دورهمی ورشکستهها
میلاد جلیلزاده: «لولیتاخوانی در تهران» فیلمی است به کارگردانی «اران ریکلیس» فیلمساز اسرائیلی که به عنوان محصول مشترک ایتالیا و اسرائیل با بازی گلشیفته فراهانی، زر امیرابراهیمی و مینا کاوانی در ایتالیا جلوی دوربین رفته اما داستان آن تماما در ایران میگذرد و به شکل افراطی و بسیار گلدرشتی به نقد انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ و تاثیر آن بر زنان نخبه جامعه پرداخته است.
این فیلم بر اساس کتاب خاطرات آذر نفیسی ساخته شده که پدرش در دوره پهلوی شهردار تهران بود و مادرش به عنوان نماینده به اصطلاح مجلس همان رژیم فعالیت داشت. آذر نفیسی در این کتاب نوشته که به عنوان استاد ادبیات انگلیسی به ایران آمده تا بعد از انقلاب در دانشگاه تدریس کند اما سانسور و خفقان مانع فعالیت او شده است. مثلا در بدو ورود او به ایران جلوی قرائت کتاب «گتسبی بزرگ» به زبان انگلیسی را در دانشگاه میگیرند و آن را کفر و فساد میخوانند. او از جایی به بعد تصمیم میگیرد تعدادی از زنها یا دخترانی را که دانشجویش هستند در منزلش جمع کند تا به صورت مخفیانه کتاب «لولیتا» اثر ولادمیر ناباکوف را با هم قرائت کنند. کتاب «لولیتاخوانی در تهران» اگرچه درباره جامعه ایران است اما به ۳۲ زبان دنیا به جز زبان فارسی ترجمه شده و این فیلم هم با رضایت خود نویسنده توانست توسط یک کارگردان اسرائیلی جلوی دوربین برود. نهتنها این کتاب که منبع اقتباس فیلم است به فارسی ترجمه نشده و نهتنها کارگردان فیلم ایرانی نیست، بلکه «مارژوری دیوید» نویسنده فیلمنامه هم ایرانی نبود و حتی خیلی از بازیگران آن با لهجههای بیگانه صحبت میکنند. برای این فیلم ۲ میلیون یورو هزینه شده است که برابر با ۲۰۰ میلیارد تومان میشود و به عبارتی معادل ۱۰ پروژه حرفهای در سینمای ایران با ستارههای مشهور خرج برداشته است، در حالی که حداقل ۸۰ درصد نماها داخلی هستند و کار کیفیت فنی بالایی هم ندارد. این بار اول نیست که کشورهای غربی و رژیمهای معاند ایران، علیه ایران فیلم سینمایی تولید کردهاند. غیر از «آرگو» و «سیصد» که در هالیوود تولید شدند، عمده این فیلمها مخاطب چندانی نداشتند و آن ۲ فیلم هم عملا برای مخاطب غیرایرانی ساخته شده بودند و هدفگذاریشان تماشاگران ایرانی نبود اما کشورهای اروپایی که با ایران روابط دیپلماتیک هم دارند، از جمله فرانسه و آلمان، بارها حامی تولید آثاری سیاسی و به وضوح ضدایرانی بودهاند که بخشی از هدفگذاریاش مخاطب ایرانی یا فارسیزبان بوده و حتی گاهی اثری را به عنوان محصول مشترک با همراهی رژیم صهیونیستی تولید کردهاند که این بار ایتالیا هم چنین کاری کرده است. واکنشها هم به چنین آثاری هر بار، در هر مقطع زمانی، به یک نحو بوده اما امروز پس از پشت سر نهادن تجربههای تاریخی متعددی که از سر گذراندهایم و خیلیهایشان به مسائل اجتماعی مرتبط هستند - خیلیها به مسائل فرهنگی و حتی خیلیها به مناسبات سیاسی - وقت آن است که به جای دهان به دهان گذاشتن با چنین آثار موهنی، یا از آن سو بایکوتشان، اندکی در قضیه دقیقتر شویم و کلیت این جریان همیشگی را که هر روز هزینههای آن بالاتر رفته و خروجی تاثیرات آن کمتر شده اما لااقل چنین نشان میدهد که به هیچ قیمتی قصد خاموش شدن ندارد، از زاویه دیگری ببینیم. «لولیتاخوانی در تهران» به لحاظ سینمایی کاملا فاقد ارزش است و از نظر سیاسی هم زنجیرهای از فحاشیهای بیمبناست اما بحث درباره آن به جهت اینکه مباحث ثانویهای را مطرح میکند، محمل طرح مییابد که در ادامه برخی از آنها را پی گرفتهایم.
* اهمیت یک فیلم بیاهمیت
وقتی به مشخصات ابتدایی فیلم «لولیتاخوانی در تهران» نگاهی اجمالی انداخته شود، احتمالا جای چون و چرای چندانی برای بعضی بحثهای بعدی باقی نخواهد ماند. اینکه دولت رژیم صهیونیستی اسپانسر تولید فیلمی درباره تاثیر انقلاب اسلامی بر جامعه ایران شود، اینکه دختر یک زن و مرد از کارگزاران رژیم پهلوی، نظام برآمده از انقلابی علیه همان رژیم را قضاوت کند و همو مدعی شود به عنوان یکی از مشارکتکنندگان در انقلاب به کشور برگشته و با شرایط دشواری مواجه شده و علاوه بر اینها حضور تعدادی هنرپیشه ایرانی یا نیمهایرانی ورشکسته در یک فیلم که همگی سوابق سیاسی واضحی دارند، نیاز به ایراد استدلال علیه فیلم را خود به خود برطرف میکند؛ چه اینکه هر کسی پیشاپیش میداند با چه لحن خشن و یکسویه و پرنفرتی مواجه خواهد بود. به عبارت سرراستتر، اینکه تصویر فیلم از ایران دروغ محض است، چیزی نیست که برای صاحبان عقل سلیم نیازی به توضیح داشته باشد. کتاب «گتسبی بزرگ» در ایران توسط چندین انتشارات چاپ شده و حتی همین الان میتوان آن را از فیدیبو و طاقچه هم به صورت آنلاین تهیه کرد. کتاب «لولیتا» اثر ناباکوف هم با اینکه درباره فانتزیهای نامتعارف جنسی یک مرد و علاقهاش به دختر بچههاست، در ایران منتشر شده و نسخههای بدون سانسور آن فروخته میشود. به جز این کلیات که اساس طرح اولیه قصه را زیر سوال میبرند، جزئیات فیلم به قدری دروغهای شاخداری هستند که اگر کسی نیاز دارد دروغ بودن اینها برایش شرح داده شوند، لابد به قدری اصطلاحا از هوش متعارف نابرخوردار است که نمیشود در صورت ارائه استدلال هم به اینکه آن را بفهمد امیدی داشت. در فیلم نشان میدهند که اول انقلاب عدهای چماقدار به محیط دانشگاه میریزند و علیه بیحجابی شعار میدهند. آنها دانشجوهای آذر نفیسی را هم دستگیر میکنند و میبرند و یکی از این دانشجویان را که ۱۷ سال دارد دست به دست میکنند و مورد تجاوز قرار میدهند و بعد به عنوان عضو گروهک فرقان اعدام میکنند. چرا باید توضیح دهیم که این اباطیل چقدر چرند هستند؟ اگر کسی درصدی به حقیقت بودنشان باور دارد، لابد به قدری از عقل و منطق معاف است که استدلال هم برایش کار نمیکند. در فصل دیگری از داستان دختری به اسم ساناز که زهرا امیرابراهیمی نقشش را بازی کرده، چون او را با یک پسر دستگیر کردهاند، به جرم زنا شلاق میخورد. او را با یک پسر دستگیر کردهاند اما خودش میگوید رابطه جنسی هم نداشته و الکی شلاقش زدهاند. خود زهرا امیرابراهیمی (که چه خوب شد اسمش را به زر تغییر داد و حتی واژه ابراهیمی را از فامیلیاش حذف کرد و شد زر امیر!) نمونه واضحی از دروغ بودن این گزاره است. زر امیر رابطهای شخصی داشت که متاسفانه ویدئوی آن توسط یکی از اهالی تئاتر به بیرون درز کرد و همهگیر شد. بعد با او چه برخوردی کردند؟ شلاقش زدند؟ حتی حکومت از او دفاع کرد و در گفتوگوی ویژه خبری تلویزیون، مقامات قضایی و امنیتی درباره اینکه چطور باید از انتشار این ویدئو جلوگیری میشد صحبت کردند، نه اینکه چرا این هنرپیشه چنین رابطهای داشت. حالا اینکه خود او در نقش زنی که به جرم زنای ناکرده شلاق میخورد بازی کرده است، آیا جای چون و چرایی باقی میگذارد درباره اینکه حتی اگر هزار و یک نقد به حکومت ایران یا حتی خود جامعه آن وارد باشد، این فیلم یک هزارم واقعیت را نمیگوید؟ بنابراین «لولیتاخوانی در تهران» یک شبههافکنی جدی نکرده که نیاز به نقادی و رفع شبهه داشته باشد، بلکه برونداد نفرت صهیونیستها علیه ایران است که با سلطنتطلبان و گروههای معاند دیگر مثل منافقین همدل شده. فیلم از رژیم قبل دفاع میکند و تروریستهایی را که قاتل بسیاری از نفوس بیگناه، از متفکران مملکت تا شهروندان عادیاش بودند با داستانپردازیهای مضحک سفیدشویی میکند و به قدری این کار را گلدرشت و بیرونزده انجام میدهد که پاسخی مستدل نمیطلبد. بررسی این فیلم اما از جهات دیگری میتواند اهمیت پیدا کند و آن هم به دلیل نکاتی است که خارج از فضای نقد خود فیلم، از خلال توجه به ساخت یک اثر ۲۰۰ میلیارد تومانی ضعیف، میشود به آنها توجه کرد.
چرا این فیلم ساخته میشود؟ مخاطبانش چه کسانی هستند؟ سینمای ضدایرانی خارج از مرزها چه جایگاهی دارد و مسائل دیگری از این دست، چیزهایی هستند که با نگاه به پروژه از پیش شکستخوردهای مثل «لولیتاخوانی در تهران» میتوان به آنها پرداخت. چیزهایی که خیلی از هنرمندان ایرانی اگر قبل از سال ۱۴۰۱ به آن توجه میکردند، در دام توهماتی نمیافتادند که کارشان را به خروج بیبازگشت از کشور کشاند و آنها را از ستارگان سینما تبدیل به گارسون رستوران یا راننده اوبر کرد. همین امروز هم ساخت فیلم زیرزمینی در ایران یا برپا کردن سینمای دور از خانه فارسیزبان، سودای خیلی از بیهنرانی است که در شکل متعارف سینما نمیتوانند برای خودشان افق خاصی متصور شوند اما خوب است که به فیلم بیاهمیتی مثل «لولیتاخوانی در تهران»، از جهت نگاه به فرجام چنین حرکتهایی اهمیت دهیم و چراغ چشمکزن قرمز را برای هشدار دادن به کسانی که از این مسیر عبور میکنند روشن نگه داریم.
* کی وقت دل کندن از بدخواهان میرسد؟!
بخشی از سینمای ایران که به آن عموما تحت عنوان سینمای جشنوارهای اشاره میشود، از سالها پیش به این سو اصرار دارد که روابط ارگانیک فرهنگی با اروپای غربی، بویژه کشورهای فرانسه، آلمان و ایتالیا داشته باشد که جشنوارههای کن، برلیناله و ونیز را برگزار میکنند. نکته این است که این کشورها اگرچه با ایران روابط دیپلماتیک دارند اما از چند دهه پیش در خود سینما موضعشان را در قبال ایران مشخص کرده بودند. به طور مثال فیلم ضدایرانی «بدون دخترم هرگز» در دهه ۹۰ میلادی توسط فرانسویها تولید شد و ضبط بعضی بخشهای آن در خاک رژیم صهیونیستی انجام شد. جریان جشنوارهای سینمای ایران که فرمولهای حضور و گاهی موفقیت در این فستیوالها را آموخته بود و درونی کرده بود، به شکل عجیبی اصرار داشت که سیاسی بودن چنین رویدادهایی را انکار کند؛ آن هم در حالی که مواضع دولتهای فرانسه، آلمان، ایتالیا و باقی اعضای اتحادیه اروپایی واضحتر از آن بود که بشود به طور کل نادیدهشان گرفت و سیاسی بودن رویکرد این دولتها در سینما هم غیرقابل انکار بود. بالاخره بعد از جنگ اوکراین و پررنگتر شدن بعضی بلوکبندیهای سیاسی در دنیا، این جشنوارهها رویکردشان در قبال ایران را هم علنیتر و به وضوح اعلام کردند که معیارهایشان سیاسی است. اتفاقات سال ۱۴۰۱ در ایران بهانهای شد تا آنها دیگر آثاری را که به طور رسمی در ایران تولید شدهاند نپذیرند و در عوض آثار زیرزمینی یا فیلمهای فارسیزبانی که خارج از مرزها ساخته شدهاند، در این رویدادها جدیتر گرفته شدند. هنوز مشاهده میشود که عدهای از سینماگران ایرانی قصد دارند رابطه مخدوش شده سینمای ایران با آن جشنوارهها را ترمیم کنند و به آن رویدادها راه یابند. نگاه به فیلمی مثل «لولیتاخوانی در تهران» بخوبی نشان میدهد خواسته اصلی و ایدهآل مطلوب دولتهایی که آن جشنوارهها را برگزار میکنند چیست و چنین تلاشهایی از جانب سینماگران ایرانی تا چه اندازه بیهوده است. در جهانی که همه رک و صریح شدهاند و برای همدیگر شمشیرها را از رو بستهاند، اینکه بعضی فیلمسازان ایرانی فکر میکنند هنوز میشود با حمله غیرمستقیم به جمهوری اسلامی دل جشنوارههای غربی را به دست آورد، جای تعجب دارد. آنها دیگر برای اینکه نشان بدهند در ایران سانسور وجود دارد، شما را به عنوان فیلمسازی مستثنا از جامعه ایران که ناچار است با لحن مخفیانه و نمادینی حرف بزند لازم ندارند، بلکه مستقیما با یک کارگردان اسرائیلی، سراغ کتاب یکی از کارگزاران پهلوی میروند تا آن را تبدیل به فیلم کنند و در آن فیلم میگویند در ایران حتی کتاب «گتسبی بزرگ» را ممنوع کردهاند و از روخوانی نسخه انگلیسیاش هم جلوگیری میشود. سطح حملات به جامعه و فرهنگ ایران و حکومت آن به این حد رسیده و حالا عجیب است اگر عدهای فکر میکنند همچنان میشود با چند ناسزای غیرمستقیم به این چیزها، دل آن جشنوارهها را به دست آورد. این سبک از فیلمسازی زیرزمینی یا دور از خانه، مخاطب چندانی نخواهد داشت و استمرار هم نمیتواند پیدا کند اما به هر حال انتخاب آن جشنوارهها دیگر همین است و عدهای از سینماگران هم همین مسیر را خواهند رفت که به طور قطع بخش محدودی از سینماگران ایرانی را شامل میشود. کسانی که پای در این راه میگذارند چیز چندانی برای از دست دادن ندارند. یعنی استعداد خاصی در کار فیلمسازی ندارند و دیده شدن به این سبک، نهایت چیزی است که میتوانستند به آن دست پیدا کنند. برای همین تعداد چنین افرادی کم است. حالا فیلمسازان ایرانی باید انتخاب کنند که به این سمت بروند یا اگر همچنان در چارچوبهای داخلی فیلم میسازند، هر قدر هم ساختارشکن و انتقادی است، به هر حال برای مخاطب داخلی ساخته شود. دوره آن سبک از حرکتهای دوگانه یا به اصطلاح امروزیها وسطبازیها گذشته که فیلم را ضدحکومت یا حتی جامعه ایران میساختند اما ابراز این ضدیت غیرمستقیم بود و طوری بود که میشد چیزی را گردن نگرفت. دوره این نوع فیلمسازی گذشته است چون دیگر آن سفارشدهندگان ناسزای غیرمستقیم هم رویکردشان را عوض کردهاند و این را با نگاه به پروسه تولید و انتشار فیلمی مثل «لولیتاخوانی در تهران» میشود به وضوح درک کرد.
* مشتریهای دکان نفرت و توهم
یک نکته کلیدی در تحلیل هر اثر هنری یا سرگرمیساز این است که توجه کنیم برای چه گروهی از مخاطبان ساخته شده است. اگر از هر فیلمسازی سوال کنیم که اثرش را برای کدام گروه از مخاطبان ساخته، احتمال قریب به یقین خواهد گفت برای تمام طیفها اما این پاسخ صادقانه نیست. مثلا کمدیهای بفروش این روزها را برای اینکه طیف روشنفکر یا مذهبی جامعه ببینند نساختهاند و هنگام ساخت فیلمهای اجتماعی و آثار موسوم به هنری هم تماشاگرانی که مخاطب «دایناسور»، «دینامیت» و «هتل» هستند، مدنظر نبودهاند. تمام این فیلمسازان وقتی در حال تولید اثرشان هستند، به طور آگاهانه طیفی از مخاطبان را به عنوان هدف در نظر گرفتهاند و باقی افراد چندان برایشان اهمیت ندارند. «لولیتاخوانی در تهران» هم اگرچه ممکن است از نظر هر آدم معقول و متعارفی یک اثر بیرونزده و پر از نفرت و دروغ باشد و آن را چندان جدی نگیرد اما سازندگانش روی طیف خاصی از مخاطبان حساب کردهاند که مشتری این نوع حرفهای شاذ و عجیب هستند؛ طیفی که از منافقین و سلطنتطلبها شروع میشود و تا غربیهایی که سمپات صهیونیسم هستند و دوست دارند فقط از ایران بد بشنوند، امتداد پیدا میکند. چنین مخاطبانی به اینکه فیلم دارد راست میگوید یا دروغ کاری ندارند، بلکه از آن چیزی آرامشبخش میخواهند که برحق بودن خود و ناحق بودن دشمنشان را پیشفرض بگیرد و باورهایشان را تایید کند. در چند سال اخیر هزینه قابل توجهی برای انسجامبخشی به این گروه اندک اما پرسر و صدا انجام شده و هزینه زیادی توسط دولتهای معاند ایران میشود تا این جماعت هزاران برابر بیشتر از تعدادی که واقعا هستند، به چشم بیایند. یکی از نمودهای چنین تلاشی فضای مجازی است که هم هزینههای کلانی برای فعالیت سایبریهای معاند در آن وجود دارد و هم گردانندگان خود این شبکهها در سیلیکونولی، با روشهای مختلف به چنین گروههایی امداد میرسانند. آنها در سینما هم برای انسجامبخشی به شاذترین گروههای معاند و برانداز و حفظ روحیه آنها پول خرج میکنند و فیلم میسازند و تنها یک نمونهاش همین «لولیتاخوانی در تهران» است که با این کیفیت ضعیف، ۲۰۰ میلیارد تومان هزینه برداشته. ما اما اگر بخواهیم در نقطه مقابل کاری انجام دهیم، سیل برچسبهای تحقیرآمیز سرازیر خواهد شد که این سینما سفارشی و بیفایده است. اینکه از کارهای ارگانی حسابکشی شود تا خروجی کیفی آنها مناسب باشد، نهتنها کار بدی نیست، بلکه لازم است اما آنهایی که اساسا چنین کارهایی را چه خوب و چه بد، چه یا کیفیت و چه بیکیفیت، مضر میدانند و یا این جریان را با چوب دولتیسازی سینما میرانند، در مقابل مواردی مثل «لولیتاخوانی در تهران» که در آن برای حفظ روحیه یک گروه جمعیتی اندک، ۲۰۰ میلیارد تومان هزینه میشود تا فیلمی با این کیفیت فنی و هنری ضعیف ساخته شود، چه خواهند گفت؟ این فیلم غیر از روحیهبخشی به یک گروه کوچک از مخاطبان و فعال نگه داشتن آنها در میدان رسانه چه ماموریت دیگری دارد؟
* آب در هاون کوبیدن
بسیاری از فعالیتهایی که دستگاه رسانهای و تبلیغاتی دشمنان ایران علیه آن انجام میدهند عملا بیفایده است و این را میشود از تصمیماتی که طی 3-2 سال اخیر برای تعطیلی تعدادی از مهمترین رسانههای معاند توسط دولتهای غربی گرفته شد فهمید. دهها فیلم ضدایرانی هم طی این سالها ساخته شدهاند که هزینه تولید هر کدامشان حداقل از بودجه ۱۰ فیلم حرفهای سینمای ایران بالاتر است اما تمام این فیلمها، طی تمام این سالها، روی هم به اندازه یک قسمت از سریال «پایتخت» یا حتی پخش تکراری سریال «ستایش» مخاطب نداشتهاند. نمیتوان تأثیراتی را که فعالیت تبلیغی و رسانهای دشمن طی این سالها داشته را یکسره نادیده گرفت اما اگر دقت کنیم که برای چنین فعالیتهایی چه هزینه هنگفتی شده و آنگاه خروجیشان را ارزیابی کنیم، درخواهیم یافت که آنها در امر تأثیرگذاری روی افکار مردم ایران تا چه حد کارنابلد هستند. به طور مثال، فیلمی که برایش ۲۰۰ میلیارد هزینه شده، باید ۶۰۰ میلیارد تومان در گیشه بفروشد تا صرفا هزینه اولیهاش را برگرداند و اگر این هزینه با انگیزه تبلیغاتی صرف شده و بازگشت سرمایه مطرح نیست، لااقل باید مطمئن شوند به همان تعداد افرادی که لازم است فیلم را ببینند تا به لحاظ تجاری ضرر نکند، همان تعداد افراد هم باید چنین فیلمی را به صورت رایگان تماشا کنند تا کار به لحاظ تأثیر تبلیغاتی توجیه پیدا کند. با بلیت ۱۰۰ هزار تومانی سینماهای ایران، «لولیتاخوانی در تهران» باید ۶ میلیون مخاطب پیدا کند تا هزینه اولیهاش را برگرداند و اگر این فیلم با انگیزه تبلیغاتی ساخته نشده هم لااقل باید ۶ میلیون مخاطب، آن را به طور مجانی تماشا کند تا تولیدش صرفه داشته باشد اما نه این فیلم و نه هیچکدام از آثار مشابه آن که طی ۴۰ سال اخیر تولید شدند، حتی به یک درصد از این تعداد مخاطب هم نرسیدند. باید توجه کرد که منظور از چنین فیلمهایی، آنهایی هستند که برای تأثیرگذاری روی فضای فارسیزبان تولید شدهاند نه آثار هالیوودی مثل «آرگو» و «سیصد» که اگرچه مخاطب بیشتری دارند اما برای مخاطب غیرایرانی تولید میشوند و خود تولیدکنندگانشان هم از ابتدا میدانند که مخاطبان ایرانی از چنین آثاری متنفرند. این وضعیت نشاندهنده ۲ چیز است. اول اینکه دولتهای معاند و رسانههای وابسته به آنها به هیچوجه نمیتوانند با عموم مردم ایران رابطه فکری عمیق برقرار کنند. آنها صرفا میتوانند با یک بخش بویژه از جامعه فارسیزبانان ارتباط بگیرند که به طور مثال سلطنتطلب یا اعضای فرقهها و گروهکهای خاص هستند. ایدئولوژی این دولتهای معاند مذهبستیزی یا لااقل اسلامستیزی و شیعهستیزی است و همین نکته در همان اول راه، مسیر را برای برقراری ارتباط با اکثریت قاطع جامعه ایران میبندد. این مذهبستیزی به وضوح در فیلمی مثل «لولیتاخوانی در تهران» هم دیده میشود. بهعلاوه ایدئولوژی آنها ضد جامعه ایران و سنتهای آن هم هست که بر این اساس جمعیت چندانی برای همراهی صددرصدی با این رسانهها باقی نمیماند. اینکه بخشی از جامعه ایران اخبار این رسانهها را بویژه در جایی که حاکمیت را نقد میکنند، دنبال کنند، به معنای پیروی تام و مطابقت کامل فکری نیست و این موضوع خودش را در عدم استقبال از فیلمهای سینمایی ساخته شده توسط چنین جریانهایی نشان میدهد. نکته دوم توجه به اپوزیسیونی است که از این نزاع بین ایران با رژیمهای زیادهخواه، بویژه صهیونیستها کاسبی میکند. به واقع بعضی از این افراد اگر کاسبی اپوزیسیون نبود، امکان داشت به نان شب هم محتاج شوند. معلوم نیست اقدام بیفایده و عبث رژیمهای معاند از چنین کاسبانی تا کی میتواند ادامه یابد اما به هر حال عدم اصالت و صداقت این جریانها نمیگذارد تأثیرشان واقعی و عمیق شود. همین است پس از ۴۷ سال، در میان تمام آثاری که علیه جمهوری اسلامی ساخته شده، هنوز یک اثر هنری شاخص و درخور نمیبینیم که سوای از جهتگیریهای سیاسیاش، بشود آن را لااقل در فرم کار تحسین کرد.