زهرا محسنیفر: تماسهای بیپاسخ و پیامهای بیجواب، دلشوره را به جان خانوادهاش انداخته بود. مثل هواپیمایی که ارتباطش با برج مراقبت قطع شده باشد، تمام تلاشها برای تماس با مهدیه به یک جمله تکراری، مبهم و دلهرهآور ختم میشد: «مشترک مورد نظر در دسترس نیست». آخرین ردی که از او برجا مانده بود، پیامی مجازی در صفحه شخصی تلگرامش بود. بعد از آن دیگر در مجازی و واقعیت، خبری از او نبود که نبود. دختری تنها در مملکت غریب، آب شده و رفته بود توی زمین. نه یک روز و ۲ روز، کار به هفته و ماه کشیده بود. چه میگویند این قدیمیها: «صد پسر در خون بغلتد، گم نگردد دختری». آن هم چه دختری! ایراندخت نخبه، استاد دانشگاه لیون و مترجم زبان فرانسه.
بله! ثانیهها چون قرنها جانکاه میگذشت و کمکمک «نکند زبانم لال» روی زبانها افتاده بود. پای آتشنشانی را دوست مهدیه به ماجرا باز کرد، تا قفل بسته در خانه او را بشکنند و پرده از رازی سر به مهر بردارند. قفل شکست و در گشوده و ابهام دوچندان شد و کلاف ماجرا درهمپیچید. مهدیه، روح زندگی را در خانه دمیده بود اما خود چون روح ناپیدا شده بود و چون پریان ناپدید. اگر اولیای دم، بررسی احتمال قتل سوژه را میگذاشتند برای پایانبندی تلخ این تراژدی غمبار، برای خروج از بنبست پرونده چارهای نبود جز آنکه به فرضیه آدمربایی فکر کنند اما مهدیه دختری خوشقلب و انساندوست بود و بدخواهی نداشت تا برایش دام پهن کند. هیچ مظنونی در کار نبود تا بتوان انگشت اتهامِ گروگانگیری احتمالی را سمتش گرفت. معما لاینحل به نظر میرسید. خانواده مهدیه، به چله کشنده انتظار نشسته بودند و امیدشان داشت رنگ میباخت؛ تا اینکه یک خبر کوتاه، خانواده را در شوک و بهتی آمیخته با بیم و امید فرو برد: «مهدیه اسفندیاری شهروند ایرانی به جرم حمایت از تروریسم توسط پلیس فرانسه دستگیر شد». نه اینکه یک خبرنگار سمج از ماجرایی سری بو برده و خواسته با افشای آن خودی نشان دهد و کیسهای بدوزد و اعتباری به هم بزند، نه! خبر رسمی را پلیس فرانسه ۴۰ روز پس از دستگیری مهدیه منتشر کرده بود.
این پنهانکاری طولانی و افشاگری ناگهانی خبر از سناریویی بزرگتر از یک آدمربایی عادی داشت. اما هرچه بود، همین که به جای «مفقودالاثر» یا «مقتول»، عنوان «زندانی» را قبل از نام مهدیه میگذاشتند، برای خانوادهاش زمین تا آسمان فرق میکرد.
تحرکات زیرپوستی و چراغ خاموش دیپلماتیک برای یافتن شهروند گمشده ایرانی که از مدتی قبل شروع شده بود، دیگر باید وارد فاز جدیدی میشد و نمود رسانهای مییافت. حمایت از تروریسم، وصلهای نبود که به مهدیه بچسبد و بازداشت و زندان، به گروه خونیاش نمیخورد. پس قصه چه بود؟ اطلاعرسانی قطرهچکانی پلیس فرانسه ادامه داشت تا اینکه معلوم شد ماجرا به همان فرسته آخر مهدیه در تلگرام برمیگردد. آن روز، قلب او از جنایات اسرائیل در غزه به درد آمده بود و میخواست با کودکان یتیم و مادران کودکمرده همدردی کند. مهدیه بچهدرسخوان بود اما جایی در کتابها نخوانده بود در مهد آزادی بیان و در قطب حقوق بینالملل، حمایت از مظلوم، جرمی نابخشودنی است. او استاد دانشگاه بود اما چه میدانست وقتی در سرزمین خروسها پای انتقاد از گرگصفتان صهیونیست در میان باشد، گربه را دم حجله میکشند و بیدرنگ و پرقدرت زهر چشم میگیرند. چه میگویم! مهدیه دختر فهمیدهای بود و حتماً اینها را میدانست اما لابد دیگر تحمل تماشای قتلعام و گرسنگی کودکان غزه را نداشت و یکتنه به خط مقدم رسانه زده بود تا مارپیچ سکوت در برابر ظلم را در سرزمین مادامها و موسیوها بشکند و وجدانهای خفته را بیدار کند. لابد آن روز با خودش گفته بود بگذار فریاد بزنم و این خفقان را درهم بشکنم و هرچه بادا باد!
انفرادی، بیحجابی اجباری، ممنوعیت ملاقات و جیره غذایی بخور و نمیر و غیرحلال؛ اینها منوی پذیرایی از دختر ایرانی در آرمانشهر حقوق بشر غربی بود. پشت این آدمربایی و آن روی سکه دستگیری، توطئهای پیچیده بود که پوآروهای رسانه بزودی پرده از آن برداشتند. مسأله چیزی بیش از گروگانگیری بود و پای یک باجگیری دولتی در میان بود. دولت فرانسه مهدیه را طعمه کرده بود تا او را در یک پرونده جاسوسی، وجهالمعامله کند؛ آزادی مهدیه در قبال آزادی چند جاسوس زن فرانسوی زندانی در ایران. ژانر داستان از رازآلود و معمایی به پلیسی و مافیایی کشیده شد... پس از ۷ ماه، مهدیه اسفندیاری، دانشمند جوان ایرانی هنوز در زندان پاریس منتظر سکانس پایانی این ماجرای عجیب است. موسیو مکرون که دیروز برای مرگ یک دختر ایرانی، «شعار زن، زندگی، آزادی» میداد، امروز دختری ایرانی را به خاطر یک متن انتقادی از زندگی و آزادی محروم کرده. سرنوشت مهدیه به تصمیم مشترک الیزه و پاستور گره خورده. نقطه پایان این پایان باز و این تلخی بیپایان کجاست؟
نگاه
مهدیه اسفندیاری پروندهای با پایان باز
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها