16/اسفند/1403
|
07:02
۲۱:۴۵
۱۴۰۳/۱۲/۱۵
آکادمی اسکار سومین جایزه‌اش به سینمای ایران را چرا و تحت چه شرایطی اهدا کرد؟

برندگان ویزا و مجسمه

کد خبر: ۴۰۲۸۴۲

میلاد جلیل‌زاده: چند نفر از حرفه‌ای‌های سینمایی ما بدون سرچ در گوگل می‌توانند به طور فی‌البداهه بگویند سال گذشته اسکار بهترین انیمیشن کوتاه، به چه اثری از کدام کشور رسید، تا بدانیم این جایزه همان‌طور که بعضی‌ها فکر می‌کنند، واقعا باعث معرفی سینمای یک کشور به جهان می‌شود یا نه؟ چند نفر تا همین یک هفته پیش که انیمیشن «در سایه سرو» اسکار نگرفته بود، اصلا خبر داشتند که چنین اثری را می‌توانند با اینترنت نیم‌بها در آپارات تماشا کنند تا مطمئن شویم که این اثر، مستقل از هر پیوست بیرونی اهمیت داشته و به خاطر اسکار نیست که توجه خود ما هم به آن جلب شده است؟ اگر خانم سوهانی با حجابی که قانون رسمی کشور است روی سن مراسم اسکار می‌رفت و نمی‌گفت «ساخته شدن این فیلم در این شرایط کشور ما واقعا عجیب بود»، چند نفر از کسانی که امروز از چپ و راست تبریکات‌شان بابت این موفقیت او سرازیر می‌شود، همچنان یادشان می‌رفت طبق معمول چنین مواقعی بگویند این شخص چون لابد با سهمیه وارد دانشگاه هنر شده و این فیلمش هم با رانت دولتی تولید شده به عنوان نماینده ایران در اسکار معرفی شده است؟ نمی‌شود تمام این موارد و امثال آنها را در نظر نگیریم و صرفاً درباره وجوه زیبایی‌شناختی یک انیمیشن ۲۰ دقیقه‌ای ایرانی صحبت کنیم. اگر اسکار نبود ما درباره «در سایه سرو» حرف نمی‌زدیم، همچنان که یک هفته قبل درباره‌اش حرف نمی‌زدیم و خیلی‌های ‌ما حتی اسمش را نمی‌دانستیم که بخواهیم در آپارات آن را جست‌وجو کنیم و تا انتها ببینیم. واقعیت این است آنچه اهمیت دارد و چیزی که باعث شده این اثر، مناسبت بحث پیدا کند، اهدای جایزه اسکار به آن است، نه چیزهای بدون لبه و گرد و خنثایی که تلاش می‌شود به این اتفاق الصاق شوند. پس بی‌تعارف بگوییم که درباره اهدای جایزه اسکار به ۲ فیلمساز ایرانی با این مختصات مشخص و این درونمایه محتوایی صحبت می‌کنیم، نه درباره تکنیک دوبعدی کار و قصه بی‌کلام آن و از این قبیل موارد.
در ادامه کمی تلاش شده بعضی استدلال‌های مرتبط با این موضوع تشریح و تنقیح شوند، از جمله اینکه فستیوال‌ها پیش از این چه بلایی بر سر سینمای ما و کیفیت آثارمان آوردند و اینکه برای ما توهم جهانی شدن ایجاد می‌کنند ولی واقعا تاثیری روی دیده شدن ما در جهان ندارند. موردی مثل سیاسی بودن و نبودن این رویدادها را هم باید قدری بیشتر باز کرد. بعد به موضوع محتواهای ضدجنگ پرداخته شده که بحث آنها فارغ از موردی مثل «زیر سایه سرو» هم زیاد مطرح می‌شود و به نظر می‌رسد خیلی‌ها در داخل کشور این اثر را هم به آن متصف می‌کنند تا از رهگذر الصاق چنین برچسبی به فیلم، معنای ضمنی‌اش انسانی و حقوق بشری ارزیابی شود.
* کاش انیمیشن ایران به ویروس جشنواره مبتلا نشود
سال‌ها پیش سینمای اجتماعی ایران که پس از مدت‌ها دست و پا زدن بخشی از طیف روشنفکرانش در باتلاق معناگرایی و نمایش فلاکت و امثال آن، در ابتدای راه بالندگی‌اش بود، توسط جایزه اسکار به بیراهه رفت و در مسیری افتاد که یک ریل‌گذاری هوشمندانه اما موذیانه از آن سوی آب‌ها برایش انجام شده بود. کسانی که نبض تاریخ سینمای ایران را گرفته باشند، حتما در دهه ۸۰ به تپش‌های پویا و نوی آن که نسل جدیدی پدید آورنده‌اش بود برخورده‌اند. رضا میرکریمی «زیر نور ماه» را ساخت. حمید نعمت‌الله «بوتیک» را و اصغر فرهادی با «شهر زیبا» و بعد «چهارشنبه‌سوری» درخشید. اسکار اما ناگهان از راه رسید و یکی را از میان برکشید و به همو جهت داد و سینمای اجتماعی ما در گردونه موج پسافرهادی افتاد که خود فرهادی را هم با خودش برد. وقتی نظام‌ مسائل سینمای اجتماعی یک کشور را فرمول‌ها و فاکتورهای جایزه گرفتن از فستیوال‌های غربی مشخص کند نه دغدغه‌ها و نیازهای واقعی جامعه، نتیجه‌اش می‌شود فیلم‌هایی که از کن، برلین، لوکارنو و سن‌سباستین جایزه می‌گرفتند و در بخش خاص و محدودی از جامعه ما توهم جهانی شدن سینمای ایران را پدید می‌آوردند اما با اینکه عنوان‌شان اجتماعی بود، در خود ایران هیچ مخاطب مشتاقی نداشتند و هیچ تأثیری روی جریانات اجتماعی نمی‌گذاشتند.
کاری که فستیوال‌های غربی با سینمای ما کرده‌اند همیشه همین بوده. فیلمسازی کاری سخت است اما نه فقط به لحاظ تامین منابع مالی و امکانات تولید. سخت‌تر است از آن جهت که خلاقیت و درک پیچیدگی‌های انسانی، اجتماعی، فلسفی و تاریخی از یک‌سو و مهارت‌های هنری از سوی دیگر را می‌خواهد. جشنواره‌ها اما ستاره شدن را راحت می‌کنند چون فرموله‌اش می‌کنند. تا چند دهه دستورالعمل این بود که باید کل ایران را دهکوره نشان دهی و جایزه بگیری و بعد فرمول عوض می‌شود؛ نشان دهید که ساختار اجتماعی ایران ضدزن است، قانون قصاص را زیر سوال ببرید و طوری اوضاع را ترسیم کنید که به نظر برسد همه می‌خواهند از ایران بروند و مقصدشان هم کشورهای غربی است. با همین فرمول دو – سه‌‌بندی، هر بی‌هنری می‌تواند دست خالی از جشنواره‌ها برنگردد و ادعای شجاعت را هم بر تارکش می‌چسباند و حتی اگر ۲‌هزار نفر هم در داخل کشور فیلمش را تماشا نکنند، مهم نیست چون سود را از جای دیگر برده؛ از فاند و از جایزه. این جشنواره‌ها چه بر سر سینمای اجتماعی ایران آوردند؟ از آن نعشی باقی گذاشتند که از کنار ۹۹‌درصد مسائل جاری جامعه می‌گذرد و سراغ یک درصدی می‌رود که در نهایت می‌تواند دغدغه بخش محدودی از جامعه باشد اما در عوض خوراک جایزه گرفتن است. هنر اجتماعی اگر نمی‌تواند راه‌حل مشکل باشد، لااقل باید بخشی از خود مشکل باشد؛ یعنی آن را نشان و هشدار بدهد و توجهات را به سمتش جلب کند اما سینمای اجتماعی ایران توسط فستیوال‌ها فرموله شد و نقش سنسور مسائل زیر بطن جامعه را از دست داد. این همان سینمای اجتماعی ایران است که در ابتدای دهه ۸۰ جریان نو و پویایی در آن به راه افتاده بود و اگر این کج‌راهه در مسیرش قرار نمی‌گرفت، امروز می‌توانست نقش موثری در مناسبات و تحولات جامعه ایفا کند و حتی نقادی هنرمندانه را به باقی فیلمسازان منطقه سرمشق می‌کرد. حالا نوبت انیمیشن ایران است که در چند سال اخیر جوانه‌های رشد آن سبز شده‌اند و قرار است همین بلا سرش بیاید. اگر این‌طور به قضیه نگاه کنیم طبیعتا نتیجه می‌گیریم که جایزه اسکار برای انیمیشن ایران حکم آمپول تقویتی را نداشت، بلکه یک آمپول هوا در رگ‌های جوانش بود.
تا همین جای کار هم باید شاکر باشیم که سیستم این جشنواره‌ها طوری است که مجال شرطی‌سازی و تاثیرگذاری روی سریال‌های بزرگ ایرانی را ندارند، اگرنه ما در آن زمینه هم کم‌کم از پروژه‌هایی مثل «یوسف پیامبر» و «مختارنامه» می‌رسیدیم به سریال‌هایی از قبیل «حشاشین» و «معاویه» و ‌ای کاش که می‌شد رابطه سینمای ایران با تمام فستیوال‌های غربی را قطع کرد؛ حتی اگر آنها به عنوان طعمه و باج، حاضر می‌شدند به فیلم‌هایی مثل «قلاده‌های طلا» و «ماجرای نیمروز» نخل طلا و اسکار بدهند.
* مثل همیشه سیاسی‌
شاید امروز مثل یکی دو دهه پیش، عنوان جایزه یک جشنواره خارجی روی اعتباربخشی به هر فیلم ایرانی، تأثیری در آن حد نگذارد اما در سال‌های دورتر، ذوقی که جایزه یک فستیوال خارجی در داخل کشور ایجاد می‌کرد حتی از حد طبیعی فراتر بود. اتفاقات زیادی باعث شد این مساله تا حدود زیادی از اهمیت بیفتد. اول اینکه رفتارهای واضح سیاسی از سوی این فستیوال‌ها باعث ایجاد یک گارد منفی در میان خیلی از ایرانیان شد. جوایزی که فیلمسازانی مثل جعفر پناهی و بویژه محمد رسول‌اف از فستیوال‌های غربی و در رأس آنها برلین می‌گرفتند، هیچ جای چون و چرایی نمی‌گذاشت که مبنای تصمیم‌گیری‌ها سیاسی است. حتی وقتی حجت‌الله ایوبی که رئیس وقت سازمان سینمایی بود، جشنواره برلین را به سیاسی‌کاری درباره ایران متهم کرد، پاسخ صریح دبیر آن رویداد این بود که گفت: بله ما کاملا سیاسی هستیم. از آن سو جایزه گرفتن فیلمی مثل «آرگو» در مراسم اسکار که به واقع دارای ارزش‌های هنری چندانی نبود هیچ جای چون و چرایی باقی نمی‌گذاشت. بعدها حتی وقتی فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی اسکار گرفت، تقریبا همه حتی هواداران فیلم اذعان داشتند که این جایزه به دلایل سیاسی و به عنوان تقابل هالیوودی‌ها با ترامپ به یک فیلم ایرانی اهدا شده است. در ادامه هم به قدری چنین اتفاقاتی تکرار شد که دست استدلال‌گران قائل به سیاسی بودن رویکرد چنین فستیوال‌هایی را کاملا پر می‌کرد. پس از حمله روسیه به اوکراین، آرایش جهان غرب در مقابل کشورهایی که آنها را به جبهه روبه‌رو متعلق می‌دید بسیار خصمانه شد. این اتفاق درباره ایران به بهانه آشوب‌های سال ۱۴۰۱ جدی‌تر شد و آنها از جایی به ‌بعد اعلام کردند دیگر هیچ فیلمی را که در داخل ایران با مجوز رسمی دولت ساخته شده باشد نمی‌پذیرند. یعنی تنها سینمای زیرزمینی ایران را به رسمیت می‌شناختند. اما چنین رویکرد تندی که عموما از جانب کشورهای اروپایی اتخاذ می‌شد، نمی‌توانست به نتیجه برسد چون فیلمسازی که به استعدادش امیدوار باشد و بخواهد کارش را در ایران ادامه بدهد، تن به ساخت فیلم زیرزمینی نخواهد داد که احتمالا آخرین فیلمش در ایران خواهد بود. آنها با این کار رابطه جشنواره‌های‌شان را با سینمای ما عملا قطع کردند اما پس از مدتی دیدند آن که از این وضع نفع می‌برد اتفاقا حاکمیت ایران و حتی خود سینمای ایران است نه آنها. حالا یک دوربرگردان نرم در حال ایجاد شدن است تا باب سینمای جشنواره‌ای و سفارتخانه‌ای در ایران کاملا بسته نشود و به طور نیمه‌قانونی و حتی در جریان همکاری با نهادهای صنفی یا دولتی ایران بشود پروژه‌ها را پیش برد. قدم اول جایزه دادن به فیلمی کوتاه است که توسط یکی از نهادهای وابسته به دولت ایران، یعنی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تولید شده است. آیا تمام آن سیاست‌زدگی شدید و غیرقابل‌انکاری که طی این سال‌ها از تمام این جشن‌ها و جشنواره‌ها دیده شد، یک‌شبه و یکسره محو شد و آنها در این مورد استثنا، صرفا به خاطر قابلیت‌های هنری یک انیمیشن کوتاه تمام مواضع قبلی‌شان را فراموش کردند یا این چرخش نتیجه بی‌اثر دیدن نوع اقدامات قبلی است؟ واضح است که آنها پس از مشاهده بی‌تأثیر بودن اقدامات رو و بی‌پرده‌ای که طی سال‌های اخیر انجام دادند، به همان رویکرد نرم و نیمه‌مرئی قبلی برگشتند؛ بویژه که می‌دانند رئیس‌جمهور فعلی آمریکا با هالیوود و با تمام فستیوال‌های اروپایی رابطه بدی دارد و موضع این قبیل گروه‌ها ضعیف شده است.
مطابق همین شرایط است که فیلمی از محمد رسول‌اف به نام «دانه انجیر معابد» به عنوان اثری زیرزمینی و غیرقانونی در ایران ساخته می‌شود و در نهایت تحت عنوان نماینده آلمان در اسکار شرکت می‌کند و با لابی‌های گسترده تا مرحله نامزدی بالا می‌آید اما ناگهان فلش‌ها می‌چرخند و جایزه‌ای که قرار است بخشی از توجهات را به سمت ایران جلب کند و توجه ایرانی‌ها را به سمت آمریکا، به فیلمی تعلق می‌گیرد که نه تنها رسما از طرف دولت ایران به این مراسم معرفی شده است، بلکه سرمایه‌گذار و به عبارتی مالک بخشی از فیلم هم دولت ایران است.
* توهم جهانی شدن با یک مجسمه
آیا انیمیشن ایران با جایزه اسکاری که یک کار کوتاه آن دریافت کرد، جهانی شد؟ آیا توجه تمام مردم دنیا یا لااقل فعالان حوزه سینما با این جایزه به سمت ایران جلب شد؟ تا چند سال پیش به واقع حتی با جایزه‌های کم‌اهمیت‌تر از این هم چنین تصوری در ذهن خیلی‌ها ایجاد می‌شد اما امروز اثبات اینکه چنین تصوری کاملاً توهم است، راحت‌تر به نظر می‌رسد. چند نفر از حرفه‌ای‌های سینمای ما خبر دارند که سال گذشته چه انیمیشنی در بخش کوتاه اسکار برنده تندیس شد؟ طبیعتاً باقی سینماگران دنیا هم همانقدر به دریافت چنین جایزه‌ای توسط ما اهمیت می‌دهند که موارد متعلق به آنها برای‌ ما مهم است. حتی درباره فیلم‌های بلند سینمایی ایران هم همین گزاره صادق بود و همچنان هست. اصغر فرهادی یک بار از برلیناله با «درباره الی» خرس نقره‌ای گرفت و یک بار با فیلم «جدایی نادر از سیمین» خرس طلا را برد. حتی در همان ایام اگر از کسانی که بابت این موفقیت ذوق‌زده بودند پرسیده می‌شد در سال میان 2 حضور فرهادی در برلین چه کسی از این فستیوال جایزه گرفت، اکثراً نمی‌دانستند و این در حالی است که اتفاقاً یک ایرانی‌الاصل ساکن سوئد این جایزه را برده بود. شاید به دلیل سوگیری‌های سیاسی و اجتماعی، این حرف به مذاق خیلی‌ها خوش نیاید اما به واقع آثاری که فیلمسازی ایران را بُعد جهانی دادند، چیزهایی بودند از قبیل سریال‌های «یوسف پیامبر» و «مختارنامه». اگر در ذهن خیلی‌ها عبارت «جهان» معادل با کشورهای غربی است و استقبال چند میلیون مردم مناطق آسیا و شمال آفریقا از چنین سریال‌هایی به اندازه کف زدن چند دقیقه‌ای عده‌ای اروپایی در فلان فستیوال برای‌شان شیرین نیست، این مساله تغییری در واقعیت ایجاد نمی‌کند. اگر به فیلم‌های سینمایی ایران هم نگاه کنیم، موفق‌ترین نمونه آن در اکران خارجی سری اول انیمیشن «پسر دلفینی» بود که به دلیل مشارکت مالی با روس‌ها و بالطبع اکران مناسب در کشور روسیه توانست به این موفقیت برسد. شاید برای عده‌ای تشویق و تأیید یک سالن پر از مخاطبان اروپایی یا آمریکایی نسبت به چند میلیون مخاطب روس یا عرب یا آفریقایی شیرین‌تر باشد اما این یک حالت روانی نامتعادل است نه دیدگاهی واقع‌گرایانه. آن مخاطب واقعی جهانی که ما می‌توانیم صیدش کنیم، اساساً در جای دیگری است نه آن جشن‌ها و جشنواره‌هایی که از فراسوی اوکراین شروع می‌شوند و تا ایالات‌متحده می‌رسند. حتی خود هالیوودی‌ها هم دنبال مخاطبان چینی هستند تا اقتصاد سینمای‌شان را نجات دهند اما عده‌ای در اینجا هستند که دایره را خیلی محدودتر می‌بینند. کارگردان فیلم «در سایه سرو» هنگام دریافت جایزه‌اش در مراسم اسکار گفت اینکه با توجه به شرایط کشورش توانسته چنین اثری را بسازد واقعاً عجیب است و این دقیقاً همان جمله‌ای است که خوشامد ذایقه برگزارکنندگان این قبیل رویدادهاست. آنها اصرار دارند خودشان را داخل باغ نشان دهند و بگویند باقی دنیا جنگل است (این جمله‌ای است که عیناً از زبان مسؤول سیاست خارجی اتحادیه اروپایی بیان شد) و روی همین حساب فیلمسازی که به فستیوال خودشان می‌آورند و به او جایزه می‌دهند را عموماً یک استثنا از موجودات آن جنگل نشان می‌دهند؛ استثنایی که در سرزمین خودش درک نمی‌شود اما اینجا، در باغ سرسبز فرهیختگان غرب، قدرش دانسته شده است. پس شما هم باید جوری حرف بزنید که با این تم کلی همخوان باشد. نفس‌نفس زنان روی سن بیایید و بگویید همین دیروز توانستیم ویزا بگیریم و بالاخره توانستیم ثابت کنیم که به عنوان یک موجود استثنایی جنگل، استحقاق حضور در باغ شما را داریم. طوری صحبت شد که انگار جایزه اصلی این 2نفر، ویزای آمریکا بوده نه مجسمه اسکار. اینکه عده‌ای تصور می‌کنند اتفاقی مثل جایزه گرفتن خانم سوهانی و آقای ملایمی از اسکار ما را جهانی کرده، نه‌تنها غلط است، بلکه بابت اشتباه بودنش باید خوشحال بود. چه خوب که این جملات را همه مردم دنیا نمی‌شنوند و این لحن تحقیرآمیز که تأییدی بر منطق دوگانه‌سازی بین باغ و جنگل است، به گوش همه نمی‌رسد. همان بهتر که ما را با «یوسف»، «مختارنامه» و «پسر دلفینی» بشناسند.
* جنگ بد است و تسلیم بدتر
به عنوان ابتدایی‌ترین تحلیل و توضیح درباره «در سایه سرو» می‌گویند قصه این انیمیشن بر وضعیت مردی که دچار اختلال پس از سانحه است تمرکز کرده و مشکلات آدم‌های جنگ‌زده را نشان می‌دهد. یعنی اثری ضدجنگ است و از آنجا که جنگ چیز خوبی نیست، چیزی که بر ضد آن باشد لاجرم خوب است.
امسال در بخش مستند اسکار هم اثری درباره موضوع فلسطین و آواره‌سازی مردمش توسط دولت رژیم صهیونیستی جایزه گرفت اما نکته اینجاست که سازندگان این اثر مشترکاً یک فلسطینی و یک شهروند رژیم صهیونیستی بودند. یعنی یک چیزی باید عادی‌سازی شود که وجود اسرائیلی خوب در برابر اسرائیلی‌های بد است. به طور واضحی هر 2 جایزه مستند و انیمیشن کوتاه امسال در اسکار به دلایل سیاسی و اصطلاحا ضدجنگ داده شدند اما ساده‌انگارانه است اگر بگوییم جوایز به یک فیلم مستند ضد اسرائیلی و یک فیلم ایرانی ضد جنگ داده شدند. در هر 2 مورد بخشی از کار سیاسی اسکار در خود فیلم‌ها به طور ضمنی در می‌آمد و بخش دیگری هم روی سن در نمایش اهدای جایزه انجام می‌شد. اینکه یک اسرائیلی خوب را کنار دوست فلسطینی‌اش نشان دهی که با هم فیلم ساخته‌اند، دستاورد بزرگی در حمایت از رژیمی است که در همین اواخر به خاطر قتل عام، ده‌ها سوالاتی اساسی را درباره مشروعیت وجودی‌اش در ذهن مردم تمام دنیا ایجاد کرده بود و اینکه یکی از قربانی‌های جنگی که برافروختی را روی سن بیاوری تا از تو بابت راه پیدا کردن به کشورت تشکر کند و بابت فیلمی که در آن نمی‌گوید هواپیمای متجاوز متعلق به کیست و از کجا تأمین و حمایت شده، به او جایزه می‌دهی، یعنی سررشته یک فاجعه را گم و گور کرده‌ای تا تبرئه شوی و جرمت فراموش شود. شاید به نظر برسد خود فیلم «در سایه سرو» محتوای بدی ندارد و بهره‌برداری آکادمی از آن است که چنین برچسب‌های سیاسی پرحاشیه‌ای را به آن ضمیمه می‌کند اما نکاتی ساده هستند که اگر در هر فیلم ایرانی با موضوع جنگ وجود داشته باشند، محال است اسکار به آن فیلم جایزه بدهد و اتفاقاً حقیقت تعیین‌کننده در همین نکات نهفته است. بد نیست به بهانه «در سایه سرو» کمی درباره محتوای ضدجنگ در هنر صحبت کنیم.
معمولا کسی علنا با این جمله مخالفت نمی‌کند که جنگ بد است اما دفاع واجب؛ ولی نکته ظریفی در این میان وجود دارد که اصل بحث و دعوی بر سر آن است و معمولاً مغفول می‌ماند. آنها که از آن سوی آب یک اثر اصطلاحاً ضدجنگ شما را تحسین می‌کنند، مشکل اصلی‌شان با روحیه آرمانگرایی است که در مقابل قلدری و زور می‌ایستد. پس ابتدا مرز دقیق این عبارت ضدجنگ باید مشخص شود. اگر جنگ بد است، برای دوری از آن تا کجا و چگونه باید روی این بدی تأکید کنیم؟ ما می‌گوییم جنگ بد است و تسلیم در برابر ظلم بدتر و بین بد و بدتر باید بد را انتخاب کرد و نباید تسلیم شد، باید مقاومت کرد. وقتی کاراکتر آرمانگرای یک انسان مقاوم را تبدیل به قربانی مفلوک جنگ کنی، این چیزی نیست جز ابتذال رمانتیک شر. وقتی آنچه بر سر چنین فردی آمده را نه به‌مثابه هزینه‌ای که حاضر شده و انتخاب کرده که بپردازد، بلکه فاجعه‌ای ناگزیر نشان می‌دهی، مخاطب چرا نگوید کاش این مرد از مقابل گلوله و خمپاره و شمشیر فرار می‌کرد، به هر قیمتی، به قیمت از دست دادن هر چیزی... 40 سال است تلاش می‌کنند شخصیت‌های آرمانگرای ما را قربانی مغزشویی‌های ایدئولوژیک معرفی کنند تا این سد بزرگ را از مقابل‌شان بردارند؛ آرمانگرایی و حق‌طلبی را، حتی به بهای جان. پوسته ظاهرالصلاح ضدجنگ در اینجا همین معنی را می‌دهد والا این آدم‌های آرمانگرا که حرف‌شان را می‌زنیم، برای کشتن خود جنگ بود که می‌جنگیدند. می‌مردند برای اینکه لااقل بقیه زندگی کنند. حال آنکه عده‌ای در مقابل می‌خواهند یادمان بدهند و جا بیندازند که همگی تسلیم شوید و زنده بمانید. اینکه به شکلی نمادین و تلویحی نشان بدهی یک نفر قربانی جنگ است و نگویی بر اساس اراده خودش در مقابل تجاوز ایستاده و جنگیده و از آن مهم‌تر حتی نگویی عاملان و حامیان این جنگ چه کسانی بوده‌اند، تزویر است. آیا اگر همین انیمیشن «زیر سایه سرو» نشان می‌داد که قدرت‌های جهانی از جمله آمریکا حامی بعثی‌های متجاوز به ایران بودند، باز هم احتمال جایزه گرفتنش وجود داشت؟ هرگز نداشت. مگر بیان این نکته به نوعی ضدیت با جنگ نیست؟ پس چرا به میان آمدن بحث آن باعث می‌شود که یک جایزه را نداده پس بگیرند؟ اگر به مسبب جنگ اشاره نکنیم، عبارت «جنگ بد است» مساوی خواهد بود با اینکه مقاومت بد است و اینکه اگر می‌خواهید قربانی مفلوک جنگ نشوید، تسلیم شوید.

ارسال نظر
پربیننده