25/فروردين/1404
|
16:28
۲۲:۳۴
۱۴۰۴/۰۱/۱۹
نگاهی به دفتر شعر «صبح زود» اثر سیدعلی لواسانی

دو سه غزل قابل قبول

الف. م. نیساری: دفتر شعر «صبح زود» اثر سیدعلی لواسانی در 64 صفحه تنظیم شده و شامل اشعاری است در قالب‌های غزل و شعر نو نیمایی (17 غزل، 1 مثنوی و 13 شعر نیمایی). البته اشعار نیمایی در این حد و اندازه؛ یعنی همین حرف تکراری «مرد که گریه نمی‌کند، مباد کسی ببیند» را تکرار کردن:
مبادا
مبادا بدانند
مبادا که از چشم‌هایت بخوانند
که دلتنگی‌ات را
غریبانه
در خلوتت
گریه کردی
تو
مردی!
محتوای دفتر شعر «صبح زود»، بیشتر به اشعاری اختصاص دارد با مضامین معمول و عادی جاری در زندگی و چند شعر از آن آیینی یا مذهبی است و درباره‌ امام هشتم(ع)، حضرت زینب(س)، امام حسین(ع) و... است.
غزل اول که فقط یک مشت لفاظی است و هوایی سخن گفتن، بی‌آنکه رویش فکر شده باشد که اجزای این ابیات به هم ربط دارد یا نه؛ شاعر، همین‌طوری منفی و مثبت مفاهیمی را گرفته و سعی کرده ۲ چیز متضاد را کنار هم بگذارد؛ حالا گرفت که گرفت، نگرفت هم که نگرفت:
«تو اگر تشنه، من سراب توام»
یعنی دروغم.
«من دروغم ولی جواب توام»
«دروغم» را درست گفته اما چرا و چگونه این دروغ باید جواب «تشنه» باشد؟ مگر طرف مقابل، بیچاره «تشنه‌ بودنش» جرم است که تو باید با دروغ جوابش را بدهی؟! یا اینکه «تشنگی‌اش ساختگی و دروغین» است که تو می‌خواهی«جواب دروغین» به او بدهی؟! اگر دروغین است، پس تویِ شاعر چرا «شادی که انتخاب اویی»؟ یعنی شادی از اینکه انتخاب یک دروغگویی؟
بیت دوم هم سر و ته ندارد؛ یعنی چه که:
گرچه غمگینم از چنین ‌بودن
باز شادم که انتخاب توام
یعنی «توی شاعر غمگینی از دروغی ‌بودن اما شادی که انتخاب اویی»؟! خب، این چه جور توصیف از خود و او است؟!
بعد هم بی‌ربط و بی‌ارتباط با بیت‌های ماقبل می‌گوید:
عین چشم توام، درست ببین
که خراب توام، خراب توام...
بیت آخر هم یک وجه گول‌زنک دارد (که فکر کنم ابتدا شاعر خود را گول ‌زده است) که مخاطب را گمراه می‌کند، و آن با ۲ کلمه‌ «رسیدن» است و «خط آخر کتاب» که اگر خوب درباره‌اش فکر نکنی، فکر می‌کنی چه بیت زیبا و تعبیر نویی دارد، در صورتی که هیچ ارتباطی بین «رسیدن یار به معشوق» با «خط آخر کتاب» وجود ندارد، زیرا شما به آخرین ‌خط کتاب می‌رسید و کتاب تمام می‌شود. اگر قرار باشد شاعر آخرین ‌خط کتاب معشوقه باشد، این «رسیدن» صرفا در کلام وجه صوری دارد و این قاعده را خود شاعر گذاشته، چرا که قاعده‌ شعر برای خودش منطق دارد؛ منطق شعری، نه این‌گونه:
کی به من می‌رسی؟ که منتظرم
من خط آخر کتاب توام
البته این‌گونه مشکل‌‌ها و نارسایی‌ها تنها گریبان شاعر این دفتر را نگرفته که این مشکل عمومی شاعران همین یکی، دو، سه دهه است و شاعران پیش‌تر کمتر دچار این‌گونه معضلات بودند. یعنی یک دوره پیچیده‌گویی و یک دوره هم ساده‌گویی شاعران و متشاعران ما را گرفتار معضلات خود کرده است، در حالی که شعر پریشان و منسجم که هیچ، حرف‌های پریشان و منسجم هم نباید خریدار داشته باشد. شعر که جایگاهی دیگر دارد و باید ساختارمند و منسجم باشد (حتی نثر هم) و هارمونی در آن از هر لحاظ رعایت شده باشد، نه حتی تنها از یکی، دو، سه لحاظ.
این هم اولین ‌شعر این دفتر:
اگر تو تشنه، من سراب توام
من دروغم ولی جواب توام!
گرچه غمگینم از چنین‌ بودن
باز شادم که انتخاب توام
عین چشم توام، درست ببین
که خراب توام، خراب توام
تو چه خوابی برای من دیدی؟
من شبیه کدام خواب توام؟
کی به من می‌رسی؟ که منتظرم
من خط آخر کتاب توام
حال غور دیگر کنیم در شعرهای این دفتر؛ باشد که اشعار خوبی پیدا کنیم.
غزل دوم هم مشکلات خودش را دارد، زیرا در بیت اول صحبت از سفر کردن کسی است (لابد معشوقه ددری!) که یک‌بار هم یار بیچاره را با خودش نبرده که این تقاضای یار است بعد هم این وسط ابیاتی دارد که بی‌ربط نیست اما ارتباط چندان محکمی هم با هم ندارند (درست است که در شعر کلاسیک هر بیت یک ساختار دارد اما به ‌لحاظ محتوای کلی و معنوی یگانگی‌هایی وجود دارد) اما در بیت آخر شاعر صحبت از آوارگی می‌کند که ربطی به کلیت شعر ندارد، زیرا معشوقه اهل سفر است و لابد یار ساکن، حال این آوارگی از کجا آمده؟ حتی اگر آوارگی درونی و در حال سکون هم باشد، باید شاعر تمهیدی می‌اندیشید تا این تضاد را به‌ نوعی در یکجا جمع کند که هم باورپذیرتر شود شعر و هم زیباتر و هم منطقی‌تر (منطق شعری منظور است). البته بیت آخر به ‌خودی‌ خود زیباست.
از طرفی در بیت سوم، شاعر به گمانم دچار غلط دستوری شده، زیرا می‌گوید: «دامن چو می‌کشی، به چه کار است سر مرا؟» منظورش این باید باشد که «چون نمی‌گذاری سرم بر دامنت باشد، این سر به چه کارم می‌آید؟». به ‌نظر می‌آید که «است» بر این غلط یا نارسایی دامن ‌زده است. به ‌نظر هم نمی‌آید که در زبان اقوام ایرانی، مثلا خراسانی، این «است» کاربردی آن‌گونه که در بیت آمده داشته باشد! 
دیگر اینکه حرف‌هایی از این دست که بگوییم: «یک‌بار به‌جای این‌ همه زخم زبان زدن بگو که دوستم نداری و خلاص (یا راحت)» در کجای شعر فارسی جای می‌گیرد؛ حتی آنجا که جوانان شاعر تازه‌کار صاحب کتاب نشسته‌اند، نه بیشتر؟ کجا؟!
کل غزل را می‌آورم که کلام گفته‌ شده بیشتر و بهتر درک شود:
مگذار باز از سفرت بی‌خبر مرا
یک‌بار هم اگر شده، با خود ببر مرا
شکر خدا که گریه‌ سیری نصیب شد
هر بار غمت تشنه کرد بیشتر مرا
سر را به دامنت بگذارم اگر، سر است
دامن چه می‌کشی، به چه کار است سر مرا؟
یک‌ بار جای این‌ همه زخم زبان زدن
راحت بگو که دوست نداری دگر مرا
آه ‌ای خیال دور که آواره‌ات شدم
یک شب بیا به خانه‌ خوابت ببر مرا
بسیاری از سطرهای این مجموعه نه‌تنها از بلیغ ‌بودن و فصیح‌ بودن (در نوع و شکل و اندازه‌های زبان و بیان خود) محرومند، بلکه در حد و اندازه‌های خود نیز نارسایند؛ مثل کلمه‌ «فقط» در مصراع ذیل که حتی حشو و زاید است. یعنی نبودنش مصراع را روان می‌کند اما شاعر برای پر کردن وزن از آن استفاده کرده که شده بلای جان همین مصراع که اگر نبود، مصراع روان‌تر و درست‌تر بود، البته شاعر باید خود فکری به حال درستی وزنش می‌کرد در آن صورت. حالش که این‌گونه است:
یک عمر دور خویش فقط پیله بافتم
یا کلمه‌ «اینقدر» که بهتر است به‌جایش کلماتی نظیر «همواره» یا «هر دم» گذاشته می‌شد:
تو ‌ای ساحل! نمی‌دانم چه می‌خوانی که‌ موج اینقدر از دریا گریزان است
شتابان سوی تو با شوق می‌آید، نمی‌داند که دیدار تو یک آن است
«اینقدر» یعنی «چقدر»؟! قصد ندارم مثل ملانقطی‌ها اشکال بگیرم، تا کسی بگوید: «آقا! دیگر هرکس می‌داند که موج چقدر از دریا گریزان است و دیگر این جای اشکال نیست و...». من حرفم این است که رعایت‌ نکردن هر چیزی که شعر را از ظرافت و زیبایی بیندازد، مورد اشکال است. دلیل ندارد که من و شما و همه می‌دانند «چقدر»، شاعر باید وظیفه‌ خودش بداند و نوع تعهد خودش را بشناسد تا درست بگوید. اینطور اگر باشد، یک فرد لال هم ممکن است با ایما و اشاره و تکان‌ دادن دست به ما بفهماند که منظورش چیست. آیا او در این صورت کلمات را درست ادا کرده است؟!
در مصراع بعدی بیت بالا نیز «یک آن» لفظ را دچار لکنت و نارسایی کرده است، اگرچه غلط نیست.
دیگر اینکه غزل‌های این دفتر نیز حرفی برای گفتن ندارند؛ مثلا همین غزل که بیت اولش را آوردیم، در بیت‌های دیگر چه حرف شاعرانه‌ای برای مخاطب دارند (کشف شاعرانه پیشکش) به‌جز حرف‌هایی این‌گونه که: «ای ساحل! چه بی‌رحمانه از دریا ماهی‌ها را گرفتی و دلت چه سخت مثل بیابان است» که تعبیر و توصیف و تشبیهش نه‌تنها معمولی است بلکه بی‌ربط است. آخر چه ربط و شباهتی بین ساحل و بیابان وجود دارد؟ شاید یک شاعر قَدَر بتواند این شباهت را با ظرافت و تمهیداتی نشان دهد اما همین‌طور هوایی که نمی‌شود؛ هوایی و بی‌منطق روشن شعری!
بعد تعبیر «دریای آبی‌ها» و «ماهی بی‌تابی‌ها» هم چندان چنگی به دل نمی‌زند، زیرا دریا که آبی است و حرکت  و ایستا نبودن ماهی‌ها هم چندان ربطی به «بی‌تابی»‌شان ندارد. اگر هم شاعری فکر می‌کند دارد، باید نشان دهد و این رابطه را پیدا یا کشف کند نه اینکه صرفا بگوید:
چه بی‌رحمانه از دریای آبی‌ها، گرفتی ماهی بی‌تاب دریا را
دلت‌ ای ساحل!‌ ای همسایه‌ دریا، چه سخت و سنگ، از جنس بیابان است
شعرهای آیینی یا مذهبی این دفتر نیز چنگی به دل نمی‌زند و همچنان بسیاری از ابیات‌شان گرفتار سستی و ضعف تالیف است، مثل ابیاتی نظیر:
حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که من از این نام
اگر نگویم و ننویسم، تمام عمر پشیمانم
حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که در این ایام
مگر غمش کند آرامم، که من همیشه پریشانم...
با این ‌همه، 3-2 غزل قابل قبول یا تقریبا قابل قبول در این دفتر جا خوش کرده است. از این غزل‌ها می‌توان دریافت که شاعری که در این حد و اندازه می‌تواند شعر بگوید، حتما در آینده نیز بهتر از این خواهد گفت، چرا که حتی یک شعر سالم و زیبا نیز می‌تواند گواه و نشانه‌ توانایی، ظریف‌بینی و زیبااندیشی یک شاعر باشد. شعر ذیل با بیان و زبانی سالم و رسا و عاطفی و گاه با تعابیر و تشبیهاتی تازه و گشت و واگشت‌های بیانی، مناسب و روان نوشته شده است:
گفت: «دلگیرم از این‌جا»، گفت: «دلتنگم دیارم را
«ماندن آسان نیست»؛ گفت و رفت و مشکل کرد کارم را
پیش چشمم آرزویم رفت و رفت اما مریز‌ ای اشک
پیش مردم آبرویم را، مگیر از من وقارم را
می‌گریزم گوشه‌ای ناخواسته، ناگاه می‌گریم
گریه‌ بی‌اختیار از من گرفته اختیارم را
دوری‌اش آوار شد بر شانه من؛ شانه‌ای خسته
- بردبار اما... که خود هر بار تنها برده بارم را
دست‌کم خوابش سراغ از چشم‌هایم می‌گرفت‌ ای کاش!
بلکه دلداری دهد آیینه‌های سوگوارم را
آه! یک شب، کاشکی یک شب فقط در خواب می‌دیدم
با سلامش باز روشن کرده چشم روزگارم را
این دفتر را انتشارات شهرستان ادب منتشر کرده است.

ارسال نظر