|
راهنمای استفاده صحیح از ماه رمضان در ایام نوروز
عید سنگین و رنگین
1- استرس نداشته باشید. چیز جدیدی نیست که؛ ما از این تداخلهای تقویمی دیدهایم. آن سال را یادتان نیست که ماه محرم و صفر در ماه رمضان افتاده بود؟ از پیادهروی اربعین با زبان روزه که سختتر نیست! ایح ایح ایح!
۲-برنامهریزی داشته باشید. فاصله افطار تا سحر را به زمانهای مساوی تقسیم کنید و با محاسبه زمان رفت و برگشت و فاکتور گرفتن از فامیلهای درجه سه و احتساب اصطکاک در ترافیک، عیددیدنی بروید. اگر زمانبندیهایتان دقیق باشد و میزبان هم پذیرایی درخور داشته باشد، امسال بهصرفهترین ماه رمضان را تجربه خواهید کرد. افطاری را کی خورده و سحری را کی دیده است؟!
۳- به اندازه بخورید. یادتان باشد، کم بخورید، همیشه بخورید. اگر خودتان را اولین خانه سیر کنید، دیگر برای آجیل و شیرینی خانه بعدی جایی ندارید. همچنین زیاد خوردن باعث میشود روز بعد شرایط گلاب بهرویتان بشود و روزهتان هم از دست برود. پس هموطن، کم بخور، همیشه بخور.
۴- بدوید. وقت طلاست، تازه در این ایام که نیمی از روز میهمان خداییم، طلایش گرانتر هم میشود. مراسمها را با تشریفات حداقلی به جا بیاورید. مثلا لازم نیست برای چهارشنبهسوری حتما دو، سه کشته و تعداد زیادی مجروح بدهید، همان آتش خودمانی و پریدن از رویش کفایت میکند. سرخی و زردی را مبادله کنید و به پیشواز سحر بروید.
۵- مقتصد باشید. عیدیهای بعد افطار را جمع کنید و بعد دانگ خودتان از میهمانی خدا را تسویه کنید. اینجوری سر به سر میشوید و کمتر فشار میآید. اصلاً فکر اقتصادی را حال میکنید؟!
۶- آمادهباش باشید. هر لحظه ممکن است میهمان از راه برسد، پس شربت معده در یک دست و دست دیگر را به شکم گرفته و از حربه «زخم معده» استفاده کنید. یکمی بدجنسی دارد ولی صد در صد تضمینی است.
۷- کنترل داشته باشید. کنترل تلویزیون را همیشه دم دست داشته باشید. هر سال سریالهای نوروزی و سریالهای ماه رمضان بخش عظیم کنداکتور صدا و سیما را تا پنج، شش سال بعد تضمین میکنند. حالا امسال قیمهها و ماستها یکی شدند و حاصل احتمالا تا پایان سده جاری برای مخاطبان کافیست. پس حواستان باشد هیچ صحنهای را از دست ندهید که هزارمین تکرار پایتخت ۵ هم اصلا صفای بار اول دیدن را ندارد!
۸- بپیچانید. عیدی بچههای فامیل را با کاردستیهای مرتبط با ماه رمضان بپیچانید. از آن کاردستی باحالها نه، یک نقاشیای، کاغذ رنگیای چیزی با حداقل جذابیت بدهید دست بچهها و کار فرهنگی کنید. راستی! شما قرار بود کلا میهمانها را بپیچانید!
۹- مهربان باشید. فلسفه روزه، تمرین صبر است. پس تا بچه فامیل را دیدید خلاقیتهای شکنجه را رو نکنید. کمی فرصت بدهید تا خودش به راه راست هدایت شود؛ مثلا تا پاک کردن حافظه لپتاپ. آنجا دیگر مخلصترین بندگان هم به صدا میآیند. راستی! شما روزهاید، ماهی گلی هنوز به سن تکلیف نرسیده؛ برایش خرده نان بریزید!
۱۰- لذت ببرید. مناسبتها و ایام میروند و میآیند. این شمایید که خاطرات را میسازید. پس بکوشید در قله خاطراتتان، دو لپی خوردن سحری و شکستن پسته آجیل ثبت نشود! کمی معنویت هم به خرج بدهید، بد نیست!
ارسال به دوستان
گر مرد رهی بچه بیاور
روزی شیخ در معیت تنی چند از مریدانش، در کوی و برزن همی پیادهروی سبک مینمود که کودکی سنگی بینداخت و سنگ که گویا به تکنولوژی نقطهزنی موشکهای ایرانی مجهز شده باشد، در بین دو کمان ابروی شیخ فرود آمد و قرمزی خون صورتش را فرا گرفت. کودک لبخند شیطنتآمیزی زد و بگریخت، مریدان جملگی یاکوزاگویان به دنبال وی شدند. شیخ گفت بایستید ایهالحمقا! مریدان ایستادند، چون معنی حمقا را نفهمیدند، بزرگشان گفت با ما نیست، با آن بچه است، بدوید دنبال آن ولد چموش. مریدی گفت: بایست کودک نابخرد حمقا! که اگر به دستم بیفتی تو را به دو قسمت نامساوی تقسیم خواهم کرد.
کودک گفت: پس چرا بایستم؟
مریدان از این جمله کودک تسمهتایم پاره کردند و دیگر نتوانستند بیشتر از آن بدوند. صدای شیخ را شنیدند که میگفت: مگر با شما فربهان سبکمغز نبودم که بایستید. مریدان چون اردکان بهسوی شیخ راهی شدند، و گفتند: یا شیخ خواستیم آن کودک چموشِ شیخکش را بگیریم و انتقامتان را با بریدن سرش بستانیم!
شیخ گفت: وای بر شما بیخبران از حال و آینده!
آیا هیچ خبر ندارید جمعیت رو به کاستی گرفته و هر آن ممکن است حق بازنشستگیمان قطع شود؟
مریدان «آه» کشیدند.
- آیا هیچ خبر ندارید چند صباحی دیگر باید از هند دکتر وارد کنیم؟
مریدان جملگی «اوه» گفتند.
- آیا هیچ میدانید اگر حال بچه نزایید، در زمان پیری زیر مشکلات خواهید زایید.
مریدان «ایح» کشیدند.
شیخ گفت: مردشور آه و ایحتان را ببرند. سه توصیه کنمتان، ضروری و عندالاجرا و عندالاقامه! فی الفور بر آنان مبادرت کنید.
اول: اگر کودکی با سنگی سرتان بشکافت، سر دوستتان را هم ببرید جلو تا سر آن را نیز بشکافد. بگذارید که حظ زندگی را ببرد و برود دیگر کودکان را مجاب کند به دنیا بیایند!
دوم: اگر زن ندارید، بستانید و اگر دارید به سوی منزل راهی گشته و به تولید کودک همت گمارید، که هر چه کودک بیشتر زندگی شادتر و قرمزتر.
سوم: سر شکافته شیخ الشیوخ بستن به که سر کودک نایاب به دار آویختن!!
مریدان از این تواصی چنان به شعف آمدند که سینه چاک کردند، بر سر خود کوفتند و حتی ضرباتی را نیز بر سر دیگر مریدان وارد کردند!
و سپس هر کدام به سویی جز بیابان روانه شدند.
شیخ گفت: کجا؟ راه بیابان از این سوست!
گروهی گفتند: دنبال طبیب میرویم تا خطبه عقدمان جاری کند.
گروهی گفتند: دنبال همسرانمان میرویم تا ببریم کودک سرش را با سنگ بشکافد.
گروهی گفتند: دنبال عاقد میرویم تا بیاید و سرتان را بانداژ ببندد!
شیخ عنان از کف داد و ضجه زنان و مویهکنان راهی بیابان شد.
ارسال به دوستان
بشور و بساب
پشتم از حجم کار خم شده است
دست و پایم پر از ورم شده است
سر و تیپ افتضاح و سم شده است
وزنم از فرط کار کم شده است
ای خدا له شدم ندارم تاب
شدهام غرق در بشور و بساب
دست و پایم ترک ترک شده است
آااخ این شیشه باز لک شده است!!!
عاملش واجبالکتک شده است!
بشکن آن کاسه را که تک شده است...
دل من شد به حال خویش کباب
شدهام غرق در بشور و بساب
تا صدای قریپ قریپ بدهد
بشود خانه پاک بیش از حد
توی پاکی شود عیارش صد
میزنم تی الی دقیقه نود
کاشکی منفجر شوم چو حباب
شدهام غرق در بشور و بساب
کار، خیلی، توان بنده، قلیل
رفته غضروفها به کل تحلیل
مور را چه به کار حضرت فیل؟!
شده از خستگی مخم تعطیل
کاش میزد کسی به جایم بیل
کیست دنبال کار خیر و ثواب؟!
شده ام غرق در بشور و بساب
عید نوروز توی ماه صیام
برهوت است خانه اقوام
باید اما رویم موقع شام
تا گذارند بلکه سنگ تمام
مکن از لطف بنده را تو جواب
شدهام غرق در بشور و بساب
میکنم یک دعا و ختم کلام
پاک کن بنده را در این ایام
نفْس گسترده پیش پایم دام
بنده هم میسُرد سریعا پام!
لابهلای تی و اسید و حباب
جُرم من را بپاک یا تواب
ارسال به دوستان
اینجا که نمیشه یوزپلنگ بزرگ کرد
نظر به اینکه بحث کردن با انسانها درباره اهمیت فرزندآوری تکراری شده، تصمیم گرفتیم سراغ سایر آحاد جانداران برویم و نظرشان را در این رابطه جویا شویم. در همین زمینه گفتوگویی داشتیم با یکی از حیوانات بومی ایران که از نظر میگذرانید:
- سلام. لطفا خودتون رو معرفی بفرمایید.
+ مخلص شما یوزپلنگ در حال انقراض هستم.
- خدا نکنه. انشاءالله بچه میارید و فعلا هستیم در خدمتتون.
+ ای آقا بچه بیاریم که چی بشه؟
- که نسلتون از بین نره.
+ حالا کو تا اون موقع. تازه هنوز 20-10 قلاده از ما مونده.
- البته نباید بزارید کار به جاهای باریک بکشه دیگه!
+ نه دیگه، تا کار به جاهای باریک نکشه که مسؤولین یه فکری برای ما نمیکنن.
- البته اونا هم باید رسیدگی کنن ولی خودتونم یه تلاشی باید بکنین دیگه.
+ نُچ، کار خودشونه.
- یعنی مسؤولین باید خودشون یوزپلنگ بزایند؟
+ دیگه این چیزاش مشکل اوناست. توی این مملکت که نمیشه بچه بزرگ کرد.
- الان مشکل شما چیه که فرزند نمیارید؟
+ بچه بیاریم با این تورم مواد غذایی، شما نونش رو میدی؟
- البته شما که گوشتخوارید.
+ همین دیگه. صبح تا شب باید دنبال یه خرگوش سگ دو بزنیم. حسرت به دل موندیم ماهی یه بار بریم این کشورهای دور و بر سفر. زندگیه ما داریم؟
- مگه بقیه یوزپلنگهای دنیا چکار میکنن؟
+ چه میدونم. مثل ما که بدبخت نیستن. فامیل داریم رفته اروپا، اونجا سفارش میده اسنپ فود براش خرگوش میاره. خودم توی اینستاگرام دیدم.
- یحتمل توی قفس باغ وحش نبودن؟
+ اتفاقا چند تا میله هم توی کلیپ بود ولی حالا هر جا که بودن، معلومه مسؤولین بهشون میرسن.
- حالا مسؤولین خرگوش بهتون بدن حله؟
+ نه داداش مگه بدبختی یکی دوتاست؟ آخه بچه بیارم کی تربیتش میکنه؟
- خود شما دیگه. مگه چتونه؟
+ من حال و حوصله بچه دارم؟ تازه مگه چقدر عمر میکنم که سایهام بالا سرش باشه؟ الان شاخص امید به زندگی بین یوزپلنگها رسیده به 10 سال.
- البته متوسط عمر گونه شما همینه ظاهرا.
+ حالا بگذریم. الان بچه یوزپلنگ هزار جور خرج داره.
- انگار از لونهتون صدای تولهسگ میاد!
+ اونو میگی؟ اون هاپو عشقولک منه. آوردیم بزرگش کنیم.
- تولهسگ آوردین بزرگ کنین؟
+ آره خب مگه چیه؟
- اون خرج نداره؟ تازه ممکنه منقرض بشین سایهتون از سرش بره.
+ عیبی نداره وصیت کردم این لونه بمونه براش.
- آقا من دیگه سوالم نمیاد. شما اگه مطلبی برای یوزپلنگها دارید بفرمایید.
+ خوب شد گفتی. قربون دستتون اگه بچه یوزپلنگ دارین بیارین اینجا هاپو باهاش بازی کنه. دق کرد تو خونه بچم.
ارسال به دوستان
فال حافظ
آوردهاند روزی مردی سراسیمه به مکتب خواجهحافظ وارد شد و در حالیکه نفسنفس میزد فریاد برآورد: یا لسانالغیب! طاقتم طاق شده و زندگی به کامم زهرمار! همهچیز رنگوبوی یکنواختی گرفته است. برعکسِ خانه مش رجب، همسایهمان، که از صبح علیالطلوع تا شام صدای قهقهه خنده خودش و بچههایش شنیده میشود؛ خانه ما بسان خانه ماتمزدههاست. حتی پشه هم رغبت نمیکند وارد اندرونی ما بشود و از خودش وزوزی درکند! تو را به غزلیاتت قسم غزلی بخوان تا راهم را پیدا کنم. خواجه درجا پرسید: «آیا در شهر غریب هستی و فرزندانت در شهر دیگری هستند؟» مرد پاسخ داد: «بسیار شنیده بودیم فرزند کمتر زندگی بهتر، نباشد که چه بهتر. من و عیال هم دونفری داریم زندگیمان را میکنیم. بچه سیری چند؟ حوصله داری؟» لسانالعرفا که از پاسخ مرد، خونش به جوش و لسانش بند آمده بود به خواندن دو بیت زیر اکتفا نمود و تفسیر غزل را به ناشیترین مرشدش سپرد:
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا میداری
تفسیر: ای صاحب فال! در یک کلام: حقته! مشکل بزرگی در زندگیات داری. خودت را از نعمت فرزند بیبهره و محروم ساختهای و حال بهدنبال مقصر اصلی آن هستی. خداوکیلی خیلی رو داری! ای صاحبِ... ببخشید... ای فاقد اعصاب! صدایت را بیاور پایین و فریاد نزن در محضر خواجه حافظ عیب است. اصلا اینجا زن و بچه زندگی میکند. هیس! فرزندنخواهها فریاد نمیزنند! الکی ناله نکن که بیفایده است. اگر پیش خودت تصور کردهای حافظ پایه است تا به خدمت همسایهات، مشرجب، بروید و یکی از فرزندانش را طلب میکند تا به زیر بغل گرفته و به خانهات ببری، کور خواندهای که از این خبرها نیست. ای مستأصل! نصیحت بزرگان را با کمال میل پذیرا باش. تا دیر نشده سعی کن فرزندی بیاوری و او را امید نام بنهی تا امید و روشنی زندگیات باشد. و دومی را عطا نامگذاری کن. در مورد عطا هم دست بجنبان تا مبدل به زنگوله پای تابوت نشود. آخ... ای دوست! به سبب ضربتی که به وسیله عصای چوبی خواجهحافظ به فرق سرم اصابت کرد جمله آخر را پس میگیرم. بهجای زنگوله برای عطا جغجغه بخر. آینده شما درخشان و خوب خواهد شد؛ حافظ برای شما آرزوی موفقیت میکند.
ارسال به دوستان
چارشنبهسوزی
چارشنبه میشود یک چیز آتش میزنم
میزنند آتش همه من نیز آتش میزنم
رسم ما بودهست آتشسوزی پایان سال
کی کنم از رسممان پرهیز! آتش میزنم
گر ببندد مادرم در، میروم روی تراس
رختها را روی رختآویز آتش میزنم
بچه همسایه ما صندلی آتش زده
تاکه رویش کم شود من میز آتش میزنم
کردهایم آماده کوهی بمب از یک ماه قبل
شهر را با یاری کامبیز آتش میزنم
حین این آتش زدن کامبیز اگر مصدوم شد
بعد از آن با یاری پرویز آتش میزنم
عقده آتش زدن دارم چه فرقی میکند؟
هرچه دیدم را فقط یکریز آتش میزنم
عقده دارم از زمانی که چو نزدیکش شدم
مادرم میگفت مادرجیزززز آتش میزنم
حمله خواهم کرد چون قوم مغول در هر طرف
شهر را وحشیتر از چنگیز آتش میزنم
پیرمردی با عصا آهسته رد میشد که من
با تشر گفتم به او بگریز آتش میزنم
تا که مال من شود سرخی آتش، میروم
هستی خود را جنونآمیز آتش میزنم
هرکه مرد از قوم و خویشانم در این آتش چه غم؟!
زندهباد این رسم شورانگیز آتش میزنم
ارسال به دوستان
چارشنبهسوری
از ایام قبل از سی و چند سال
من و نسلمان جملگی تا به حال
به عشق ترقه بسازیم بمب
که چارشنبهسوری کنیم عشق و حال
در این نوع جشن البته دستها
شود بارها دور گردن و بال
یکی شست و سبابه، آن یک مچش
یکی کل دستش شود چون خلال
یکی چشم خورده به یک فشفشه
و بیناییاش رفته رو به زوال
یکی هم پریده از آتش چنان
که تاول زده پای او چون بلال
ولی با همه نقص در عضومان
نداریم از جشن جنگی ملال
چرا که همه جد و آبایمان
نه انگشت داریم و نه چشم و چال
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|