریکا ابتدا ژست میانجی بی‌طرف به خود گرفت اما هنگامی که منافع حیاتی غرب، یعنی کنترل بر منابع انرژی جهانی و ثبات شرکت‌های نفتی به خطر افتاد، واشنگتن به سرعت تغییر موضع داد و در کنار انگلیس قرار گرفت. این تغییر رویکرد ثابت کرد برای آمریکا، حفظ نظم استعماری موجود و منافع اقتصادی متحدانش بر احترام به حق حاکمیت ملت ایران اولویت دارد. این تجربه تلخ، تمام تصورات خوش‌بینانه را از بین برد و این ذهنیت را در میان ایرانیان تثبیت کرد که آمریکا در بزنگاه‌های تاریخی، همواره منافع استکباری خود را بر حقوق ملت‌ها ترجیح می‌دهد و این بی‌اعتمادی عمیق، زمینه را برای مداخله مستقیم آن در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ فراهم کرد.
منازعه از چه زمانی شروع شد؟ 
برخلاف تصور رایج در غرب که نقطه آغاز تخاصم را تسخیر سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۵۸ می‌داند، برای ملت ایران، این منازعه ریشه‌ای بسیار قدیمی‌تر دارد. نقطه عطف این بی‌اعتمادی تاریخی، کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ است. در آن مقطع، دولت ملی محمد مصدق که با حمایت نیروهای مذهبی و ملی، صنعت نفت ایران را از سلطه استعماری انگلیس خارج کرده بود، با توطئه مشترک سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس سرنگون شد. این رویداد تلخ، یک درس تاریخی فراموش‌نشدنی در ذهنیت ایرانیان حک کرد: آمریکا، برخلاف ظاهر دموکراتیک و صلح‌دوستانه‌اش، در بزنگاه‌های حساس، منافع استعماری خود را بر حق حاکمیت و استقلال ملت‌ها ترجیح می‌دهد. خیانت به دولت مصدق، تنها به سرنگونی یک دولت ملی محدود نشد؛ این کودتا به بازگشت محمدرضا پهلوی و تثبیت یک دیکتاتوری وابسته به آمریکا به مدتی طولانی - ۲۵ سال- منجر شد. 
در آن دوران، ایران به یک جزیره ثبات برای منافع آمریکا در منطقه تبدیل شد؛ منابع نفتی کشور در قالب کنسرسیومی جدید در اختیار شرکت‌های غربی قرار گرفت و مستشاران آمریکایی با برخورداری از مصونیت قضایی (کاپیتولاسیون)، عملاً بر ارکان نظامی و امنیتی کشور تسلط یافتند.
بنابراین هنگامی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بدنه اجتماعی و رهبران آن، آمریکا را حامی اصلی رژیم سرکوبگر پهلوی و عامل اصلی تحقیر ملی در دهه‌های گذشته می‌دانستند. در چنین فضایی، پناه دادن آمریکا به شاه مخلوع پس از انقلاب، این نگرانی را در میان دانشجویان و توده‌های مردم تقویت کرد که سفارت آمریکا در تهران، در حال تبدیل شدن به یک اتاق توطئه برای تکرار سناریوی کودتای ۲۸ مرداد است. در واقع تسخیر سفارت، بیش از آنکه علت دشمنی باشد، معلول تاریخی طولانی از مداخله، تحقیر و بی‌اعتمادی بود.
* تعارض بنیادین هویت ایران با نظم هژمونیک آمریکا
ریشه دیگر این اختلاف ذاتی، در تعارض بنیادین هویت و ماهیت ۲ نظام سیاسی نهفته است. فلسفه وجودی جمهوری اسلامی بر پایه اصل «نه شرقی، نه غربی» و نفی هرگونه سلطه‌پذیری و سلطه‌گری استوار است. این اصل که برآمده از آموزه‌های اسلامی و تجربه تاریخی مبارزه با استعمار است، به معنای استقلال کامل در تصمیم‌گیری‌های داخلی و خارجی و مقاومت در برابر قدرت‌هایی است که به دنبال تحمیل اراده خود بر دیگران هستند.
در مقابل، سیاست خارجی ایالات متحده، دست‌کم از جنگ دوم جهانی به این سو، بر پایه حفظ و گسترش هژمونی جهانی خود تعریف شده است. این رویکرد که در ادبیات سیاسی انقلاب اسلامی از آن با عنوان «استکبار» یاد می‌شود، صرفاً به معنای قدرتمند بودن نیست. استکبار، یک خوی و منش سیاسی است که خود را برتر از دیگران می‌داند و به خود حق می‌دهد برای تأمین منافعش، در امور دیگر کشورها مداخله کند، منابع آنها را به غارت ببرد و برای سرنوشت ملت‌ها تعیین تکلیف کند.
از این منظر، ظهور یک قدرت منطقه‌ای مستقل، تأثیرگذار و ایدئولوژیک مانند جمهوری اسلامی ایران در یکی از حساس‌ترین نقاط جهان، ذاتاً با نظم هژمونیک مورد نظر آمریکا در تضاد است. ایران انقلابی، نه تنها خود را از مدار وابستگی به غرب خارج کرد، بلکه با الهام‌بخشی به دیگر ملت‌های مسلمان و مستضعف، الگوی مقاومت و استقلال را ترویج کرد. این امر، چالشی بنیادین برای ساختار قدرتی بود که آمریکا پس از دهه‌ها برای خود در غرب آسیا تعریف کرده بود. بنابراین تقابل میان این دو، نبرد میان ۲ اراده است؛ اراده‌ای برای سلطه و اراده‌ای برای استقلال. این تعارض ماهوی، فراتر از اختلافات بر سر تعداد سانتریفیوژها یا حمایت از گروه‌های مقاومت در منطقه است.
* نبرد اراده‌ها؛ تقابل ذاتی استقلال‌خواهی و سلطه‌طلبی 
این تقابل هویتی، به طور مستقیم به تضاد در منافع راهبردی ۲ کشور ترجمه می‌شود. منافع حیاتی آمریکا در منطقه به طور سنتی بر ۳ ستون استوار بوده است؛ تضمین جریان آزاد انرژی، تأمین امنیت رژیم صهیونیستی و جلوگیری از ظهور یک قدرت منطقه‌ای که بتواند این ۲ اصل را به چالش بکشد.
جمهوری اسلامی ایران، در هر ۳ حوزه، به عنوان مانع جدی تحقق اهداف آمریکا تلقی می‌شود. ایران با تأکید بر حق خود در توسعه فناوری بویژه برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای، از دیدگاه آمریکا به دنبال برهم زدن توازن استراتژیک منطقه است. با حمایت از جریان مقاومت، امنیت رژیم صهیونیستی را به عنوان اصلی‌ترین متحد واشنگتن به خطر می‌اندازد و با افزایش همکاری‌های سیاسی و فرهنگی خود با کشورهای همسایه، معماری امنیتی مطلوب آمریکا را به چالش می‌کشد. از سوی دیگر، جمهوری اسلامی نیز منافع حیاتی خود را در کاهش نفوذ و حضور نظامی آمریکا در منطقه، ایجاد یک نظم امنیتی بومی با مشارکت همسایگان و مقابله با تهدیدات ناشی از رژیم صهیونیستی تعریف می‌کند. 
* «قوی شدن» تنها راهبرد مصونیت‌بخش
در چنین شرایطی که اختلاف، ذاتی و ریشه‌دار است، راهکار چیست؟ از منظر جمهوری اسلامی، راه‌حل، نه در مذاکره از موضع ضعف یا امید به تغییر رفتار طرف مقابل، بلکه در «قوی شدن» نهفته است. این راهبرد که بارها توسط رهبر انقلاب اسلامی مورد تأکید قرار گرفته، یک مفهوم جامع و چندبعدی است که صرفاً به قدرت نظامی محدود نمی‌شود.
قوی شدن به معنای دستیابی به بازدارندگی مؤثر نظامی از طریق توسعه توانمندی‌های بومی دفاعی است تا دشمن به این نتیجه برسد که هزینه هرگونه تهاجم، بسیار فراتر از دستاوردهای احتمالی آن خواهد بود. این به معنای استحکام اقتصادی از طریق سیاست‌های اقتصاد مقاومتی، کاهش وابستگی به نفت، حمایت از تولید داخل و خنثی‌سازی تحریم‌هاست؛ به معنای پیشرفت علمی و فناوری است تا کشور در مرزهای دانش حرکت کرده و از وابستگی به دیگران بی‌نیاز شود و سرانجام، به معنای تقویت انسجام ملی، حفظ روحیه انقلابی و اتکا به نیروی درونی و معنوی ملت است.
منطق این راهبرد آن است که وقتی یک کشور از موضع قدرت سخن بگوید و دشمن احساس کند از طریق فشار و تهدید نمی‌تواند به اهداف خود دست یابد، آنگاه معادله تغییر خواهد کرد. در آن صورت، هرگونه تعامل احتمالی در آینده، بر اساس تحمیل اراده یک طرف بر دیگری نیست، بلکه بر مبنای احترام متقابل و پذیرش واقعیت‌ها شکل خواهد گرفت.
نباید ماهیت رابطه ایران و آمریکا را با عینک اختلافات تاکتیکی تحلیل کرد، زیرا به درک نادرست از واقعیت منجر می‌شود. این تقابل، ریشه در حافظه تاریخی ملت ایران از مداخلات آمریکا، تضاد بنیادین میان هویت استقلال‌طلبانه انقلاب اسلامی و ماهیت سلطه‌جویانه ایالات متحده و تعارض عمیق در منافع حیاتی ۲ کشور دارد. از این رو، این اختلاف، ذاتی است، نه موردی. درک این واقعیت، کلید فهم سیاست خارجی ۴ دهه گذشته جمهوری اسلامی و تبیین راهبرد آن برای آینده است؛ راهبردی که نه بر پایه سازش، بلکه بر اساس قوی شدن و ایجاد مصونیت در برابر دشمنی‌ای که ذاتی و پایان‌ناپذیر تلقی می‌شود، بنا شده است.

ارسال نظر
پربیننده