22/آبان/1404
|
01:58
نگاهی به فیلم «فرانکشتاین» ساخته گیرمو دل‌تورو

تجسم هیولای تکنولوژی

میلاد جلیل‌زاده: سال ۱۸۵۷ یک کشتی اکتشافی متعلق به نیروی دریایی سلطنتی دانمارک که عازم قطب شمال بود، در میان یخ‌ها گرفتار شد. خدمه‌ کشتی تلاش می‌کردند آن را از یخ‌زدگی اطراف بدنه‌اش رها کنند که به‌تدریج هوا تاریک شد و نوری از دوردست توجه آنها را جلب کرد. آنها به سمت نور حرکت کردند و دیدند مردی زخمی بر زمین افتاده است. او را برداشتند و به داخل کشتی منتقل کردند، بی‌اینکه بدانند چه دردسری برای خودشان رقم زده‌اند. این مرد زخمی، ویکتور فرانکشتاین بود که سال‌ها در آزمایشگاهش اجزای بدن جنایتکاران و سربازان اعدام‌شده در جنگ کریمه را کنار هم قرار داده و موجودی خلق کرده بود که نامیرا و بسیار نیرومند بود. مدت زیادی از ورود ویکتور به کشتی نگذشته بود که آن هیولا هم از راه رسید، با خدمه درگیر شد و با اشاره به سمت ویکتور فریاد زد: «او را به من بدهید». پس از آنکه یخ‌ها شکست و هیولای فرانکشتاین به درون آب فرو رفت، ویکتور فرانکشتاین آغاز به روایت ماجرای خلق آن موجود کرد. در حالی ‌که ویکتور در حال تعریف این ماجرا برای کاپیتان بود، آن موجود توانست بار دیگر به کشتی برگردد. حالا کاپیتان که به‌روشنی دریافته بود با چه چیزی مواجه است، سرنوشت خود را پذیرفت اما هیولا مکثی کرد و تصمیم گرفت این ‌بار داستان را از زبان خودش نقل کند.
آنچه در چند سطر بالا خواندید، خلاصه‌ای بود از داستان فیلم جدید گیرمو دل‌تورو، فیلمساز مشهور ایتالیایی‌تبار که پیش از این هم سابقه اقتباس‌های موفقی از رمان‌های ۲۰۰ ساله اخیر اروپا را در کارنامه دارد؛ کارنامه‌ای که خصوصاً به خاطر فیلم انیمیشنی «پینوکیو» اعتبار زیادی را برای دل‌تورو به‌ وجود آورد. از همین خلاصه داستان ساده مشخص است که فیلم دل‌تورو به عنوان یکی از هزاران اقتباسی که از رمان مری شلی شده، تا چه اندازه به چارچوب اصلی آن متن ۲۰۰ ساله وفادار است. اینکه یک داستان را پس از بالای ۲۰۰ سال دقیقاً با همان چارچوب در سینما اقتباس کنند، آن هم در حالی که پیش از این موارد پرشماری از اقتباس‌های وفادارانه نسبت به آن وجود داشته، چه معنایی می‌دهد؟ چرا کسی وسوسه نشد که داستان را عوض کند و سراغ طبع‌آزمایی‌های مرسوم در ادبیات مدرن برود؟ اصل ماجرا این است که این رمان در ذات خود به‌شدت محتوای نقد مدرنیسم را دارد. طبیعتاً درباره داستانی که البته به طور ضمنی و بدون ادعاهای علنی حاوی نقد مدرنیسم است، فیگورهای آوانگارد و مدرن برای بازتعریف و روایت مجدد چندان جالب به نظر نمی‌رسند.
با بررسی فیلم گیرمو دل‌تورو و پاسخ‌های تحسین‌آمیز و پرشور منتقدان به آن و سپس واکاوی ریشه‌های اصلی خلق این داستان، تا حدودی می‌توان وارد فضایی شد که چشم‌اندازی غیر از چشم‌انداز ما نسبت به تکنولوژی را در اختیارمان قرار دهد تا مقداری بیشتر درک کنیم که چرا یک داستان ساده تا این اندازه برای بعضی جوامع جذاب و همچنان بااهمیت است.
* وحشت از تنهایی جاویدان
تا پیش از اکتبر ۲۰۲۵ که جدیدترین اثر سینمایی گیرمو دل‌تورو منتشر شد، مجموعه‌ای شامل ۴۲۳ فیلم بلند شناخته‌شده، ۲۰۴ فیلم کوتاه، ۷۸ سریال تلویزیونی و ۲۸۷ قسمت تلویزیونی از شخصیت هیولای فرانکشتاین- شخصیتی که نخستین بار توسط مری شلی در سال ۱۸۱۸ در رمانش خلق شد - ساخته شده و این‌بار نوبت گیرمو دل‌تورو بود که به آرزوی چندساله‌اش جامه‌ عمل پوشاند و این قصه را مقابل دوربین ببرد. این البته فقط هنرهای نمایشی نبودند که تا این اندازه به بازگویی رمان فرانکشتاین علاقه نشان دادند. تنها به عنوان نمونه‌هایی دیگر از میان صدها نمونه، می‌شود اشاره کرد که در دسامبر ۱۹۴۵، شرکت گیلبرتون نسخه‌ای از کتاب کمیک فرانکشتاین را به عنوان شماره ۲۶ خود در مجموعه طولانی‌مدت Classics Illustrated، با تصاویر رابرت هیوارد وب و آن بروستر، منتشر کرد. این عنوان بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۱میلادی 19 بار چاپ شد. به سال‌های اخیر که نزدیک می‌شویم، جونجی ایتو، هنرمند و نویسنده مانگا را که بیشتر به خاطر آثار ترسناکش شناخته می‌شود مدنظر قرار داد که اقتباسی کمیک از فرانکشتاین منتشر کرد. این اثر مخاطبان فراوانی پیدا کرد و در سال ۲۰۱۹ توانست جایزه آیزنر را برای «بهترین اقتباس از یک رسانه دیگر» دریافت کند. چه چیزی باعث می‌شود رمان مری شلی تا این اندازه مورد علاقه جوامع غربی یا اگر دایره بررسی را وسیع‌تر و در عین حال دقیق‌تر بگیریم، جوامع توسعه‌یافته صنعتی باشد؟ گیرمو دل‌تورو اخیراً فیلم جدیدی بر اساس این رمان ساخته که توجهات بسیاری را هم به خود جلب کرده است. بررسی فیلم دل‌تورو می‌تواند دریچه‌ای باشد برای واکاوی این نکته که چه رازی در این داستان، آن را تا این اندازه ماندگار کرده است. داستان فرانکشتاین در نهان خود حاوی ترس بشر ساکن در مرکز توسعه صنعتی نسبت به رشد بی‌مهار هیولای تکنولوژی است. شاید ما که در قالب موارد مصرف‌کننده این تکنولوژی‌ها بوده‌ایم یا نهایتاً تلاش کرده‌ایم آنها را وام بگیریم و بیاموزیم، به اندازه خود کسانی که در دهانه آتشفشان خانه‌های‌شان را بنا کرده‌اند، این بیم را درک نکنیم. ما در جامعه خود می‌بینیم که در مقابل هر تکنولوژی جدیدی یک جو مرعوب و ذوق‌زده ایجاد می‌شود و کمی با حسی که خود غربی‌ها نسبت به این پدیده دارند، بیگانه هستیم.
هیولای فرانکشتاین در فیلم دل‌تورو از او می‌خواست یک همتا برایش بسازد، چرا که او نمی‌میرد و در این دنیا تنها خواهد ماند اما این دانشمند خودخواه و لجوج چنین نمی‌کند. اینجاست که هیولا در پی قتل خالق خودش سر بلند می‌کند. فرانکشتاین نه قادر است این هیولا را بکشد و نه حاضر است برای او کفری بسازد. او نمی‌خواهد بمیرد اما هیولا می‌خواهد بمیرد یا تنها نباشد و نسبت این 2 به نوعی به زبان آوردن تکنولوژی و جان‌بخشی تخیلی به آن است تا تصور کنیم اگر سخن می‌گفت و در مقابل انسان قرار می‌گرفت، چه حرفی می‌زد. انگار علم مقصر نیست و عالم است که تقصیر دارد. از این جهت خانم مری شلی هیولای واقعی را خود آن دانشمند می‌داند نه مخلوقش. چیزی که ده‌ها سال بعد در واقعیت هم به عینه خودش را نشان داد و رابرت اوپنهایمر، خالق بمب اتم، نمود تمام‌عیار آن بود و فیلمی که اخیراً کریستوفر نولان درباره این شخصیت ساخته، تقریباً نسبت اوپنهایمر و بمب اتم را شبیه نسبت فرانکشتاین و هیولای او نمایش می‌دهد.
* یک جمع‌بندی باشکوه از تمام اقتباس‌ها و تأثیرپذیری‌ها
گیرمو دل‌تورو حداقل از سال ۲۰۰۸ تاکنون قصد ساختن فیلمی اقتباسی از رمان فرانکشتاین را داشت؛ کاری که سرانجام توانست آن را با نتفیلیکس و در مقیاس فنی بالا و پرخرجی به سرانجام برساند. او البته برای ساخت این فیلم، غیر رمان منبع اقتباس، منابع الهام دیگری هم داشت.
دل‌تورو خود درباره منابع الهامش برای ساخت این فیلم می‌گوید: «این برای من یک کار مذهبی بود. از وقتی بچه بودم - من خیلی کاتولیک بزرگ شده بودم - هرگز قدیسان را کاملاً درک نمی‌کردم و بعد وقتی بوریس کارلوف را روی پرده دیدم، فهمیدم یک قدیس یا مسیح چه شکلی است. بنابراین از وقتی بچه بودم، این موجود را دنبال می‌کردم و همیشه منتظر بودم فیلم در شرایط مناسب ساخته شود؛ هم از نظر خلاقانه باید به وسعتی می‌رسیدم که برای متفاوت ساختن آن نیاز داشتم و هم از نظر ساختن آن در مقیاسی که بتواند کل جهان رمان را بازسازی کنید، نیاز به امکاناتی بود». دل‌تورو فیلم جیمز ویل در سال 1931 با همین عنوان را به عنوان یک الهام‌بخش سازنده تصدیق کرد و نسخه او همچنین از دنباله آن، عروس فرانکشتاین در سال 1935 الهام گرفته شده است. او همچنین از ربکا (1940) اثر آلفرد هیچکاک، بلندی‌های بادگیر (1939) اثر ویلیام وایلر، دراگونویک (1946) اثر جوزف ال. منکیویچ و عمو سیلاس (1947) اثر چارلز فرانک به عنوان آثار الهام‌بخشی که تأثیراتی روی کارش داشته‌اند نام می‌برد. در جریان یک رویداد نتفلیکس در لس‌آنجلس، نخستین صحنه از این فیلم با موسیقی متن آهنگساز لهستانی، ووجیخ کیلار که برای فیلم دراکولای برام استوکر (1992) ساخته فرانسیس فورد کاپولا ساخته شده بود، اکران شد که این هم نوعی ادای دین به‌ حساب می‌آمد. به‌طور کلی، در اغلب نقدها این فیلم به‌ عنوان نمونه‌ای از رمانتیسم گوتیک توصیف شده است؛ سبکی مشابه فیلم «قله‌ سرخ» ساخته‌ خود دل‌تورو در سال ۲۰۱۵ و آثار دیگری مثل «مصاحبه با خون‌آشام» از نیل جوردن (۱۹۹۴) و «دراکولای برام استوکر» ساخته‌ فرانسیس فورد کاپولا (۱۹۹۲). البته باید توجه کرد تمام این آثار به نوعی تاثیر پذیرفته از رمان اصلی فرانکشتاین هستند که به قلم مری شلی در سال ۱۸۱۸ منتشر شد و فیلم دل‌تورو غیر از اقتباس مستقیم نسبت به آن اثر، یک جمع‌بندی از تمام تأثیرپذیری‌های طول این ۲۰۰ سال هم بود.
رونمایی از این فیلم نخستین‌بار در جشنواره‌ ونیز صورت گرفت و موفق شد نامزد دریافت شیر طلایی شود. پس از آن، فیلم در چند جشنواره‌ دیگر از جمله تورنتو و بوسان هم حضور یافت و نهایتاً مثل بسیاری از تولیدات دیگر نتفلیکس، پس از یک اکران محدود و نمادین، در خروجی پلتفرم قرار گرفت.
اسکار آیزاک، جیکوب الوردی، میا گوت و کریستوف والتز به‌ همراه فلیکس کامرر، دیوید بردلی، لارس میکلسن، کریستین کانوری و چارلز دنس در این فیلم ایفای نقش کرده‌اند.
نظر منتقدان درباره‌ این فیلم بسیار مثبت بود. ۸۶ درصد از ۳۰۰ نقدی که وب‌سایت راتن‌تومیتوز برای این فیلم گردآوری کرده بود، مثبت بود و اجماع این وب‌سایت، بازی جیکوب الوردی را به‌عنوان پرانرژی‌ترین بخش اثر تحسین کرده بود. متاکریتیک هم بر اساس نظر ۵۶ منتقد، امتیاز ۷۸ درصد را به فیلم اختصاص داد.
* وحشت از خلاقیت صنعتی
ماجرای ویکتور فرانکشتاین و هیولای نامیرایی که خلق کرده بود، یکی از معروف‌ترین و تأثیرگذارترین قصه‌های فرهنگ غربی به ‌حساب می‌آید و اینکه چرا این قصه تا این اندازه برای آنان مهم و تأثیرگذار شده هم خود نکات خاص و ویژه‌ای دارد. خانم مری شلی سال ۱۸۱۵ در سفرش به دور اروپا، در شهر گزنهایم آلمان توقف کرد. این شهر با قلعه فرانکشتاین فقط ۱۷ کیلومتر فاصله داشت و داستان‌هایی درباره کیمیاگر این قلعه شنیده می‌شد که آنجا دست به یک‌سری آزمایش‌های عجیب و غریب ‌زده بود. بعد به ژنو رفت و آدم‌های همراهش بحث‌هایی درباره معالجه با جریان برق و مسائل مربوط به علم غیب کردند. یکی از کسانی که در این بحث‌ها شرکت کرد، آقای جوانی به نام پرسی بیش شلی بود؛ کسی که بعدها به یکی از غزل‌سراهای مشهور انگلستان تبدیل شد. این مرد جوان به مری علاقه‌مند شد و آنان بعدها با هم ازدواج کردند. سال بعد بین مری و همسرش و لرد بایرن یک مسابقه دوستانه برگزار شد تا ببینند کدام‌شان می‌تواند قصه ترسناک‌تری بسازد. مری همان‌جا ماجرای دانشمندی را روایت کرد که موجودی نامیرا می‌سازد و خودش هم از او به وحشت و دردسر می‌افتد. او وقتی ۱۸ سالش بود نوشتن این قصه را شروع کرد و در ۲۰ سالگی به پایان رساند. اسم کامل رمان این بود؛ «فرانکشتاین یا پرومته مدرن». پرومته یکی از اساطیر یونانی بود که چون آتش را به انسان‌ها معرفی کرد، خدایان او را به جایی تبعید کردند که یک عقاب هر روز جگرش را می‌خورد و فردا دوباره زنده می‌شد؛ یک جاودانگی عذاب‌آور. مری و همسرش عبارت «پرومته مدرن» را از ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ روشنگری وام گرفتند؛ کسی که فلسفه جدید را به قبل و بعد از او تقسیم می‌کنند. کانت این عبارت را در وصف بنجامین فرانکلین به کار برده بود؛ یکی از پدران بنیانگذار آمریکا. اینکه چطور شد ماجرای ویکتور فرانکشتاین و هیولایی که خلق کرده بود این‌قدر برای جامعه غربی جذاب شد و حدود ۲۰۰ سال است که از تئاتر، سینما و تلویزیون تا خیلی جاهای دیگر به آن پرداخته می‌شود، به چیزی بیرون از خود داستان و فراتر از روایت «فریم ‌استوری»
آن برمی‌گردد. ماجرا به مواجهه غرب با تکنولوژی جدید مربوط می‌شود؛ ابزاری که انسان خود خلق کرده اما به نظر می‌رسد دارد از دایره اراده‌اش خارج می‌شود و کم‌کم سلطه پیدا می‌کند. در همین ۱۰۰ سالی که از ناطق شدن سینما می‌گذرد، صدها فیلم ساخته شده‌ که در آنها یک ابزار یا پدیده مصنوع بشر، تبدیل به بحرانی می‌شود که وضعیت را آخرالزمانی می‌کند. «اختراعات خطرناک» همیشه یکی از درونمایه‌های تکرارشونده در این‌گونه فیلم‌ها بوده و تجربه انسان‌ها از 2 جنگ جهانی هم خیلی بیشتر به این حس دامن زد؛ جایی که علم به جای نجات آدم‌ها، منجر شد به اختراع مسلسل و تانک و جنگ‌های نسل‌افکن. به نظر می‌رسد جامعه‌هایی که در مرکز پدید آمدن علوم مدرن بودند، زودتر از بقیه و بیشتر از دیگران نسبت به خطرات این پدیده‌های جدید ترسیدند. رمان فرانکشتاین را نخستین داستان علمی-تخیلی دنیا دانسته‌اند و به نظر می‌رسد روح ژانر علمی- تخیلی از این قصه به تمام قصه‌های دیگر حلول کرده؛ ترس بشر از مخلوقات تکنولوژیک خودش. 

ارسال نظر
پربیننده