06/ارديبهشت/1404
|
14:06
۲۲:۱۳
۱۴۰۴/۰۱/۲۶

به عبارت دیگران

یک حکمت عمیق و جامع

وَ قالَ عَلَیه‌السَّلام: مَن ضَیَّعَهُ الاَقرَبُ أُتِیحَ لَهُ الاَبعَدُ.
و [امیرالمؤمنین علی] علیه‌السلام فرمود: آن را که نزدیک‌ترین کسانش رها کنند، بیگانه‌ترین‌ها به چنگش آرند.
کلام امیر [نهج‌البلاغه] / علی شیروانی
دفتر نشر معارف 
حکمت 14، صفحه ۷۴۴

***
اشک شکارچی

یکی بود، یکی نبود. شکارچی‌ای بود که برای شکار به جنگل رفت. تو جنگل درختی را دید که پر از پرنده بود. با اسلحه‌اش به سمت آنها شلیک کرد و تعداد زیادی را هدف قرار داد. بعضی پرنده‌ها کشته شدند، بعضی مجروح شدند. شکارچی شروع کرد به جمع‌آوری پرندگان کشته‌شده و کشتن پرندگان مجروح با چاقویش. در حالی که غرق این‌ کار شده بود به خاطر سردی هوا چند قطره اشک تو چشم‌هاش جمع شد. یک پرنده به یکی دیگر گفت: «این شکارچی دل‌نازک است؛ چشم‌هاش را ببین، به خاطر ما گریه می‌کند».
پرنده دیگر به او گفت: «چشم‌هاش را فراموش کن؛ به دست‌هاش نگاه کن».
رنده عبدالفتاح / جایی که خیابان‌ها نام داشت
مجتبی ساقینی
نشر آرما
صفحه 138

***
رقصیدن پروفسور برای انتشار «اصول کافی»!

هنگامی‌که پدرم کتاب «اصول‌کافی» را چاپ کردند، بشدت مورد استقبال علما و دانشمندان قرار گرفت. سال ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴، جلد اول و دوم درآمده بود و تدوین بقیه جلدها تا سال ۱۳۳۸ طول کشید. ابتدا جلدهای اول و دوم «اصول‌کافی» چاپ شدند و بعد جلد‌ هشتم که «روضه کافی» بود، بعد جلد ۳ تا ۷ که «فروع کافی» بود. کتاب «بحارالانوار» هم در همان اوقات، یعنی تقریبا سال ۱۳۳۵، چاپش شروع شد. مرحوم «استاد غفاری» هم کارمند مغازه کتاب‌فروشی پدرم بود و هم شب‌ها به منزل می‌رفت و به کار تصحیح و تعلیق کارهای زیر چاپ می‌پرداخت. مثلا مرحوم آیت‌الله «سیداحمد خوانساری» که از بزرگ‌ترین مراجع بودند و در قم درس خوانده بودند و به دستور آیت‌اللّه «بروجردی» به تهران آمده بودند، گاهی که از مغازه ما رد می‌شدند به داخل می‌آمدند و از مرحوم «استاد غفاری» تشکر می‌کردند و یا برای مثال مرحوم آیت‌اللّه «بهبهانی» از منزل‌شان «سرپولک» آمده بودند به مغازه ما در بازار سلطانی، فقط به این دلیل که «استاد غفاری» را ببینند و از ایشان تشکر کنند. حتی زمانی که «پروفسور هانری‌کُربَن» در انستیتوی ایران - ‌فرانسه بود، پدرم «کافی» را برای ایشان برده بودند و او از شدت شادی شروع کرده بود به رقصیدن و شادی کردن به ‌خاطر چاپ شدن «کافی». این کتاب خیلی مورد توجه قرار گرفت.
مرتضی آخوندی/ خبرگزاری فارس

***
احمق‌ها!

در رستوران دانشجویی، روزی بر سر میز ناهار روزنامه لوموند را می‌خواندم. سرمقاله‌اش تحلیلی بود از کودتایی که در بولیوی پرداخته بودند. کنار دست من، یک دانشجوی اسرائیلی نشسته بود. سرش را به زحمت خم کرده بود و با کنجکاوی می‌‎کوشید تا صفحه‌ای که از لای صفحات روزنامه بیرون آمده بود را بخواند. گفتم: کدام صفحه را می‌خواهید؟ گفت: صفحه بورس‌ها را. آن را گرفت و ملتهبانه و دقیق، نوسان قیمت کالاها و ارزها را بررسی می‌کرد. فکر کردم شاید تاجر است. هیچ نگفتم اما او اعجابش را نتوانست پنهان کند و پرسید که سرمقاله سیاسی به کار شما چه می‌آید؟ مگر سیاستمداری از بولیوی هستید؟ گفتم نه؛ دانشجویی ایرانی‌ام... گفتم: شما مگر تاجری فرانسوی‌اید؟ گفت: نه؛ دانشجویی اسرائیلی‌ام اما به هر حال در پاریس زندگی می‌کنم و لاجرم تحول بورس و تغییر ارز در زندگی ساده دانشجویی من هم بی‌اثر نیست. مطالعه صفحه سوم لوموند که صفحه اقتصادی است به من این آگاهی را می‌دهد که مثلا بدانم سال دیگر هم بلیت غذا همین ۱۷ ریال خواهد ماند یا نه، زیرا اگر وضع فرانک در میان پول‌های دیگر دنیای سرمایه‌داری با همین منحنی رو به تزلزل رود، احتمالا بلیت غذای رستوران دانشجویی از سال دیگر 5/17 تا ۱۸ ریال خواهد شد و همین‌طور چیزهای دیگری که به یک زندگی دانشجویی بسته است از قبیل کفش و لباس و اتوبوس و کرایه خانه و قیمت کاغذ و مداد و میوه و قهوه. اما سرمقاله یا تفسیر سیاسی یا اخبار خارجی لوموند که برای شما روشن می‌کند مثلا کودتای نظامی بولیوی راست است یا چپ، ساخته «سیا» بوده است یا سفید یا سرخ یا عوامل داخلی، برای زندگی واقعی شما و مسائلی که اکنون شما با آن در تماسید، چه نتیجه‌ای دارد؟ 
لحظه‌ای در هم نگریستیم و دیدیم که ما ۲ دانشجوی هم‌سن و هم‌عصر و هم‌رشته، تا کجا در چشم یکدیگر احمقیم!
علی شریعتی/ هبوط
انتشارات صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران
صفحه 111

ارسال نظر