اعمال قدرت از قلب تهران
مصطفی وثوقکیا: «فرمانده از روی صندلی بلند شدند. چند نفری جلو رفتند. یکیشان میکروفن به دست برگشت و تحویل فرمانده داد. مردم هیجانزده بلند شده بودند و شعار میدادند و به اذن فرمانده مجددا نشستند. فرمانده جلوتر آمدند تا تمام حسینیه را در زاویه دیدشان داشته باشند. هیجانها که فروکش کرد، سخنان فرمانده شروع شد؛ ایستاده و بدون عصا».
قرار بود ساعت ۸:۳۰ انتهای خیابان کشوردوست باشم. روز قبلش هماهنگ کرده بودیم. تصورم برگزاری یک مراسم جمع و جور بود اما صبح که رسیدم به محدوده خیابان فلسطین و ترافیک و ماشینهای مورب پارک شده کنار خیابان جمهوری و اتوبوسها را دیدم فهمیدم خیر! مراسم از آنچه من فکر میکردم مهمتر و البته در تراز بالاتری قرار است برگزار شود.
خلاصه! تا ماشین را بالای خیابان فلسطین پارک کنم و خودم را برسانم به محدوده تعیینشده، جمعیتی را دیدم که بعضا تک و تنها یا با خانواده وارد بیت رهبری میشدند. کودکان خردسالی که عکس شهدای حمله اخیر را در دست داشتند یا پیرمردانی که عصازنان خود را به محل مراسم میرساندند. این جماعت، خانواده شهدای حمله رژیم صهیونیستی به ایران بودند و حالا در اربعین این شهدا فرمانده کل قوا مراسم بزرگداشتی در محل حسینیه امام خمینی(ره) برگزار کرده بودند. وارد سالن که شدم، حسینیه پر شده بود. سر چرخاندم تا جمعیت را ببینم. ترکیب همان بود که توصیف کردم؛ مخلوطی از پیرو جوان و کودک و خردسال. در ردیف جلوی سالن تعدادی از کودکان - از بازماندگان شهدا - نشسته بودند. عکس شهدایشان را هم در دست داشتند. برخی دستنوشتههایی خطاب به رهبری روی کاغذهای ساده A4 درست کرده و بالا گرفته بودند. برخی هم شعارهای متنوع و دلخواه خود را میدادند. برخی هم شعار میدادند «ای پسر فاطمه؛ منتظر شماییم».
در قسمت دیگر سالن ورود مسؤولان لشکری و کشوری ادامه داشت. چهرههای ورزشی و فرهنگی و هنری هم حضور داشتند. بهمن دان، بازیگر سینما و تلویزیون را دیدم. حسین عبدی، سرمربی تیم ملی فوتبال جوانان هم در کنار من نشسته بود. برخی مجریهای صداوسیما هم حضور داشتند. چهرههای سیاسی و دولتی هم خود را به این مراسم رسانده بودند. بیم و امید همه اما مشترک بود: آیا فرمانده در مراسم حضور خواهند یافت؟ مراسمی که به یاد شهدای جنگ برگزار شده و در اصل فرمانده میزبان هستند.
حواسها هم دائم به دری بود که رهبری معمولا از آن وارد میشوند. چند عکاس به صورت ثابت آن منطقه را زیر نظر داشتند. یکی از دوربینهای صداوسیما فقط در ورود را قاب بسته بود.
عقربههای ساعت که به 10 صبح رسید، قاری خوشسیما و خوشلحنی قرائت را شروع کرد؛ قرائتی متین و مجلسی، متناسب با مجلس بزرگداشت شهدا. قاری حدود یک ربع قرائت کرد و در آخر تقاضای فاتحه کرد. پشت بندش قاری بعد نشست. بالاخره مجلس ختم بود و بزرگداشت. از آن گوشه مجلس صف مسؤولان تکمیلتر شده بود. آیتالله احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان روی ویلچر نشسته بود. سیدحسن خمینی و سیداحمد خاتمی هم نشسته بودند. کنارشان محسن رضایی با لباس نظامی و در کنارش علی لاریجانی با لباس غیررسمی نشسته بود. قاری دوم که قرائتش به اتمام رسید، از پشت پردههای آن در هیاهویی شکل گرفت. تصورات این بود رهبری وارد میشوند. مردم بلند شدند و شعار دادند. دوربینها آماده ثبت این صحنه بودند. هیاهو که خوابید، محمدرضا بذری، مداح آملی روی پله دوم منبر مداحیاش را آغاز کرد و با صدای رسای خود اشعارش را خواند؛ اشعاری حماسی و سیاسی.
از همان جایی که فکر نمیکردیم، فرمانده وارد شدند. یکهو جمعیت که متوجه شد، با شعار «حیدر حیدر» به استقبال فرمانده رفت. میزبان اصلی جلسه رسیده بود؛ همو که خانوادههای شهدا منتظرش بودند. همو که دخترک با صدای نحیفش فریاد میزد آقای خامنهای کجایی؟ شعار که اوج گرفت، سر چرخاندم حال و هوای جمعیت را ببینم. چشمها خیس و صداها پر از بغض و البته شادی ناشی از دیدن فرمانده بود. آرامش به قلبها بازگشت. فرمانده که نشست، مردم هم نشستند اما سرها همه فقط به سمت کنجی از حسینیه امام خمینی(ره) بود که فرمانده نشسته بود. بذری شروع به خواندن کرد. اشعارش طوری بود که باید وسطش حتما شعار مرگ بر اسرائیل و آمریکا را سر میدادی و الا کار جور در نمیآمد. بذری در ادامه روضهاش، روضه شهیدی از شهدای جنگ را خواند که دختر ۳ سالهاش بیتاب پدرش بوده و پیکرش زیر آوار بوده اما کسی توان گفتن خبر شهادت پدر به دختر را نداشته. همسر شهید از خود شهید استمداد میکند. میگوید شهید به خواب دخترش رفت که در حرم امام حسین(ع) با دستهگل از او استقبال کرده و گفته ۳ روز زیارت عاشورا بخوانند تا پیکرم پیدا شود و شد. مداح این روضه را به روضه ۳ ساله ارباب متصل کرد و فغان جمعیت بالا گرفت. بذری که تمام کرد، حامد شاکرنژاد، قاری بینالمللی قرائتش را شروع کرد. قبلش هم رندی کرد و با اذن رهبری جلو رفت و برگشت. قرائتش مجلسی و سنگین و متناسب با برنامه بود. به اندازه هم خواند و تمام کرد. بعد از این قرائت، فرمانده بلند شدند. همه فکر کردند ایشان قصد رفتن دارند اما فرمانده از روی صندلی بلند شدند. چند نفری جلو رفتند. یکیشان میکروفن به دست برگشت و تحویل فرمانده داد. مردم هیجانزده بلند شده بودند و شعار میدادند که به اذن فرمانده مجددا نشستند. فرمانده جلوتر آمدند تا تمام حسینیه را در زاویه دیدشان داشته باشند. هیجانها که فروکش کرد، سخنان فرمانده شروع شد؛ ایستاده و بدون عصا.
سخنرانی فرمانده با تسلا دادن به خانوادههای داغدار شهدا و بازماندگان شروع شد. در ادامه فرمانده به اصلیترین هدف جنگ اخیر علیه ایران اشاره کردند که علیه دین و دانش ایرانی بود. مصداق این بیانات رهبری هم هدف قرار دادن دانشمندان ایرانی بود که هر کدام در رستهای مثل هستهای یا هوش مصنوعی تخصص داشتند. دانشمندان هستهای از سالها قبل در لیست اهداف دشمن بودند اما وقتی علم نوظهوری چون هوش مصنوعی دانشمندانش اینگونه حذف میشوند، حتما نشانهای است از دشمنی دشمنان ایران با علم و فناوری و دانش ایرانیان. سخنان رهبری ۸ دقیقه طول کشید؛ باصلابت و ایستاده و مقتدر. فرمانده قدرتشان را از حسینیهای در قلب تهران اعمال میکنند؛ قدرتی که با رفتار، نشانههایش بروز مییابد. حضور رهبری در میان عزاداران شهدای اخیر نشانهای است از بودن فرمانده در کنار مردمش. سخنرانی ایستاده بدون عصا یعنی فرمانده میدانند دشمنان دنبال ضعف هستند و ایشان گزک دست کسی نمیدهند. مهمترین محور سخنانشان در این دیدار را که جمع عادی مردمی بودند، به مهمترین دلیل دشمنی غرب با ایران اختصاص میدهند و پیامشان را سینه به سینه به کل ایران منتقل میکنند.