غلبه اراده بر جوشش
الف. م. نیساری: دفتر شعر «یک نفر رد شد از کنار دلم» اسدالله شعبانی مجموعهای در 64 صفحه است که نشر توکا آن را چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه حاوی شعرهایی است برای نوجوانان در قالبهای چهارپاره، غزل، مثنوی و شعر نیمایی.
موضوع و مضمون دفتر شعر «یک نفر رد شد از کنار دلم» عشق و عاشقی است. شاعر مجموعه در مقدمه این دفتر نوشته است:
در فرهنگ دیرینه ما عشق و دوست داشتن، با دو وجه زمینی و آسمانی - که از آن به عشق پاک میتوان یاد کرد - میتواند همهگونه سجایای اخلاقی از نوع فداکاری، گذشت، پایداری، پاکی و پاکدامنی و حتی آزادی و آزادگی را در همه نوجوانان ما بپرورد...
در این مجموعه کوشیدهام با زبانی ساده و تا اندازهای نزدیک به گفتار که موردپسند این گروه سنی است، مضمونهای عشقی را سادهتر و دستیافتنیتر بپردازم و هم در پس پشت ظاهر ساده شعرها از نمادهای فرهنگی این بوم و بر بهرهگیری کنم».
این سخنان اسدالله شعبانی، شاعر دفتر شعر «یک نفر رد شد از کنار دلم» است که حرفش را زده اما باید گفت عدهای بر این باورند که ما «شعر نوجوان» نداریم؛ آنچه گاه به این نام منتشر میشود، در واقع شعرهای ساده و گفتاری است که برای عامه یا عموم مردم بیشتر قابل لمس و درک است؛ از این رو برای نوجوانان هم ممکن است جالب و خوشایند باشد.
این حرف درستی است اما با این همه، شاعرانی هستند که به نوعی فضای بیشتر و مناسبتری را مناسب نوجوانان در شعرهای خود فراهم میکنند؛ قیصر امینپور و سلمان هراتی از جمله شاعرانی هستند که با مجموعه شعرهایی توانستهاند فضاهایی متناسب با فضای ذهنی و واقعی نوجوانان فراهم آورند؛ شعبانی نیز در شعر زیر سعی دارد که خود را به فضای مورد نظر برساند که تا حدی میتواند اما نوع زبان این شعر بیشتر به سمت یک شعر ساده گرایش دارد؛ به زبانی که موردپسند عموم مردم است:
«دوستت دارم ولی
از تو پنهان میکنم
من نمیدانم چرا
اینچنین خود را پریشان میکنم
من نمیدانم چرا
با تو از احساس گفتن مشکل است
گرچه میگویند مردم از قدیم
عاشقی کار دل است
کاش میشد عشق ما
بیمی از احساس آزادی نداشت
کاش میشد دست تو
عشق خود را توی دستم میگذاشت»
نوع بیان و نوع قافیهبندهای این شعر نیز نشانههایی از شعری ارادی و آگاهانه دارد، نه شعری جوششی. شاید از این رو ما با شعری که کاملا در اختیار مخاطب نوجوان باشد روبهرو نیستیم.
علاوه بر اینکه این شعر نزدیک شده به شعر عامهپسند و شعر غیرجوششی، سادهانگاری و سطحینگری را نیز باید به شعر «پیمان» افزود. شعرهایی از این دست، توان جذب مخاطب نوجوان را ندارند، چه رسد به اینکه بخواهند رسالتی را به دوش بکشند؛ رسالتی که پایداری و وفاداری و آزادگی و شجاعت را میخواهد در میان نوجوانان ترویج کند و چون شیرهای شود در جان عاشق نوجوان پاکاندیش و پاکدامان؛ یعنی با این شعرها!
«دست من در دست تو
دست تو در دست من
ما به هم پیوستهایم
در دل من مهر تو
در دل تو مهر من
هر دو پیمان بستهایم»
اینگونه شعرها با بیانی مستقیم خود که پیش از سرودن، محتوایش را شاعر در ذهن داشته، از یک طرف و از طرف دیگر شعرهایی که چندان وضوع و روشنی ندارند و درک و دریافت ارتباط اجزا و سطرهایشان مستلزم مکثهای غیرلازم است، مخاطب نوجوان را دچار سردرگمی میکند. مثلا دور از ذهن بودن شعر زیر بیشتر در سطرهای نخست آن قابل پیگیری است؛ یعنی ربط «پرواز پرستو که در آینه آب ترک خورده و بعد به این واسطه نیز خواب در چشم شاعر و پنجره ترک خورده، آینه را خورشید به گلهای چمن میدهد و...» آنقدر دور از ذهن است و دارای پیچیدگی مصنوعی که مخاطب را به «لبخند گل کرده یار نمیرساند و...»:
«پرواز پرستو
در آینه آب ترک خورد
در چشم من و پنجرهها
خواب ترک خورد
آیینه ما را
خورشید به گلهای چمن داد
لبخند تو گل کرد
یک هدیه به من داد.
از سینه من پنجرهای سوی تو وا شد
یک دسته پرستو
در آینه صبح رها شد»
غزل ۴ بیتی زیر هم در کل در جذب مخاطب عام و عموم مردم میتواند موثر باشد؛ شعری که جدیت کلاسیک آن، حتی آن را از فضای شعر نوجوان دور و دورتر میکند:
«همراه منی، همیشه با من
پیوسته به برگ و ریشه با من
لبخند بزن که تا بروید
گل گل همه باغ و بیشه با من
اینک همه تاج عشق با تو
هنگامه کوه و تیشه با من
با این همه نشکنی دلم را
سنگ از تو و هر چه شیشه با من»
تا اینجا که اسدالله شعبانی با شعرهای نیمایی و غزل چهاربیتی «همراه» در سرودن شعر نوجوان چندان موفق نبوده است؛ با اینکه در این شیوه و قالب دست شاعر بازتر هم است اما در چهارپاره «قاچ لیمو»، شاعر با اینکه از بیان متعارف کمی دور شده و در این شعر، نوع ارتباط پسر و دختر را زیادی نزدیک به نوع ارتباط بزرگسالان نشان داده (با خلوتی با چای داغ و...)، لیکن با محتوایی واقعی و ملموسی که بیشتر در سطرهای پایانی شعر دیده میشود، شعر را تا حدی به زبان و فضای شعر نوجوان نزدیک کرده است:
«روزی از روزهای درس و کلاس
زندگی با لبان ما خندید،
عشق پیدا شد و سلام و سکوت
در نخستین نگاه ما رویید
خلوتی یافتیم و چایی داغ
هر دو با هم کنار هم بودیم
صندلیها تعارفی نو بود
اندکی در تعارف آسودیم
توی دست تو بود لیمویی
تلخ؟ شیرین؟ چگونه؟ یادت هست؟
با همان مهربانی ازلی
پوست کندی برای من با دست
توی بشقاب کوچکی چیدی
اولین قاچ را به من دادی
دلمان گرم لرزشی شیرین
لبمان مست خنده شادی
دوستی بود و لرزش دل و دست
که جهان تازه گشت و رنگین گشت
با همان قاچ کوچک لیمو
تلخی روزگار شیرین گشت!»
شعر «کاش میشد» دفتر شعر «یک نفر رد شد از کنار دلم» نیز بیشتر شبیه طلب کاملمردی است که یار 14 ساله طلب میکند؛ آنگونه که در سطر سطر این شعر، از اول تا آخر نشانههای اینگونه طلب به طور کامل و گاه کم و بیش قابل مشاهده است. آیا این نوع شعر و اینگونه محتوا را که تنها یک طرفش مخاطب نوجوان است، میتوان شعر نوجوان نامید؟!
«ساده مثل آسمانی
تازه چون رنگینکمانی
بهترین گل بر زمینی
ایمن از دست زمانی
در ظرافت بینظیری
در طراوت نوجوانی
چابک و شیرین و تردی
آرزوی عاشقانی
مثل یک آهنگ گرمی
مثل آواز بنانی
هر چه میگویم همینی
هر چه میخواهم، همانی
کاش میشد تا همیشه
در کنار من بمانی»
شاید بهترین شعری که مناسب نوجوان باشد و در حال و هوای آنان سروده شده تا صفحه 28 این دفتر شعر، شعر نیمایی «درخت و پرنده» باشد؛ شعری که با ذهنیتی ساده از «آرزوی درخت و پرنده» شروع میشود و بعد «این ۲ آرزو تبدیل به ۲ نوجوان عاشق میشوند و...». علاوه بر این، این شعر در انسجام خود، این باور و فضای شعر نوجوان را بیشتر دامن زده و آن را در خود فراهم کرده است:
«آرزوی یک درخت خشک
سبز بودن است
آرزوی یک پرنده هم
پر گشودن است
من درختم و تو هم پرندهای
سوی من بیا
شاخههای من پر از جوانه است
آسمان سینهام برای تو
آشیانه است»
شعر «تنگ بلور» شاید بهترین شعر این مجموعه باشد که با زبان غیرمستقیم و طبعا شاعرانهتر، توانسته فضایی برای شعر نوجوان فراهم کند؛ هر چند همه شعرهای دفتر شعر «یک نفر رد شد از کنار دلم» کم و بیش میتوانند برای مخاطب عام یا عموم مردم نیز سروده شده باشند. شاید شعر زیر ظرافت بیشتری را در نزدیکتر شدن به ذهن و زبان و فضای شعر نوجوان در ظرفیت خود ذخیره کرده باشد:
«روزی از روزهای آخر سال
جنبش خاک و گردش پر و بال...
همه دنبال سال نو بودند
مثل من در بدو بدو بودند
ناگهان کوک شد سهتار دلم
یک نفر رد شد از کنار دلم
تنگی از آب و آسمان در دست
یکی آن را به سنگ کینه شکست
کاش تنگ بلور نشکن بود
ماهی قرمزش دل من بود».