25/اسفند/1403
|
07:19
۲۳:۰۱
۱۴۰۳/۱۲/۲۴
گفتاری از میثم مهدیار در باب ضرورت تاریخ‌نگری و تحلیل تاریخی

کجای تاریخ هستیم؟

نوشتار پیش رو متن تلخیص شده سخنرانی میثم مهدیار، جامعه‌شناس در نشست امید و رویای ایرانی است که در مجموعه فکرت ایراد شده است.
***
آینده پایی در گذشته دارد و این گذشته است که آینده را می‌سازد. در دیسیپلین‌های جدید مثل آینده‌پژوهی، هر سناریویی در این حوزه منوط به این است که شما چه تصویری از گذشته دارید. یعنی امید معطوف به امکان‌های ما در آینده است. این امکانات از کجا می‌آید؟ امکانات از عدم ایجاد نمی‌شود. ما باید یک سابقه‌ای نزدیک به آن امکان‌ها در گذشته داشته باشیم و این است که این امید را به ما می‌دهد.
یعنی نگاه به گذشته و آن تصویری که ما از گذشته داریم، امکان‌هایی را برای ما در آینده ایجاد می‌کند. برای همین وقتی می‌خواهیم راجع به امید یا انگاره‌های امید صحبت کنیم باید به گذشته هم بنگریم. 
اینجا هم در واقع ما دوباره باید به این تصاویری که از گذشته داریم برگردیم و بر اساس آن می‌توانیم این امکان‌ها را فعال کنیم. 
امکان‌هایی که ما را از این شرایط سردرگمی که الان در آن هستیم، به یک تصویر واضح و مشخصی از آینده برساند، این است که بازگردیم و آن گذشته را به یک نحو جدید و با کیفیت جدیدی پیش ببریم. به نظر من، الان دعوا بر سر این تصاویر تاریخی است. یعنی بحث سر این تصاویری است که ما از تاریخ خودمان داریم. به نظرم ۴ یا ۵ تصویر داریم که بین اینها یک رقابتی وجود دارد.
* تصویر چپ از تاریخ ایران
تصویر اول که خیلی هم مطرح است، تصویر چپ‌ها از تاریخ ایران است که ما در جامعه‌شناسی تاریخی، با مفهوم فئودالیسم ایرانی صورت‌بندی‌شان می‌کنیم؛ یعنی یک نگاه اقتصادی به تحولات تاریخی ایران.
در واقع چپ‌ها تلاش می‌کنند همان دیدگاهی را که مارکس راجع به اروپای غربی داشت، در اینجا - شبیه به همان را - بازسازی کنند و نشان دهند تاریخ ما هم بر اساس همین الگو از یک دوره کمون اولیه‌ای، مثلا از زمان مادها، وارد دوره برده‌داری شد و بعد از ساسانیان به یک دوره فئودالیسم تاریخی رسیدیم تا مثلا مشروطه و از مشروطه کم‌کم وارد دوره بورژوازی شدیم.
البته در اینجا اختلافاتی پیش می‌آید. بعضی‌ می‌گویند وارد یک بورژوازی وابسته شدیم و بعضی‌ می‌گویند نه، این همانی است که شبیه بورژوازی اروپای غربی است. نگاه‌شان به انقلاب این بود که خود این مسیر در واقع باعث شکل‌گیری انقلابی خواهد شد. آنها منتظر انقلاب بودند و می‌گفتند انقلاب می‌شود، چرا که از فئودالیسم وارد بورژوازی شدیم و باید کمک کنیم شرایط تسهیل شود تا این انقلاب شکل گیرد. یعنی باید روشنفکران و نخبگان انقلابی یا نخبگان پیشرو، این آگاهی انقلابی را در مردم و توده‌ها ایجاد کنند.
اما یک اتفاقی که افتاد این بود که بعد از اینکه انقلاب به طور ناگهانی از وجه مارکسیستی‌اش به اسلامی تبدیل شد، یک شکست برای این دیدگاه ایجاد شد. این تغییر نابهنگام بود و بعد از آن، پس از یکی دو دهه که شوروی و بلوک شرق فروپاشید، تقریبا این نگاه به محاق رفت. دیگر در میان کسانی که گرایش‌های چپ دارند، کمتر کسی را داریم که به تاریخ ایران بپردازند. عمده کسانی که الان بحث می‌کنند، نگاه تحلیلی دارند که به نوعی ترجمه‌گرایانه است.
چپ جدید، الان کلا غیرتاریخی شده است. نسل‌های جدید اساسا هیچ نگاه تاریخی ندارند و هیچ بحث تاریخی راجع به تاریخ ایران به صورت یک جامعه‌شناسی تاریخی یا یک کلان‌روایت تاریخی ندارند.
خود روایت فئودالیسم ایرانی یا فئودالیسم تاریخی ایران، امکان‌هایی فراهم می‌کرد. مثلا می‌گویند انقلاب، انقلابی بود که روحانیون آن را سرقت کردند ولی در نهایت، ما به سمت یک انقلاب کمونیستی، مارکسیستی یا هر چه اسمش را بگذاریم، می‌رویم و منتظر این شرایط با آن روایت تاریخی نسل‌های قبلی هستیم. این در حالی است که نسل‌های جدیدتر اساسا حتی از آن نگاه انقلابی اقتصادی هم دست کشیده‌اند. همان‌طور که از آن نگاه تاریخی هم دست کشیده‌اند. حالا بیشتر یک نگاه انتقادی به شرایط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دارند و دنبال انقلاب به آن معنای کلاسیک خود نیستند. حتی  به یک دولت رفاه سوسیالیستی یا ترکیبی از سرمایه‌داری متعادل شده و اخته شده راضی‌اند.
با توجه به این روایت تاریخی و تحولاتی که در این تاریخ اتفاق افتاده، می‌توان امکاناتی را از این دیدگاه بیرون کشید. هر چقدر از آن وجه تاریخی فاصله گرفته‌اند، از آن وجه رادیکال انقلابی هم تقریبا فاصله گرفته‌اند.
* تصویر راست لیبرال از تاریخ ایران
یک دسته به راست لیبرال نزدیک می‌شوند. اینها هم یک روایت تاریخی دارند که تاریخ ایران را سراسر همزاد با یک نوع استبداد و دیکتاتوری در حوزه سیاسی می‌بینند.
می‌گویند ۳ هزار سال‌ اخیر ایران، همه دیکتاتور بودند و این تداوم نظام دیکتاتوری باعث شده حتی فرهنگ مردم هم به نوعی دیکتاتورزده شود. آن چیزی که در جامعه‌شناسی به عنوان خلقیات ایرانیان مطرح می‌شود، معطوف به این ساختار سیاسی استبدادی است. این فرهنگ عامه ایرانی‌ها به نوعی منحط شده و اهل دروغ و ریا شده‌اند.
این نگاه دلالت‌های آینده‌پژوهانه‌ای دارد. اینها معتقدند در دنیای جدید و با توجه به فشردگی جهان، این مسیر تاریخی قابل تداوم نیست و خود به خود حذف می‌شود و ما در حال گذاریم و از جامعه استبدادی به سمت جامعه آزاد حرکت می‌کنیم.
اینها با توجه به تصویری که از غرب دارند، یعنی یک تایپ ایده‌آل از غرب آزاد، دموکرات و سرمایه‌دار، معتقدند آنجا همه می‌توانند به حق و حقوق خود برسند، لذا می‌گویند داریم به این سمت می‌رویم. آینده این است که ایران در حال هضم در شرایط جهانی است و حالا یکسری مقاومت‌های بیهوده‌ای هم در این میان وجود دارد که باید کمک کنیم این مقاومت‌ها شکسته شود تا زودتر به آن کاروان جهانی بپیوندیم.
* تصویر جریان ایرانشهری از تاریخ ایران
در این بین، یک نگاه ملی‌گرا داریم که به این موضوع می‌پردازد که ما یک اوج شکوه تمدنی پیش از اسلام، بویژه در اواخر دوره ساسانی، داشتیم اما از اواسط دوره ساسانیان به دلایل مختلف - که یکی از آنها تفوق فقه دینی بر عرصه سیاسی و فرهنگی بود که باعث سقوط ساسانیان شد - و بعد از ورود اسلام، ما دیگر نتوانستیم به آن اوج و شکوه برسیم.
در دوره تمدن اسلامی، در یک برهه‌هایی توانستیم کمر راست کنیم که این رشحات همان دوره پیشااسلام بود. افرادی مانند فردوسی یا فارابی در واقع از آن اندیشه ایرانشهری پیشااسلام ارتزاق می‌کردند. بعد از آن دیگر نتوانستیم به آن شکوه بازگردیم. در دوره صفویه هم قرار بود یک اتفاق بیفتد و شروع خوبی داشت اما نشد و ما در یک انحطاط و انزوا به سر می‌بریم اما چون چنین پشتوانه تاریخی 1500 ساله‌ای داریم، قابلیت بازیابی وجود دارد. این امکان وجود دارد که ما دوباره به یک شکوه تمدنی پیشااسلامی برگردیم. حالا تعاریف خاص خودشان را دارند و نگاه سکولاری به دوره پیشااسلام دارند. بر اساس همان دیدگاهی که هگل هم بیان کرده، نخستین اندیشه دولت در واقع در ایران شکل گرفته است. نگاه‌شان به آینده هم این است که می‌توانیم آن اندیشه و سکولاریسم ایرانی را در شکل جدیدش و در تعامل با دنیای جدید دوباره احیا کنیم.
* تصویر جریان اسلامگرا از تاریخ ایران
یک دسته دیگر هم داریم که معتقدند پیوستگی بین ایران پیشااسلام و پس از اسلام وجود دارد و بر این باورند پیش از اسلام، دین در واقع تفوق داشته است. علمای دینی یا فقهای دینی و موبدان زرتشتی، در کنار رأس حکومت بودند و این باعث شد بعد از ورود اسلام، ایرانی‌ها خیلی راحت اسلام را بپذیرند.
لذا اسلام به عنوان دین رسمی پذیرفته شد و تلفیق این ۲ باعث شد تمدن اسلامی از قرن چهارم تا هفتم شکل بگیرد. البته بعد از حمله مغول، این تمدن از هم پاشید اما در عصر صفویه دوباره با یک روایت جدید سر برآورد. یعنی هر مرحله نسبت به مراحل قبل یک پله بالاتر آمده‌ایم. از ایران زرتشتی وارد اسلام شدیم و اسلام اهل سنت را با تعریف خلفای عباسی پذیرفتیم و بعد از آن هم شیعه دین رسمی شد و دولت - ملت در ایران شکل گرفت. این یکپارچگی جغرافیایی و سرزمینی به واسطه همین اندیشه دینی ایجاد شد. نخستین دولت - ملت در ایران همزمان با شکل‌گیری دولت - ملت‌ها در اروپا، یعنی در قرن پانزدهم و شانزدهم شکل گرفت. اینها معتقدند تجدد یک فرآیند جهانی است و اینطور نیست که فقط در یک جا تعریف شود.
بعد از این در مشروطه یک شکل جدیدی از دخالت دین در سیاست به وجود آمد. فتوای میرزای شیرازی همه عرصه‌های سیاسی را تحت تأثیر قرار داد و شرایط جدیدی ایجاد کرد. مشروطه اتفاق افتاد و علمای تهران، مانند مرحوم بهبهانی و مرحوم طباطبایی، مشروطه را به پا کردند. سپس در تبریز و اصفهان و جاهای دیگر هم روشنفکران به این جریان پیوستند و بعد به انقلاب اسلامی رسیدیم. انقلاب اسلامی یک پله بالاتر است که در آن ولایت فقیه شکل می‌گیرد و این اوج تلفیق بین دین و سیاست است که وحدت پیدا می‌کند.
اگر قبلا علما سعی می‌کردند در سیاست دخالت کنند یا مشاوره دهند، حالا خود آن عالم میدان‌دار است. این مسیر دوباره به همین شکل پیش می‌رود و مرحله به مرحله ما به یک تمدن نوین اسلامی خواهیم رسید. این تمدن نوین از دل همین تصور تاریخی یا روایت تاریخی شکل گرفته است.
* تصویر کدام جریان غلبه دارد؟
البته خرده‌روایت‌های تاریخی دیگری هم وجود دارد که در اینجا مجال بحث آن نیست. در حال حاضر دعوا در ایران عمدتاً حول 4 جریان سیاسی شکل گرفته است: جریان راست، جریان چپ، ملی‌گرا و اسلام‌گرا. سناریوهای آینده حول این 4 نگاه می‌چرخد. اینها خودشان هم در حال بازسازی هستند. مثلاً طیف آقای قوچانی بین جریان استبداد تاریخی و ملی‌گرایی در حال تلاش برای ایجاد یک پشتوانه تاریخی و روایت است که بتواند این دو جریان را به هم نزدیک کند. البته این تلاش‌ها با چالش‌هایی هم روبه‌رو است. در مقابل اینها، نیروهای دموکرات یا جمهوری‌خواه هم وجود دارند. 
هر سناریویی راجع به آینده از دل امکان‌هایی که هر کدام از اینها تصویر می‌کنند، بسته به اینکه کدام‌یک از این روایت‌ها بتواند غلبه یابد و اقناع عمومی ایجاد کند، شکل می‌گیرد.
در انقلاب اسلامی، مثلاً کسی مثل شریعتی کمک زیادی کرد تا یک تصویر تاریخی ایجاد کند. البته تصویر تاریخی او با تصویر جریان اسلام‌گرا، بویژه جریان سنتی، متفاوت بود. وی صفویه را به عنوان اسلام تجمل‌گرایانه می‌دید، در حالی که در حوزه‌های علمیه این نگاه وجود نداشت. حضرت امام و شاگردانش اینگونه نبودند و حداقل ضد صفوی نبودند.
این امکان‌ها را می‌توان روی میز قرار داد و درباره آنها بحث کرد. اینکه کدام یک از اینها قابلیت بیشتری دارد و کدام امکان فراگیری بیشتری با توجه به شرایط کنونی دارد، می‌توان درباره آن بحث کرد.
در جریان دانشگاهی ما، گفتمان غالب، استبداد تاریخی است. کلیدواژه‌اش هم «در حال توسعه» و «در حال گذار» بودن است. یعنی ما از استبداد به سمت دموکراسی در حال گذاریم و این در علوم انسانی و همه رشته‌ها مشهود است. درست است که این یک نوع نگاه تاریخی دارد اما نوعی تاریخ‌سوزی هم در حال وقوع است، چرا که تصویری که از تاریخ گذشته ساخته می‌شود، تصویری تاریک و سیاه است که نشان می‌دهد ما هیچ نداشتیم و یک دوره رکود چند هزار ساله بوده و باید از این ماجرا گذر کنیم.
جریان چپ هم به نوعی غیر تاریخی شده است. در ۳-۲ دهه گذشته، بویژه بعد از دهه ۷۰، اساساً تاریخ را کنار گذاشته‌اند. برای همین، جریان چپ در حال حاضر خیلی زیگزاگی شده است. الان جریان چپ در واقع از نگاه استبداد تاریخی استفاده می‌کند. الان خودش چیزی ندارد و شما می‌بینید از آخرین کتاب‌هایی که در حوزه جامعه‌شناسی تاریخی چپ در ایران منتشر شده، کار جدیدی حداقل ندیده‌ایم. مثلاً کتاب‌هایی داریم که راجع به کارگران در ایران نوشته شده اما اینها فارغ از بحث کلان‌روایت تاریخی ایران هستند.
به همین دلیل، خیلی از چپ‌ها که قبلاً در منتهاالیه چپ بودند، حالا به سمت راست تغییر جهت می‌دهند. این زیگزاگ رفتن، بخش عمده‌اش محصول تاریخ‌زدایی است. وقتی شما تاریخ‌سوزی می‌کنید، امکان تداوم را از بین می‌برید و این باعث می‌شود سریع تغییر موضع بدهید و نظرتان عوض شود.
جریان راست، درست است که نگاه تاریخی دارد اما این نگاه تاریخی ضد تاریخ ایران است. یعنی برای ایران، هویت تاریخی مستقلی قائل نیست و به تاریخ سیاسی نگاه سیاهی دارد. 
از طرف دیگر، نگاه تاریخی جریان اسلام‌گرا هم خیلی بسیط است و نمی‌تواند با آن نگاه تاریخی، ابعاد مسائل مستحدثه را توضیح دهد.
در حوزه علمیه، شما نگاه تاریخی چندانی نمی‌بینید. نهایتاً یک کتاب تاریخ شیعه یا تاریخ اسلام دارید. خیلی کم داریم آدم‌هایی که روایت کلان تاریخی از ایران داشته باشند. ممکن است از تاریخ اسلام یا شیعه روایت کلان داشته باشند اما ارتباطش با ایران خیلی محدود است و به خاطر همین نمی‌تواند خیلی چیزها را توضیح دهد و خیلی فراگیر نمی‌شود. به همین خاطر، نمی‌تواند بقیه را اقناع کند.
* باید تصویر روشنی از گذشته داشته باشیم
ما باید بتوانیم یک تصویر روشن از گذشته داشته باشیم تا بتوانیم آینده را ترسیم کنیم. امید معطوف به تصویری است که از گذشته داریم و آن می‌تواند برای ما آینده‌ای را ترسیم کند. متأسفانه تصویرهای بسیط و تاریکی از گذشته داریم که این موضوع را پیچیده‌تر می‌کند.
اساساً ما مساله تاریخ را جدی نمی‌گیریم. تاریخ به مثابه انباشت تجربیات است. مثلاً یک رئیس‌جمهور می‌آید و می‌رود اما ما از او هیچ تجربه‌ای نداریم. رئیس‌جمهور بعدی هم دوباره همان مسیر را می‌رود. این موضوع برای هر کسی، از یک معلم گرفته تا مدیران، صدق می‌کند. هر معلمی که با ۳۰ یا ۴۰ دانش‌آموز سر کلاس می‌رود، باید با ابعاد شخصیتی و تربیتی آنها آشنا شود و تأثیر بگذارد اما بعد از یک سال، سال تمام می‌شود و او به کلاس بعدی می‌رود. این بی‌توجهی به تاریخ باعث می‌شود ما صرفاً آرزواندیشی کنیم.
علوم انسانی، اساساً اگر در غرب شکل گرفته، محصول سرریز بررسی تاریخ است. رشد نگاه تاریخی باعث شده قواعدی کشف و شناسایی شود و علوم انسانی و فلسفه تاریخ شکل بگیرد. اما ما کجای این تاریخ هستیم؟ علوم انسانی ما کجای تاریخ است؟ در اینجا فردی ممکن است دکترا بگیرد و عضو هیات علمی شود اما 2 واحد تاریخ نگذرانده باشد و چیزی از تاریخ نداند.
جالب است که اخیراً آقای دکتر فرهنگی اشاره کردند که بعد از این همه سال، تازه داریم تاریخ دیوان‌سالاری در ایران را بررسی می‌کنیم و چند کتاب در این زمینه منتشر شده است. ما نزدیک به ۱۵۰ سال دولت در ایران داریم و الان تازه تاریخ دیوان‌سالاری در ایران را هنوز به طور ابتدایی بررسی می‌کنیم. در حوزه‌های دیگر مانند اقتصاد و آموزش‌و‌پرورش هم وضعیت مشابهی داریم و واقعاً نمی‌دانیم چه اتفاقی افتاده است. به همین دلیل، ما آرزواندیشی می‌کنیم. در انتخابات ریاست‌جمهوری، همه حرف‌های بزرگ می‌زنند و مردم به همان‌ها رأی می‌دهند. برای همین است که افرادی مثل من و شما می‌توانند یک تصویر جعلی و شیک از تاریخ ارائه دهند. به این دلیل که بدترین درس مدرسه ما تاریخ است و کسل‌کننده‌ترین درس هم همین است. در دانشگاه‌ها هم به دلایل مختلف از تاریخ فراری‌اند، در حالی که خود تاریخ شیرین است و پر از داستان و حکایت.
حالا وقتی به نوشتن تاریخ می‌رسیم، متوجه می‌شویم ما تاریخ اجتماعی نداریم. کتاب‌هایی که درباره تاریخ اجتماعی نوشته شده‌، خیلی کلی‌گو هستند و بیشتر از سفرنامه‌ها چیزهای جمع شده است. مثلاً در غرب، تاریخ فرهنگی قاشق و چنگال داریم، تاریخ فرهنگی درخت داریم اما ما کجا هستیم؟
ما اساساً رویکرد تاریخی نداریم. در علوم انسانی و حوزه اندیشه، این رویکرد تاریخی غالب نیست. در دانشگاه‌ها هم جریان تاریخی غالب به نوعی تاریخ‌زدایانه است. این موضوع در همه جا خود را نشان می‌دهد.
در بروکراسی ما، هر مدیری که می‌رود، تجربیاتش را با خود می‌برد و نفر بعدی هیچ توجهی به این تجربیات ندارد. وزیر جدید با وزیر قبلی فقط در حد سلام و احوالپرسی آشنا می‌شود و دوباره همان اشتباهات را تکرار می‌کند.
در دانشگاه‌ها، فصل دوم پایان‌نامه‌ها معمولاً ضعیف‌ترین بخش است. دانشجویان فقط مقالات قبلی را جمع‌آوری می‌کنند و هیچ تحلیلی از آنها ارائه نمی‌دهند. به جای اینکه به بررسی و دسته‌بندی مباحث قبلی بپردازند، فقط اطلاعات پراکنده را ذکر می‌کنند و هیچ صورتبندی و تحلیلی ندارد. این نشان‌دهنده این است که ما در حوزه علم هم با بی‌تاریخی مواجه هستیم.
ما در عرصه‌های اجتماعی هم همین مشکل را داریم. با این بی‌توجهی به تاریخ، نهایتاً می‌توانیم آرزواندیشی کنیم و نمی‌توانیم عمق پیدا کنیم. 
وقتی می‌خواهیم درباره وضعیت آزادی در ایران صحبت کنیم، باید این را در یک فرآیند تاریخی بررسی کنیم. حتی برای صحبت درباره استقلال هم باید به این نگاه تاریخی توجه کنیم تا بفهمیم چه اتفاقی افتاده است.
بی‌اعتمادی ما نسبت به نظام جهانی بسادگی قابل تغییر نیست. این بی‌اعتمادی ریشه در تجربیات تاریخی ما دارد، مانند قرارداد الجزایر یا برجام که در آنها دچار فریب شدیم. این مسائل به ما نشان می‌دهد امید به آینده باید معطوف به تصویر تاریخی باشد.
ما باید تاریخی‌نگری را جدی بگیریم تا از آرزواندیشی فارغ شویم. در حال حاضر، ما در آرزواندیشی به سر می‌بریم. هر جا که به مقوله تاریخ توجه کرده‌ایم، اتفاقات خوبی افتاده و گشایش‌هایی ایجاد شده است. در مقابل، هر جا از تاریخ فاصله گرفته‌ایم، دچار مشکلات شده‌ایم.
علم باید نشان دهد توجه به تاریخ چه تأثیری دارد. اگر من جای شما بودم، ایده‌های درخشانی را مطرح می‌کردم و نشان می‌دادم چگونه توجه به تاریخ می‌تواند گشایش‌هایی ایجاد کند. باید تکرارپذیری این تجربیات را نشان دهیم.
تا زمانی که توجه تاریخی در علوم انسانی و جریان فکری ما تقویت نشود، امکانات روشن و مشخص نخواهد بود. به همین دلیل، می‌بینید سلبریتی‌ها در حال حاضر جلوتر از جریان‌های فکری هستند. آنها برای بیان نظرات‌شان نیاز به سلبریتی شدن دارند. این وضعیت به جای ایجاد گشایش در جریان فکری، باعث شده توده‌ها به سمت سلبریتی‌ها بروند و تغییر کنند. این موضوع به ضعف ما در تاریخ‌نگری و تحلیل‌های تاریخی برمی‌گردد.

ارسال نظر
پربیننده