20/اسفند/1403
|
01:14
۲۳:۰۲
۱۴۰۳/۱۲/۱۸

گرفتاری آمریکا در جنگ طبقاتی جدید

کد خبر: ۴۰۳۰۲۹

گرفتاری آمریکا در جنگ طبقاتی جدید

سلمان مالکی‌: «آدام توز» استاد تاریخ اروپا در دانشگاه کلمبیا (نیویورک) و مدیر بخش مطالعات اروپایی این دانشگاه است. کتاب وی با عنوان «سقوط اقتصادی 2008» برنده جایزه LIONEL GELBER ، کتاب برتر نیویورک‌تایمز در سال ۲۰۱۸ و یکی از کتاب‌های سال اکونومیست شد. وی پس از نتایج انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری آمریکا در یادداشتی در مجله فارن پالیسی با عنوان «آمریکا در یک جنگ طبقاتی جدید گرفتار شده است»، می‌کوشد تحلیلی جامع از ساختار طبقاتی و رفتار رای‌دهندگان در ایالات متحده ارائه دهد. نوشتار وی بر پایه مدلی سه‌طبقه‌ای استوار است که در برابر نگاه دوگانه کلاسیک (کارگر/سرمایه‌دار) قرار می‌گیرد. به ‌علاوه، وی نشان می‌دهد چگونه تنش‌های فرهنگی، ارزشی و سیاسی بین این ۳ طبقه بر آرایش نیروهای سیاسی تأثیر گذاشته و چرا بسیاری از سیاست‌های رفاهی لیبرال نتوانسته‌ رای‌دهندگان طبقه کارگر را به خود جذب کند. از آنجا که درک ریشه‌های این تنش‌ها برای پیش‌بینی کنش آینده آمریکا و جامعه‌شناسی آن ضروری است، در ادامه این یادداشت، ابعاد اصلی این بحث را بسط خواهیم داد.
1- مقدمه: وارونه ‌شدن طبقاتی یا گسست در همسویی‌ها؟
بحث از آنجا آغاز می‌شود که در چند انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری ایالات متحده، شاهد تغییر ظاهری در الگوهای رای‌دهی بوده‌ایم، بویژه این تصور به وجود آمد که گویا فقیرترین قشر رای‌دهنده (دارای درآمد کمتر از ۵۰ هزار دلار در سال) به‌ سوی نامزد‌های جمهوری‌خواه، بویژه دونالد ترامپ گرایش پیدا کرده‌اند. از سوی دیگر، رای‌دهندگان پردرآمدتر (بیش از ۱۰۰ هزار دلار در سال) گرایش افزون‌تری به دموکرات‌ها نشان داده‌اند؛ رویدادی که در دهه‌های اخیر کمتر دیده شده بود. این جابه‌جایی، پرسش‌های مهمی را برانگیخت: آیا ساختار سنتی طبقات دگرگون شده است؟ آیا ما در حال مشاهده نوعی وارونه ‌شدن طبقاتی هستیم که در آن کارگران فقیر از جمهوری‌خواهان و ثروتمندان از دموکرات‌ها حمایت می‌کنند؟ یا اساسا مساله را باید پیچیده‌تر از این دوگانه بررسی کرد؟
به بیان دیگر، آیا می‌توان نتیجه گرفت مرزهای پیشین طبقاتی به‌کلی بی‌اعتبار شده‌اند و باید هرگونه تحلیل طبقاتی را کنار بگذاریم؟ نویسنده متنی که در حال بررسی‌اش هستیم، استدلال می‌کند چنین نتیجه‌گیری شتاب‌زده‌ای ممکن است ما را از دریافت واقعیت‌های ظریف و پیچیده سیاست آمریکا بازدارد. اگرچه بخشی از الگوهای کلاسیک رای‌دهی تغییر کرده اما نمی‌توان آن را صرفا وارونگی مستقیم صفوف طبقاتی نامید.

از نگاه این دیدگاه، گسست و چندپاره‌شدگی در میان طبقات رخ داده است؛ گسستی که با یک مدل سه‌طبقه‌ای می‌توان بهتر توضیحش داد.
2- مدل سه‌طبقه‌ای: کارگر، ثروتمند و حرفه‌ای - مدیریتی
مدل کلاسیک مارکسیستی معمولا جامعه را به ۲ قطب اصلی تقسیم می‌کند: طبقه کارگر که نیروی کار خود را می‌فروشد و طبقه سرمایه‌دار یا بورژوا که مالک ابزار تولید است. اما در شرایط کنونی ایالات متحده، استفاده از این مدل دوگانه برای تبیین واقعیت‌های سیاسی کافی به نظر نمی‌رسد. در مقابل، نویسنده تأکید می‌کند طبقه حرفه‌ای - مدیریتی (Professional-Managerial Class) باید به ‌عنوان یک نیروی مجزا و تأثیرگذار شناسایی شود. این طبقه که مشروعیت و جایگاهش را تا حدود زیادی از تحصیلات و نظام آموزشی رسمی به دست می‌آورد، در جایگاه‌های مدیریتی و تخصصی کلیدی قرار دارد و قدرت نظارت و کنترل بر فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی را در دست گرفته است.
الف- طبقه کارگر: شامل افرادی است که درآمد پایین یا متوسطی دارند، معمولا تحصیلات دانشگاهی ندارند و از خودمختاری شغلی محدودی برخوردارند. اغلب این افراد در صنایع خدماتی یا تولیدی مشغولند و در معرض سلطه مدیران و تصمیم‌گیران بالادستی قرار دارند.
ب- طبقه ثروتمند: اینان نه ‌فقط از درآمد بالا بلکه از سرمایه، مالکیت و استقلال مالی برخوردارند. در چارچوب مارکسی، این گروه می‌تواند در مقام مالک ابزار تولید، نظیر مالکان هتل‌های بزرگ، کارخانه‌ها، شرکت‌های زنجیره‌ای یا فرانشیزهای بزرگ دیده شود.
پ- طبقه حرفه‌ای - مدیریتی: اعضای این طبقه از کانال‌های آکادمیک و مدیریتی کسب اعتبار کرده‌اند و در جایگاه نظارت بر کار و زندگی روزمره دیگران عمل می‌کنند. از مدیران منابع انسانی در شرکت‌ها گرفته تا معلمان، اساتید دانشگاه‌، پزشکان، پرستاران و سایر متخصصانی که بخش مهمی از بروکراسی مدرن را شکل داده‌اند. اینان غالبا قدرت تنظیم مقررات را در دست داشته و ارزش‌های فرهنگی مشخصی را ترویج می‌کنند که در موارد زیادی با گرایش‌های طبقه کارگر تضاد پیدا می‌کند. تمایز سوم در این مدل، نقطه کانونی بسیاری از تنش‌های سیاسی در آمریکاست، چرا که طبقه حرفه‌ای - مدیریتی، بیشتر قوانین و دستورالعمل‌ها را تدوین و خواسته یا ناخواسته، شیوه زندگی و هنجارهای مقبول را برای جامعه تعریف می‌کند. بر همین مبناست که تنش اصلی در برخی انتخابات، نه الزاما بین «کارگر و سرمایه‌دار»، بلکه بین «کارگر و طبقه حرفه‌ای - مدیریتی» شکل می‌گیرد.
3- تنش‌های فرهنگی و ارزشی: ریشه اصلی گرایش‌های جدید رأی‌دهی
گفته می‌شود شماری از رای‌دهندگان طبقه کارگر که درآمد پایینی هم دارند، به‌ دلایلی فراتر از دغدغه‌های معیشتی، به ترامپ متمایل شده‌اند. ترامپ با سبک شخصیتی ویژه، خود را در تقابل با ارزش‌های «نخبگان تحصیلکرده» نشان می‌دهد؛ همان نخبگانی که اعضای طبقه کارگر از تحکم و تجویزهای آنان در رنج هستند. ترامپ در گفتار عمومی خود، به زبان مستقیم و عامیانه سخن می‌گوید، قواعد رسمی را پشت سر می‌گذارد، بویژه از احترام‌گذاشتن به معیارها و ارزش‌های طبقه حرفه‌ای - مدیریتی سر باز می‌زند. برای رای‌دهندگانی که احساس می‌کنند روزانه زیر نگاه قضاوتگر یا قوانین دست‌وپاگیر این طبقه زندگی می‌کنند، چنین مواضعی جذابیت زیادی دارد. از همین رو است که هنگامی که چهره‌هایی مانند کاملا هریس یا هیلاری کلینتون - که معمولا الگوی «نخبه تحصیلکرده و متخصص» را نمایندگی می‌کنند- در مناظره‌ها یا صحبت‌های خود با تحقیر و تمسخر به ترامپ یا طرفدارانش نگاه می‌کنند، برخی رای‌دهندگان کارگری احساس طردشدگی و تحقیر مضاعف می‌کنند. تصویری که طبقه حرفه‌ای - مدیریتی از خود ارائه می‌دهد (شامل صحت سیاسی، احترام به هنجارهای آموزشی و علمی و حساسیت‌های اجتماعی گسترده) می‌تواند در نگاه بخشی از طبقه کارگر، نوعی مداخله تحقیرآمیز جلوه کند. بدین ترتیب، تقابل، جنبه‌ای عمیقا فرهنگی و هویتی می‌یابد؛ دیگر فقط مساله «چه کسی ثروتمند است و چه کسی فقیر» مطرح نیست، بلکه «چه کسی ارزش‌های حاکم را تعیین می‌کند و چه کسی از پذیرش این ارزش‌ها سر باز می‌زند» اهمیت محوری می‌یابد.
4- سیاست‌های رفاهی و تناقض ظاهری مخالفت کارگران با مزایای دولتی
از دیدگاه سنتی لیبرال در ایالات متحده، نابرابری اقتصادی با سیاست‌های بازتوزیعی جبران می‌شود. وضع مالیات‌های تصاعدی بر درآمدهای بالا و تأمین انواع حمایت‌های دولتی برای اقشار کم‌درآمد (نظیر مدیکید یا کوپن‌های غذا) متعارف‌ترین سیاست‌ها در این زمینه است اما آنچه مایه تعجب بسیاری از تحلیلگران شده، این است که چرا بخشی از طبقه کارگر به‌رغم برخورداری یا امکان برخورداری از این مزایا، به کسانی رای می‌دهند که وعده کاهش مالیات برای ثروتمندان و محدود کردن برنامه‌های رفاهی را می‌دهند.
این تضاد ظاهری در چند محور قابل تبیین است:
الف- نپذیرفتن نقش «دریافت‌کننده منفعل»:  بسیاری از کارگران نمی‌خواهند زیر پرچم «خیریه دولتی» قرار بگیرند، بلکه در پی کسب اعتبار اجتماعی از راه کارکردن و درآمدزایی هستند. آنها ترجیح می‌دهند در سیستمی فعالیت کنند که منجر به توانمندی درونی‌شان شود، نه اینکه صرفا مصرف‌کننده یارانه یا سوبسید باشند.
ب- فشار ارزش‌های حرفه‌ای - مدیریتی بر سیاست‌های رفاهی: ساختار اداری این سیاست‌ها اغلب نیازمند تعامل دائم با کارمندان دولتی، پر کردن فرم‌های متعدد و نوعی اعتماد به سیستم دولتی است که اعضای طبقه کارگر آن را پدرسالارانه، خسته‌کننده و حتی توهین‌آمیز می‌بینند. آنان احساس می‌کنند برای دریافت خدمات عمومی، باید مدام زیر نظر نهادهایی بروند که فرهنگی متفاوت و گاه تحقیرآمیز نسبت به آنان دارند. پ- ایده‌آل خوداشتغالی و استقلال: طبق آنچه در مدل سه‌طبقه‌ای گفته شد، برای فرار از سلطه مدیریتی طبقه متخصص، شور و اشتیاقی پنهان در میان کارگران وجود دارد. آنان رؤیای داشتن کسب‌وکار کوچک خود یا ارتقا به سطحی را که دیگر مجبور نباشند برای مدیران حرفه‌ای - تحصیلکرده کار کنند، در سر می‌پرورانند. کمک‌های دولتی در این نگاه ممکن است نشانه ضعف یا مانع این رؤیا باشد.
5- جدال بر سر ارزش‌ها: بی‌اعتمادی به روایت‌های مسلط
تحلیل‌های فرهنگی مرتبط با انتخابات آمریکا نشان می‌دهد تقابل ارزش‌ها یکی از اساسی‌ترین محرک‌های رفتار رای‌دهندگان شده است. لیبرال‌ها و اعضای طبقه حرفه‌ای - مدیریتی بر اهمیت تنوع‌پذیری، احترام به حقوق اقلیت‌ها و آسیب‌دیدگان تاریخی و اجتماعی، برابری جنسیتی، آزادی‌های مدنی و... تأکید دارند. در برابر، بخشی از طبقه کارگر احساس می‌کند این ارزش‌ها از بالا و با نوعی استعلای اخلاقی بر آنها تحمیل می‌شود. سخن گفتن از تغییرات اقلیمی، نژادپرستی ساختاری، حقوق ترنس‌ها یا اصلاح نظام قضایی برای این گروه گاه در حکم «انتقاد نخبگان از شیوه زندگی سنتی یا ابتدایی ما» تعبیر می‌شود. درست به همین دلیل است که وقتی شخصی چون ترامپ به صراحت با «فضای سیاسی حاکم» درمی‌افتد و بی‌محابا به هر کس و هر چیزی که خوشش نمی‌آید حمله می‌کند، برای بخش قابل ‌توجهی از مردم، حکم بیان ناخودآگاه جمعی را پیدا می‌کند. اگرچه ترامپ خود یک میلیاردر است و از بسیاری جهات با منافع اقتصادی کارگران همسو نیست اما تمایل او به نادیده گرفتن و حتی حمله کردن به ارزش‌های طبقه حرفه‌ای - مدیریتی، همین گروه از رای‌دهندگان را با او همساز می‌کند.
6- آیا شاهد وارونگی طبقاتی هستیم یا عدم‌همسویی عمیق‌تر؟
اگرچه آمار نشان می‌دهد برای نخستین‌بار بعد از دهه ۱۹۶۰، اکثریت آمریکایی‌های دارای درآمد پایین به یک نامزد جمهوری‌خواه رای داده‌اند، نویسنده تأکید می‌کند این به‌ معنای وارونگی مطلق نظم طبقاتی نیست. در واقع، داده‌ها گویای شکاف‌های جدیدی است که پیش‌تر نه در قالب «علیه سرمایه»، بلکه در قالب «علیه مدیران تحصیلکرده» ظهور کرده‌اند. به بیان دیگر، طبقه کارگر، به ‌عنوان یک کل، اقدامی هماهنگ و منسجم برای چرخش همگانی به ‌سمت محافظه‌کاران انجام نداده است؛ بخشی از آنها همچنان با دموکرات‌ها مانده‌اند و بخشی دیگر به ترامپ گرویده‌اند. شاید بهتر باشد بگوییم «مرزبندی‌های قدیمی کمرنگ‌تر شده و مرزبندی‌های جدیدی شکل گرفته است».
7- جمع‌بندی نهایی
آنچه از خلال این تحلیل برمی‌آید، پیچیدگی گسترده در رفتار رای‌دهندگان آمریکاست. ما با ۳ طبقه اصلی روبه‌رو هستیم: کارگر، ثروتمند و حرفه‌ای - مدیریتی. برخلاف انتظار اولیه، هر کدام از این طبقات یکدست عمل نمی‌کنند. طبقه کارگر شکاف‌های درونی دارد و بخشی از آن به ‌رغم سود مالی احتمالی در سیاست‌های دموکرات‌ها، به سمت نامزدهایی می‌رود که ارزش‌های طبقه حرفه‌ای - مدیریتی را به چالش می‌کشند. همزمان گروهی از پردرآمدها و ثروتمندان، به دلایل فرهنگی و اجتماعی، با دموکرات‌ها همراهی بیشتری پیدا کرده‌اند. به این ترتیب، نه یک وارونگی طبقاتی، بلکه نوعی تجزیه و بازترکیب نیروهای اجتماعی شکل گرفته است. به همین دلیل، یادداشت توز تأکید دارد ما نباید به ‌سرعت تحلیل طبقاتی را کنار بگذاریم و بگوییم طبقه دیگر بی‌معناست، بلکه باید از تحلیل طبقاتی ساده‌انگارانه فاصله بگیریم و واقعیت‌های فرهنگی، ارزشی و قدرت نهادی را نیز در نظر آوریم و این یعنی بررسی موشکافانه زمینه‌های تاریخی، فرهنگی و اجتماعی هر ۳ طبقه و رابطه آنها با قدرت و هنجارهای مسلط. انتخابات ریاست‌جمهوری و وضعیت جاری ایالات متحده نشان می‌دهد فاصله بین «نخبگان تحصیلکرده» و «کارگران بدون مدرک دانشگاهی» با دشواری‌های چشمگیری همراه است، بویژه وقتی پای ارزش‌های فرهنگی و هویتی به میان می‌آید. سرانجام، یکی از نتایج مهم این بحث آن است که سیاست‌های رفاهی یا دموکراسی اجتماعی اگر به توزیع مزایا محدود بماند و به مساله احترام و هویت اجتماعی پاسخ ندهد، بعید است بتواند در جذب رای‌دهندگان طبقه کارگر موفق عمل کند. این رای‌دهندگان، پیش از «بهره‌مند شدن»، نیاز دارند احساس کنند در فرآیند تولید و در نظام سیاسی نقش فعالی دارند و از سوی طبقه نخبه تحقیر نمی‌شوند. تا زمانی که این تضاد فرهنگی برقرار باشد، بعید است شکاف سیاسی فعلی بسادگی پر شود یا به مهار درآید. از این‌ رو، برای درک سرنوشت انتخابات ۲۰۲۴ و جهت‌گیری‌های سیاسی آتی در ایالات متحده، آشنایی با این مدل سه‌طبقه‌ای و درک تنش‌های فرهنگی و طبقاتی نهفته در آن، ضرورتی انکارناپذیر به نظر می‌رسد. مباحثی که در این متن مطرح شد، می‌تواند نقشه راهی باشد برای هر پژوهشگر، فعال سیاسی یا علاقه‌مندی که می‌خواهد شکاف‌های تازه در جامعه آمریکا را بفهمد و نقاط ضعف و قوت سیاست‌های موجود را روشن کند.

ارسال نظر
پربیننده