شوخی با هیولا
میلاد جلیلزاده: نام پدرام پورامیری در چند سال اخیر معمولاً کنار حسین دوماریامیری شنیده میشد. 2 فیلمساز کرمانی متولد سال ۷۳ که از زمان ساخت فیلم کوتاه و نگارش فیلمنامه برای دیگران، تا کارگردانی آثار بلند سینمایی، همیشه کنار هم و به طور مشترک کار میکردند و جوایزی از جشنواره فیلم کوتاه تهران و جشنواره فجر را به طور مشترک برنده شدند. آنها قبل از اینکه «یادگار جنوب» را با همدیگر جلوی دوربین ببرند، تصمیم گرفته بودند از هم جدا شوند و هر یک فیلم خود را بسازد. این اتفاق افتاد و آنها 2 کمدی ساختند که یکی «صددام» بود به کارگردانی پدرام پورامیری و دیگری «کوکتلمولوتوف» که حسین دوماری کارگردانی کرد و از 8 اسفندماه به صف اکران نوروزی پیوست. صددام به جشنواره فیلم فجر رفت و شاید به دلیل نشست خبریاش که با حضور رضا عطاران حاشیههایی ایجاد کرد و اخبار و تصاویر آن در فضای مجازی منتشر شد، تعدادی از کسانی که مخاطب جشنواره هم نبودند با اسم این فیلم آشنا شدند. این فیلم به ماجرای بدل ایرانی صدام حسین میپردازد که در زمان وقوع جنگ با عراق به کشورش برگشته است. صدام وعده داده یک هفته بعد از آغاز حملهاش به ایران در تهران سخنرانی کند اما حالا که کار سخت شده، این بدل ایرانی را به ایران میفرستد تا کنار برج آزادی سخنرانی کند. صددام پرفروشترین فیلم جشنواره فجر بود، هرچند محبوبترین فیلم جشنواره نشد و حتی نامش در فهرستی که به عنوان نخستین تا پانزدهمین فیلمهای منتخب تماشاگران انتخاب شدند هم نبود، که این یعنی سوژه آن و بازیگرانش خیلی کنجکاویبرانگیز بودهاند و بلیتفروشی خوبی داشت اما رضایت کامل کسانی را که بلیت خریده بودند به دست نیاورد.
ظاهرا این 2 رفیق قدیمی که تا پیش از این به طور مشترک فیلمنامه مینوشتند و کارگردانی میکردند، حتی در شرایطی که با تضمین شدهترین فرمولهای گیشهای، هر کدام یک کمدی جداگانه ساختند، نتوانستند آنقدر که توقع میرفت موفق باشند. این میتواند از ناسازگاری مهارتهای آنها با این سبک از فیلمسازی ربط داشته باشد و در عین حال ممکن است به شرایط زمانه و پایان یافتن عصر کمدیها هم مربوط شود.
اینکه این 2 نفر بعد از مدتها تصمیم گرفتند هر کدام جداگانه فیلم بسازند، همانقدر عجیب است که همکاری طولانیمدت مشترکشان خاص بود. شاید جدا شدن این 2 نفر از همدیگر میتوانست مقداری مخاطبان را با ویژگیهای منحصربهفرد هر کدامشان آشنا کند و مشخص شود که در فیلمها و فیلمنامههای قبلی، هر کدام از مولفهها به کدامشان تعلق داشت. اما آنها وقتی هم تصمیم گرفتند جداگانه فیلم بسازند هر 2 سراغ کمدیهای عامهپسند رفتند که هر قدر هم در آنها بشود مؤلفههای خاص و ویژگیهای تازه دید، به هر حال در یک قالب شناختهشده قرار میگیرند.
طبیعتاً هر گفتوگویی که با حسین دوماری یا پدرام پورامیری در شرایط حال حاضر، یعنی وقتی آنها نخستین فیلم مستقلشان را ساختهاند انجام شود، سرکی به این موضوع هم خواهد کشید: آنها که تا مدتها با همدیگر کار میکردند چطور شد این همکاری به پایان رسید؟
فیلم حسین دوماری زودتر از فیلم دوست همیشگیاش پدرام پورامیری اکران شد و ما با او گفتوگویی داشتیم که در آن بخشی از این مساله همکاری و پس از آن جدا شدنشان را توضیح میداد. دوماری میگفت آنها هنوز هم باهم دوست و برادر هستند و فیلمسازی جداگانهشان ربطی به روابط فردیشان ندارد. حالا ما از پدرام پورامیری که اکران فیلمش به تازگی آغاز شده، درباره زمانی که آنها از هم جدا نشده بودند هم سوال کردیم. علاوه بر آن، اینکه چه شد یک فیلمساز جدی سینمای اجتماعی، سمت ژانر کمدی آمد، ایده پرداختن به موضوع صدام، خونخوارترین دشمن مردم ایران در تاریخ معاصر از کجا پیدا شد و مسائل مختلف دیگری مثل سن و سال بازیگران فیلم نسبت به نقشهایشان، نسبت قهرمان قصه با مفهوم وطن و مورد کلیتری تحت عنوان به پایان رسیدن دوران کمدیهای عامهپسند هم در این گفتوگو که در ادامه میخوانید مطرح شده است.
* آقای پورامیری! چند وقت پیش با دوست شما حسین دوماری در روزنامه «وطن امروز» گفتوگویی کردیم و از ایشان این سوال پرسیده شد که چطور شد شما و پدرام پورامیری که همیشه به طور مشترک فیلمنامه مینوشتید و کارگردانی میکردید، حالا از هم جدا شدهاید؟ حالا که قرار است با شما درباره فیلم «صددام» گفتوگو کنیم، درباره دلیل جداییتان از همدیگر نمیپرسیم اما سوال دیگری باقی مانده است؛ اینکه اساساً در آن سالها چطور شما میتوانستید با هم کار کنید؟ این خیلی عجیب و خاص به نظر میرسد که 2 نفر با فکر و ذهنهای مستقل بتوانند کار مشترک انجام بدهند و طبیعتاً تشخیصش برای ما سخت میشود که بدانیم آن فیلم یا فیلمنامه را باید متعلق به کدامشان دانست؟
ما از قدیم و از دوران نوجوانی با هم دوست بودیم. در دبیرستان با هم درس خواندیم، با هم تجربه کردیم، با هم فیلم دیدیم، با هم کتاب خواندیم و به یکسری نقاط مشترکی رسیدیم. درک همسانی پیدا کرده بودیم که این مسائلی که شما گفتید از جهت جنگ و دعوای احتمالی و اینکه فیلمها و فیلمنامهها برای کداممان بود، پیش نمیآمد. ما به یک مدلی بین خودمان 2 نفر رسیدیم که چه حالا و چه در حوزه نوشتن یا حوزه کارگردانی همدیگر را میفهمیدیم و میتوانستیم ایدههایمان را به واسطه هم کاملتر کنیم. این اما اصلاً به آن معنا نیست که با همدیگر چالش نداشتیم یا بحث نمیکردیم و سریعاً به نتیجه میرسیدیم. به هر حال ما 2 فکر بودیم. الزاماً 2 نفر بودن یک وقتهایی کار را سبکتر نمیکند. گاهی تو یک نظری داری و او یک نظری دیگر. ما درست است از جهت فکری با هم نقاط مشترکی داشتیم ولی آقای دوماری جدا مثل خودش فکر میکرد و من هم جدا مثل خودم فکر میکردم. ما اینها را برای بهتر شدن کار به هم میرساندیم. یعنی اینطور نبوده که مثلاً همه چیز به راحتی یا با تفاهم خیلی زیادی بود. به اینها اتفاقاً به عنوان خوبی کار دارم اشاره میکنم. یعنی وقتی ما 2 نفریم، خب باید یک فرقی بینمان وجود داشته باشد. ما 2 کله و 2 فکر داریم و این شکلی کار را پیش میبردیم که به هر حال لحظاتی بحث داشتیم، چالش داشتیم، البته چالش کاری و بحث کاری تا به نتیجه مطلوب برسیم.
* اگر مایل بودید صادقانه به این سوال جواب بدهید که زور کدامتان بیشتر بود؟ اصلاً حرف آخر را چه کسی میزد؟
بالاخره یک جاهایی ممکن بود توافق به راحتی حاصل نشود. آن را هم به یک سازوکاری رسانده بودیم که در واقع یک مخرج مشترک میگرفتیم و آن موقع دیگر نتیجه حاصل میشد و میرفتیم و انجام میدادیم. یعنی اینکه زورکی میچربید مهم نبود یا باید بگویم اصلاً زورآزمایی نبود. بالاخره ما آدمهایی نبودیم که دنبال به کرسی نشاندن حرف خودشان باشند. برای پیشبرد کار، برای اینکه کار بهتر شود، 2 آدم بودیم که با هم بحث میکردیم. از یک جایی به بعد یک فاز مشورتی داشتیم. یعنی اصلاً یک جاهایی به هم مشورت میدادیم که ببینیم نتیجه خوب چه میشود.
* ظاهراً قبل از «یادگار جنوب» تصمیم گرفته بودید که بعد از آن فیلم، هر کدام مستقل از هم کار کنید.
بله! دقیقاً همینطور است. اینکه چنین تصمیمی قبل از آن کار مشترک گرفته شد، خیلی مهم است. ما قبل از یادگار جنوب تصمیم گرفتیم جدا شویم و یادگار هم قرار بود آخرین فیلم مشترکمان باشد.
* چطور شد هر ۲ سمت کمدی رفتید؟
کاملاً اتفاقی بود. یعنی اینکه هماهنگشده باشد، یا هر چیز دیگری، واقعاً اینطور نبود.
* خود شما که سمت کمدی رفتید، دلیلتان چه بود؟ دلایل مالی داشتید؟
من به اقتضای اینکه این قصهام را باید در جهان کمدی روایت میکردم تا بهتر بتوانم حرف فیلم را بزنم و فیلم را جلو ببرم، احساس میکردم باید این قصه و این اتفاق در جهان کمدی رخ بدهد. یعنی زبان روایتش کمدی باشد.
* شما فیلمتان را برخلاف آقای دوماری به جشنواره آوردید. نترسیدید بالاخره با این جور فیلمها که عامهپسند به حساب میآیند، در جو جشنواره برخورد خوبی نشود؟ یا نترسیدید چنین جوی روی فروش فیلم تاثیر بگذارد؟
واقعا نترسیدم. خدا را شکر جشنواره برای ما بد جلو نرفت. پرفروشترین فیلم جشنواره بودیم و کلی از کارمان استقبال شد، کلی اتفاقات خوب افتاد و از مردم بازخورد گرفتیم و انگیزه گرفتیم.
* مطابق شواهدی که وجود دارد و باز کردنشان در اینجا بحث ما را مفصل میکند، دوره کمدی، حداقل در این مقطع زمانی در حال تمام شدن است. یعنی در حال حاضر سیاستگذاریها به سمتی میرود که سبکهای دیگری از سینما مطرحتر شوند. شاید شما و آقای دوماری و بعضی دوستان دیگر جزو آخرین کسانی بودید که در این مقطع از اوج کار کمدی وارد این ژانر شدید. اگر فضا تغییر کند، شما به کار جدی یا اجتماعی برمیگردید؟
ببینید! من فیلمسازم و راستش بر اساس قصههایم تعیین میکنم که کار را کمدی بسازم یا جدی. باید ببینم کدام سبک و ژانر بهتر به کار من مینشیند و مخاطب با آن میتواند همذاتپنداری کند. باید ببینم یک قصه، در کدام لحن اگر روایت شود، تاثیر بیشتری خواهد گذاشت. آن وقت تصمیم میگیرم که در چه سبکی باید کار کنم.
* همین ایده صدام که شما را به سمت کمدی سوق داد از کجا آمد؟ چون هر کسی قبل از اینکه فیلم را ببیند، وقتی میفهمد درباره چه چیزی ساخته شده، کنجکاو میشود. اصل خود موضوع برای هر کسی احتمالا هیجانانگیز و جالب است.
این خیلی سخت است بگویم ایده از کجا آمد. چون به هر حال هر نویسنده و هر فیلمسازی یکسری کدهای مشخصی دارد و دنبال یک چیزهایی میگردد و یک چیزهایی دغدغهاش هستند. او با آنها کلنجار میرود و درونشان را واکاوی میکند تا یک سوژه پیدا کند. بعد سوژه را تبدیل میکند به فیلمنامه. درباره صدام بخشی از آن، روایت تاریخ معاصر است.
* شما درگیری ذهنیتان صدام بود یا یک چیز دیگر در ذهنتان بود و بعد گفتید با صدام این را میتوانم نشان بدهم؟
نه، نه! خود همین صدام و بدلهای صدام دغدغهام بود.
* چطور شد تصمیم گرفتید از خودش فاصله بگیرید و ماجرا را با بدلش دنبال کنید؟ فکر نمیکنم در ایران پرداختن به موضوع صدام ممنوعیت یا تابویی داشته باشد.
نه! تابویی ندارد ولی خب بر اساس قصه اینطور انتخاب کردم. ببینید، بخشهایی از ماجرای فیلم صدام روی واقعیت جلو میرود و روی ریل حقیقت تاریخ افتاده و جلو میرود. اما از جایی به بعد فیلم دارد قصه خودش را روایت میکند. فیلم میگوید این اتفاقات واقعی رخ داد ولی اینها هم پشتش بود. یعنی داستانهایی در پس واقعیت وجود دارد. چون به هر حال سوژه، سوژه ملتهبی درباره مهمترین و تاثیرگذارترین روزهای تاریخ معاصر ما است که برای همهمان ارزشمند و مهم است و برای همه ما پر از رشادت و پر از خون و پر از غیرت و مردانگی است.
* یعنی میخواستید صدام را مضحکه بکنید؟
من در این فیلم درباره بدل صدام صحبت میکنم ولی خود صدام هم یک جاهایی مضحکه میشود، خصوصا جایی که بدلش میرود و زندانیها را آزاد میکند. ما داریم به قهرمان فیلممان میگوییم دمش گرم، چقدر مردانگی بلد است. شما همانجا اگر دقت کنید، قرآن در دستش دارد و یک قهرمان ایرانی است که دارد به آنجا میرود و اسرای ایرانی را آزاد میکند و ما که میدانیم او بدل است، خود او را ستایش میکنیم. من صدام را به قدری نشان دادم که عین آنچه در واقعیت تاریخی اتفاق افتاد، باشد.
* ولی صدام واقعی و تاریخی خیلی بیشتر از چیزی بود که در اینجا دیدیم.
بله! شما به عنوان فیلمساز میخواهی قصه خودت را روایت کنی و برای روایت هر قصه نمیتوانی کل زندگی صدام را داشته باشی. شاید هزاران ساعت فیلم بشود از زندگی صدام درآورد اما تو میآیی و راویات را کی انتخاب میکنی؟ میگویی فلانی. یعنی شبیهترین بدل صدام. قصه زندگی او را جلو میبری و او دیگر راوی فیلم تو شده است.
* من فکر کردم آن لحظهای که در زندان صدام و بدلش از کنار هم رد میشوند حقیقی بوده.
من قصه زندگی بدل صدام را روایت کردم و ممکن است چنین اتفاقی هم برایش افتاده باشد.
* ما در این فیلم تلاش یک نفر برای برگشتن به وطنش را میبینیم. این نکته مد نظرتان بود یا تصادفاً در فیلم چنین درونمایهای ایجاد شد؟
این کاملا عمدی و آگاهانه است. اگر به فیلم دقت کنید شخصیت اصلی ما اول میخواهد به ایران بیاید، بعد میخواهد از دست آدمهای صدام فرار کند، بعد بازمیگردد و آن رشادتها را از خودش نشان میدهد و اسرا را آزاد میکند و در نهایت این آدم مسالهاش وطنش است.
* زوج پریناز ایزدیار و رضا عطاران به عنوان کسانی که در آستانه ازدواج هستند، با توجه به سن و سال این بازیگرها مناسب بود؟ این را میپرسم چون غیر از کار شما، در خیلی از فیلمهای سالهای اخیر هم همینطور است. مثلاً پژمان جمشیدی که الان در واقعیت 48 ساله است، در خیلی از فیلمها تازه میخواهد ازدواج کند. به نظر میرسد سینمای ما در کشف و تربیت و ارائه جواناولهای جدید و جذاب مشکل دارد.
آن مساله جوان اولها که اشاره کردید، به طور کلی در سینمای ما وجود دارد اما در فیلم ما روایت طوری است که اینها سالهاست دارند با هم در یک قول و قراری پیش میروند ولی نتوانستهاند ازدواج کنند و به خاطر این هم سنشان بالا رفته است. یعنی در جبر شرایط جوری گیر افتادهاند که نتوانستهاند ازدواج کنند و سنشان بالا رفته است. اگر شما دقت کرده باشید، گریم خانم ایزدیار حتی بالاتر از سن اکنونشان است و پیرتر شدهاند.
* حالا یک سوالی میپرسم که کمی جنبه انتقادی دارد. خود شما فیلمتان را برای چه رده سنی و چه افرادی توصیه میکنید. چون مصرف مواد مخدر و بعضی صحنههای خشن در فیلم وجود دارد.
آن صحنهها در نسخه جدیدی که الان دارد اکران میشود، خیلی کم شده است. حالا به این شکل دایره مخاطبان فیلم ما طبیعتا گستردهتر است. انشاءالله که مردم ببینند و دوست داشته باشند؛ چون ما واقعاً تمام تلاشمان را کردیم که به شعور مخاطب عزیزمان که تنها سرمایه و دارایی این سینماست احترام بگذاریم و در واقع یک فیلم آبرومند روان و دلچسب بسازیم که ببینند و لذت ببرند.