به عبارت دیگران
نامه عاشقانه امام خمینی به همسرشان در میانه سفر حج
گردآورنده، تقی دژاکام: تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است.
عزیزم! امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمدالله تاکنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الان در شهر زیباى بیروت هستم. حقیقتاً جاى شما خالى است. فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد.
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتى هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتى فردا حرکت میکند ولى ماها که قدرى دیر رسیدیم، باید منتظر کشتى دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست. امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدرى نگران هستیم ولى از حیث مزاج بحمدالله به سلامت، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیمتر و بهتر است.
خیلى سفر خوبى است جاى شما خیلى خیلى خالی است. دلم براى پسرت [سیدمصطفی خمینی که آن زمان 3 ساله بوده] قدرى تنگ شده است. امید است هر دو [تو راهی «علی» که مدتی پس از تولد بر اثر بیماری درگذشت] به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خداى متعال باشند. اگر به آقا [پدر خانم] و خانمها [مادر و مادربزرگ خانم] کاغذى نوشتید، سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایبالزیاره هستم.
به خانم شمسآفاق [خواهرخانم] سلام برسانید و به توسط ایشان به آقاى دکتر [علوی] سلام برسانید. به خاورسلطان و ربابهسلطان سلام برسانید.
صفحه مقابل را به آقاى شیخ عبدالحسین بگویید برسانند.
ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت.
قربانت: روح الله.
سیدروحالله موسوی خمینی
صحیفه امام
جلد یک، صفحه ۲
***
فیش حقوقی یک نماینده سرشناس مجلس شورا!
حبیبالله نوبخت که از مخالفان بود و حتی مدرس در مجلس به اعتبارنامه وی رأی مخالف داد، میگوید: «مدرس مردی کریم و بخشنده بود و همیشه جماعتی گدا و مداح و دعاگو گرد خانهاش طواف میکردند. عادتش بر این بود که در خانه شبکلاهی به سر داشت، یک روز که کیسهاش تهی بود گدایی به سماجت دامنش را گرفته و رها نمیکرد، مدرس دست برد و شبکلاه را از سر برگرفت و پیش آن گدا افکند. شبکلاهش قلمکار کهنهای بود، مرد شبکلاه را از این رو به آن رو کرد و سبک گرفت؛ میخواست سخنی به انکار بگوید که یکی از مریدان آن مرحوم چنان بازی که خود را بر شکار افکند از جا پرید و شبکلاه را از دست گدا برکشید و بوسید و به جای آن یک اسکناس صد تومانی به دستش داد. گدا تازه فهمید که آن کلاه چه کالای گرانبهایی است. فریاد برآورد که نمیدهم، نمیدهم. چند نفر بازاری که با آن مرید یار و مددکار بودند، دست کرم برگشادند مبلغی به او دادند و آن گدا ۲۶۰ تومان جمع کرد، ولی غبن داشت و میگفت ۳۰۰ تومان میخواهد».
روزی که آقا هیچ چیز برای بخشیدن نداشت، گفت: این دیگ آشپزخانه را بگذارید مغازه مشهدی عبدالکریم و پول بگیرید و به او بدهید. من گفتم: آقا! بجز این دیگ چیز دیگری برای پختن غذا نداریم، گفت: اشکالی ندارد.
مرحوم مدرس نهتنها در دوران وکالت، بلکه هنگامی که در اصفهان در اوج فقر و تنگدستی، دوران طلبگی را میگذراند هم دستی باز و گشاده داشت. یکی از نویسندگان از قول یکی از طلاب مدرسه «جده کوچک» اصفهان مینویسد: «یکبار که شهریه طلاب دیر رسیده بود، وضع طلاب خوب نبود و عدهای گرسنه بودند. طلبهای نزد مدرس آمد. مدرس به او یک پول داد و گفت برو نان بخر. طلبه دیگری آمد و مدرس پولی دیگر برای خرید نان به او داد. من تعجب کردم و گفتم: مدرس! هنوز که شهریه نرسیده، پس تو پول از کجا آوردهای؟ مدرس جواب داد: مگر «مرد» هم بیپول میشود؟ امشب بیا منزل تا به تو نشان دهم که پول از کجا میآورم. شب رفتم منزل مدرس. صبح زود از خواب بلند شدیم، پس از خواندن نماز، مدرس طناب و سطلی برداشت و در کوچه راه افتادیم. مدرس فریاد میزد: «آب میکشیم، آب میکشیم». خلاصه! در خانهای مشغول کار شدیم، پس از اتمام کار، مدرس 3 پول مزد گرفت. آنگاه رو به من کرد و گفت: با این 3 پول، هم میتوانم خودم نان بخورم و هم به 2 طلبه کمک کنم».
تقی دژاکام و سیدمصطفی سادات
مدرس در مکتب تربیتی اسلام
روزنامه کیهان
۱۱ آذرماه ۱۳۶۹
صفحه ۶