30/ارديبهشت/1404
|
19:52
۲۲:۲۴
۱۴۰۴/۰۲/۰۹
نگاهی به گزیده غزل «خشت به خشت» اثرحیدر یغمای خشتمال‌نیشابوری

شورش و شور کلاسیک

وارش گیلانی: چاپ سوم گزیده غزل «خشت به خشت» حیدر یغمای خشتمال نیشابوری را که به کوشش پیمان طالبی انتخاب و گردآوری شده، انتشارات «نزدیک‌تر» سال 1402 در 89 صفحه در تیراژ 300 نسخه منتشر کرده است. این دفتر 80 غزل‌ دارد.
پیمان طالبی در مقدمه کتاب نوشته:
«فقر خانوادگی سبب شد خشتمال نیشابوری به جای تحصیل کردن خشتمال شود. او تا 30 سالگی سواد نداشت اما شعر بسیار حفظ بود، تا اینکه به کلاس‌های قرآن رفت و خواندن و نوشتن را یاد گرفت.
وی سال 1302 متولد شد و سال 1366 از دنیا رفت. اشعار مذهبی او سال 1349 با نام «اشک عاشورا» چاپ و منتشر شد و در همان سال نیز رباعیاتش به چاپ رسید. 
حیدر یغمای خشتمال‌نیشابوری جانی آزاد و طبعی وارسته داشت. او از خود گفتن را از انسان گفتن می‌دانست. او شاعری خشتمال بود اما دارای عزت نفس؛ از این رو روحیه‌ای حماسی و انقلابی داشت، لیکن از بهر نام و نان مدح کسی نگفت. اغلب غزل‌های «خشت به خشت» از حیدر یغمای خشتمال‌نیشابوری اجتماعی و اعتراضی و عاشقانه است».
در هر حال، توقع نوگرایی از غزل‌های خشتمال‌نیشابوری، توقع چندان بجایی نیست؛ اگر چه او نیمه دوم عمر خود را با بسیاری از ادیبان و شاعران روزگار خود سر کرده است. همین که شعر او زیبا و دلنشین باشد و نزدیکی‌هایی هم به عصر و روزگار خود داشته باشد کافی است. اینک ببینیم شعرهای او به شیرینی و خوش‌نمکی شعرهای هم‌ولایتی‌اش عماد خراسانی می‌شود؛ شاعری کلاسیک‌سرا و نامدار در کلاسیک‌گرایی.
اما حیدر یغمای خشتمال‌نیشابوری در غزل زیر، منهای زبان‌آوری‌های ملیح امروزی که داشته (در مصراع‌های اول و دوم و آخر)، حافظانه غزلی سروده است؛ حافظانه‌ای که همچون بخشی از غزل‌های شهریار، شکل معاشقه با غزل‌های حافظ را پیدا کرده است. شهریار در حدود 50 غزل خود به استقبال غزل‌های حافظ رفته است اما خشتمال در غزل زیر به استقبال نرفته و تنها در ابیاتی تحت تاثیر شعر حافظ است:
«مگر ز چاک گریبان سحر دمیده تو را
که سر زد از افق پیرهن، سپیده تو را
به نقشبند قضا آفرین که چون خورشید
ز فرق تا به کف پای آفریده تو را
چگونه فکرت نقاش روزگارآرا
به روی صفحه صورت قلم کشیده تو را؟
ز بند بندگی‌ام کی رها کند آن زلف؟
که از محاذی رخ تا کمر رسیده تو را
مکن ملامت بیچاره ملامتگر
که او ز دیده حق‌بین من ندیده تو را
به دام غم، دل یغمای خسته را مفشار
کنون که در خم آن زلف، آرمیده تو را»
در غزل زیر نیز خشتمال‌نیشابوری نسبت به بسیاری از غزل‌هایش که زبانی قدیمی و کهن و گاه کهنه و مستعمل و تکراری است، امروزی است، بلکه در بعضی از ابیات کاملا امروزی است؛ مثلا در بیت اول و سوم. ضمن اینکه نکته‌گویی‌ها و نغزگویی‌های او در این غزل و غزل‌های دیگر را نباید نادیده گرفت؛ مثل سخن نغز در بیت آخر غزل زیر:
«بستر ز خاک و زیر سرم خشت متکاست
خوابم ز شهر دور، میان خرابه‌هاست
تشبیه بهر زینت شعر است حرف خواب
ورنه به عاشقِ چو منی خواب و خور خطاست
در آن سرا که با تو نشستم شبی، هنوز
جای نیایشم همه شب پشت قصه‌هاست
این شعر نیست در بر من، درد عشق توست
وین قصه نیست در دل من، کوه ماجراست
باور مکن که دست بدارم ز تو به جور
تا این فلک به دور من و تا خدا خداست
من از برای وصل نی‌ام مبتلای تو
عشرت جداست، وصل جدا، عاشقی جداست
یغما! بلند ناله مکن در فراق دوست
زیرا که اجر ناله معشوق در خفاست»
در غزل زیر نیز نغزگویی بیشتر به چشم می‌خورد؛ خاصه در بیت‌های اول و 2 بیت آخر:
«عاشقی مساله پای به دریا زدن است
بعد از این‌ها سخن از دلبر زیبا زدن است
ترک دنیا و سر عشق بتان؟ ‌ای عشاق!
سر نگیرید که هنگام به دریا زدن است
یار دارد سر سودای وصال و این‌جا
جان و ایمان مَثَلِ تیر به خارا زدن است
ما نصیحت نپذیریم به ما پند مده!
که به دیوانه سخن، سنگ به بالا زدن است
صحبت بی‌عملان حرف حرام است و حلال
وقت نشنیدن و بشستن و صهبا زدن است
از عبث نیست که من جای ندارم در شهر
چو جنون باز رسد، چاره به صحرا زدن است
گر چنین وعظ رود پیش، بدین بی‌عملی
شغل ما مهر سخن بر لب یغما زدن است»
و در غزلی که به قول دختر بزرگ خشتمال نیشابوری، شاعر آن را 3 روز قبل از مرگش سروده است؛ نشان از سال‌ها پختگی یا پخته‌تر شدن شاعر دارد؛ خاصه در بیت اولش که شاهکار است و خاصه به لحاظ فصاحت و بلاغت و شیوایی کلام؛ بیتی که شور و شورش وصف‌ناپذیری دارد؛ در عین حالی که خالی از سخن نغز نیست.
در بیت‌های بعدی اگر چه شاعر صرفا دست به توصیف می‌زند اما جالب است که در بعضی از توصیف‌های صرفش، حرف شاعرانه خود را نشان می‌دهد؛ مثل بیت دوم که تعبیر «تازه‌کار» کار خود را در شکل‌دهی و محتواآفرینی بخوبی انجام داده است. گویا خشتمال نیشابوری در این غزل به کنایه از خود و بخش عجیبی از کار دنیا خبر می‌دهد و در واقع می‌خواهد حرف آخر یا حداقل حرف آخر خود را بزند که در بیت آخر این حرف به کمال می‌رسد:
«درب زندان اسیران گر چه سر خواهد شکست
من سری می‌بینم اندر ره، که در خواهد شکست
تازه‌کاری می‌رسد یاران! که در میدان جنگ
در کف رزم‌آوران، تیغ ظفر خواهد شکست
تیر برگرداند اندر سینه، تیرانداز را
یا به دست خصم، شمشیر از کمر خواهد شکست
این پیاده، بر سواران راه را خواهد گرفت
وین سواره، از سپه‌داران سپر خواهد شکست
ای که بی‌باکانه نخل عمر مردم می‌کنی!
باغبان روزی به فرق تو تبر خواهد شکست
با پسر تندی مکن بی‌حد که فرزند غیور
روز پیری با لگد پشت پدر خواهد شکست
جهل باشد ز انتقام دهر غافل زیستن
کاین خدنگ از مرغ نه افلاک، پر خواهد شکست
تکیه بر دانش مکن یغما! که توفان بلا
چون رسد اول درخت پرثمر خواهد شکست»
و حیدر یغمای خشتمال‌نیشابوری در غزل زیر همچون شاعری اندیشه‌ورز و عارف‌مسلکی که پختگی کلام را در صورت و سیرت، یکجا جمع می‌کند و سخنان نغزش شبیه سخن بزرگان شعر و ادب است؛ در عین حالی که از فضای امروزی شعر نیز غافل نیست (البته تا حدی، نه بسیار) که برای «سوزی آتش پرشعله، دامنی خاص» قائل می‌شود و برای «سیل خروشنده بنیانی» و... .
خشتمال‌نیشابوری در این ابیات فقط از «تشخیص» شعری استفاده نکرده، بلکه در این تشخیص، به صورت نرم اما فرهیخته‌وار، سنگینیِ کلام را نیز با آن همراه کرده است:
«زندگی گر چه سپر گشت، چه طغیانی داشت!
سوز این آتش پرشعله چه دامانی داشت!
وه! که این سیل خروشنده، چه بنیانی کَند
وای! کاین موج بلاخیز چه توفانی داشت!
خلق را آب گذشت از سر و می‌بارد باز
آه کاین ابر پر از کینه چه بارانی داشت!
ما گذشتیم از او، نیم‌قدم صاف نبود
این ره شسته ز آفات، چه نقصانی داشت!
هر که را زاد، به گهواره گورش افکند
مادر دهر سیه‌روی، چه پستانی داشت!
آن که دل داد بدین دهر، چه غفلت‌ها کرد!
آن که ببرید از این ورطه، چه ایمانی داشت!
بود یغما و بیابانی و دنیایی شعر
چه بیابان و چه دنیا و چه دورانی داشت!»
حیدر یغمای خشتمال‌نیشابوری نیز گاه غزل‌های بانمکی دارد به بانمکی و شیرینی غزل‌های هم‌ولایتی خود عماد خراسانی اما این نزدیکی بیشتر در نوع زبان ساده و روانش قابل تبیین و نشانه‌گذاری است، اگر نه درک غزل زیر نیز از خشتمال در نوع خود غزلی مستقل است، البته به معنای استقلال نسبی در حوزه شعر و زبان کلاسیک که در هر حال شباهتی بسیار به نوع شعر و زبان شاعران دوران بازگشت ادبی دارد؛ اگر چه بسیار دیرتر از آنان زیسته‌ است، در عین حالی که انقلاب ادبی نیما یوشیج و جریان بعد از آن را هم دیده‌ یا حداقل شنیده‌ است.
اینها را گفتم که بگویم در بررسی اشعاری از این دست کلاسیک، از هر نظر و از همه مناظر و منازل به آن نگریسته نشده است و در واقع در نسبت با خود و اشعار کلاسیک روزگار ما سنجیده شده است؛ چنان که فهم و درک و نوع نگاه حیدر یغمای خشتمال‌نیشابوری از دنیا و ثروت واقعی در غزل زیر، فهم و درک و نگاهی کلاسیک اما زیبا و تاثیرگذار است:
«به صحرا گشته عمری، عمق دریا را چه می‌داند؟
به دریا خو گرفته، وسع صحرا را چه می‌داند؟
به کاخ اندر نشسته، لذت ویران چه می‌فهمد؟
به مال اندر فرو، تفسیر معنا را چه می‌داند؟
عروج آدمیت را به خودکامان مگو جانا!
جنینِ در شکم، توصیف دنیا را چه می‌داند؟
اگر کوته‌نظر، صورت‌پرستم خواند و عاشق‌وش
نرنجم زآن که کوری زشت و زیبا را چه می‌داند؟
به جز با موپرستان شرح گیسویش مگو هرگز
که خواب‌آلوده شرح شام یلدا را چه می‌داند؟
تو را چون دل نرفت از کف، ز دل دادن مکن منع‌ام
کسی کاو دل نداده، راز دل‌ها را چه می‌داند؟
به فقرش سرزنش می‌کرد ثروتمند، یغما را
به چنگ حرص یغما گشته، یغما را چه می‌داند؟»

ارسال نظر