28/تير/1404
|
11:29
۲۲:۰۳
۱۴۰۴/۰۲/۱۹

به عبارت دیگران

 می‌ترسم این کتاب‌ها به دست‌تان نرسد...

گردآورنده، تقی دژاکام: الان چند سالی است که کتاب‌هایی درباره‌ سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و می‌نویسند و بنده هم مشتری این کتاب‌هایم و می‌خوانم. با اینکه بعضی از اینها را من خودم از نزدیک می‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌های صادقانه است - این هم حالا آدم می‌تواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است - بسیار تکان‌دهنده است. آدم می‌بیند این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا «عبدالحسین بُرُنسی»، یک جوان مشهدی بنا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعا دوست می‌دارم شماها بخوانید. من می‌ترسم این کتاب‌ها اصلا دست شماها نرسد. اسم این کتاب «خاک‌های نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده.
سیدعلی حسینی خامنه‌ای/ من و کتاب
انتشارات سوره مهر- صفحه 30

***
رقص در چهلم الهه!

وسط خیابان مانده بودیم بین ماشین‌های دیگر و مشغول تماشا بودیم که یک‌دفعه چند تا مرد جوان درِ سمت امیر را باز کردند و کشیدندش بیرون. می‌خندیدند و می‌گفتند: «انقلاب پیروز شده. باید برقصی». امیر چند لحظه مبهوت نگاه‌شان کرد. چهلم الهه بود و لباس مشکی تن‌مان بود ولی نمی‌دانم چه در ذهن امیر گذشت که یک‌دفعه شروع کرد به بالا پایین ‌کردن دست‌هایش و رقصیدن. اشک از چشم‌هایش می‌آمد اما می‌رقصید و با دست‌هایش اشک‌هایش را پاک می‌کرد. هر دو گریه می‌کردیم. 
آزاده فرزام‌نیا/ امسال قبول می‌شویم
برگی از زندگی بانو عفت نجیب‌ضیا
چاپ اول، تهران: انتشارات راه یار، زمستان ۱۴۰۱
صفحه ۲۰۹

***
وقتی چخوف روشنفکران را توصیف می‌کند...

تروفیموف: بی‌شماری از روشنفکران که من می‌شناسم، عقب هیچ و پوچ می‌گردند، کاری انجام نمی‌دهند و به درد کاری هم نمی‌خورند. خودشان را روشنفکر می‌نامند اما همه‌شان به نوکرهایشان توهین می‌کنند، با دهقانان مثل گله گوسفند رفتار می‌کنند، همه‌شان بد درس خوانده‌اند، جداً و واقعا چیزی نمی‌خوانند، کاری انجام نمی‌دهند، راجع به علوم فقط داد سخن می‌دهند، از هنر کم سر درمی‌آورند، همه‌شان خود را می‌گیرند، قیافه‌های‌شان جدی است، گنده‌گنده حرف می‌زنند، مدام تئوری می‌بافند، در حالی ‌که توده وسیعی از ما، 99 درصد از مردم، مثل بردگان زندگی می‌کنند، با جزئی ناملایمی از جا درمی‌روند و مشت به چانه طرف حواله می‌کنند، بد و بیراه می‌گویند... غذای مردم بد است. توی اتاق‌های خفه و بی‌هوا می‌خوابند، در کثافت می‌لولند، همه‌ جا پر از ساس است، گند و عفونت و رطوبت همه‌ جا را پر کرده است، اخلاق همه از دست رفته است و به‌طور آشکار همه مردمی که حرف‌های قشنگ‌قشنگ می‌زنند و به حرف چسبیده‌اند، قصدشان اغفال و بستن چشم ما و دیگران است. 
آنتون چخوف/ باغ آلبالو
سیمین دانشور
چاپ دوم، تهران: انتشارات رواق، ۱۳۶۲
صفحات ۵۹ و ۶۰

***
مردگان!

گفتند: ‌ای شيخ! دل‌های ما خفته است كه سخن تو در وی اثر نمی‌كند.
گفت: كاش خفته بودی، كه خفته را بجنبانی بيدار شود؛ دل‌های شما مرده است که هرچه بجنبانی‌اش بیدار نمی‌شود.
فریدالدین عطار نیشابوری/ تذکره الاولیا
باب شیخ حسن بصری- انتشارات زوار- صفحه ۳۳

***
چرا مطهری را پیاده کردند؟

شایعات علیه مسؤولان نظام بشدت رواج داشت، بویژه مخالفت با مرحوم بهشتی تقریبا همه‌ جا شنیده می‌شد. یکی از روحانیان معروف را که در سال‌های اول انقلاب در دستگاه قضایی بود و بشدت از بنی‌صدر طرفداری و با مرحوم شهید بهشتی مخالفت می‌کرد، روزی هنگامی که وارد دفتر حضرت امام رضوان‌الله تعالی علیه می‌شدم دیدم. به او گفتم: «بنی‌صدر چه امتیازی دارد که تو از او حمایت می‌کنی؟» پاسخ داد: «بنی‌صدر امتیازی ندارد؛ حمایت من از او برای مخالفت کردن با بهشتی است». این داستان مرا به یاد خاطره‌ای دیگر می‌اندازد. یکی از اعاظم نقل کرد: «قبل از پیروزی انقلاب، روزی در قم با مرحوم شهید مطهری سوار ماشین بودم و من رانندگی می‌کردم. سخن من از همین روحانی مورد اشاره پیش آمد. آقای مطهری انتقاداتی به او داشت. من ناراحت شدم که چرا ایشان از یک روحانی مبارزی مثل او اینگونه بدگویی می‌کند، لذا اعتراض کردم که شما چرا؟ مرحوم مطهری فرمود: او دین ندارد! من از فرط عصبانیت، آقای مطهری را از ماشین پیاده کردم»!
محمد محمدی ری‌شهری/ خاطره‌ها
چاپ سوم،‌ تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تابستان ۱۳۸۶
جلد اول، صفحه ۱۷۹

ارسال نظر