نسل Z اروپا و میراث نامرئی خشم
آراز مطلبزاده: جدیدترین محصول نتفلیکس با نام Adolescence که در ایران با عناوین «نوجوانی» یا «بلوغ» ترجمه شده است، یک سریال درام جنایی و روانشناختی محصول بریتانیاست که با طراحی و تهیهکنندگی جک تورن و استیون گراهام و کارگردانی فیلیپ بارانتینی ساخته شده است. یکی از ویژگیهای خاص و منحصربهفرد این اثر، شیوه کارگردانی، میزانسن و فیلمبرداری آن است. هر قسمت از این سریال در یک برداشت متوالی، یا اصطلاحا سکانس - پلان فیلمبرداری شده است. یعنی در طول هر قسمت از سریال، تا هنگام بالا آمدن تیتراژ نهایی، تصاویر به هیچوجه کات نمیخورند. پخش این سریال در حوالی بهار امسال از شبکه نتفلیکس آغاز شد و به خاطر کارگردانی، نویسندگی و فیلمبرداری و توجه ویژه به فضاسازی و اجراهایش مورد تحسین منتقدان قرار گرفت؛ چنانکه به طور مثال، 99 درصد از 102 نقدی که وبسایت راتنتومیتوز برای این مجموعه جمعآوری کرد، با میانگین امتیاز 9.4 از10 مثبت هستند و متاکریتیک هم بر اساس ۲۷ نقد به آن امتیاز ۹۱ درصد داده است اما همه چیز در فرم خاص این اثر خلاصه نمیشد و محتوای روانشناختی پیچیده آن هم توجهات بسیاری را به خود جلب کرد.
ماجرا از این قرار است که در یکی از شهرهای انگلستان، نیروهای پلیس به خانهای حمله میکنند و جیمی میلر، پسری ۱۳ ساله را به ظن قتل همکلاسیاش کیتی لئونارد، دستگیر میکنند. جیمی برای بازجویی به کلانتری منتقل میشود و سپس در یک مرکز آموزشی امن تحت بازداشت موقت قرار میگیرد. تحقیقات در مدرسه جیمی و مصاحبه با یک روانشناس پزشکی قانونی، دیدگاههای جیمی نسبت به زنان را آشکار میکند که با فضای مجازی و قلدریهایی که در رسانههای اجتماعی دریافت کرده، مرتبط است. از سوی دیگر، خانواده جیمی با واکنش منفی جامعه علیه خود دست و پنجه نرم میکنند و برای مقابله با دستگیری و بازداشت بعدی جیمی با هم مشغول همکاری میشوند.
استقبال جهانی از این سریال باعث واکنشهای یکسری از سیاستمداران نسبت به آن هم شد؛ تا جایی که ایلان ماسک، تاجر مشهور و وزیر سابق بهرهوری ترامپ، در توئیت خود یک تئوری توطئه را مطرح کرد مبنی بر اینکه این سریال به دلیل انتخاب یک بازیگر سفیدپوست برای ایفای نقش جیمی، «تبلیغات ضدسفیدپوستی» است. این تئوری ادعا میکرد که این سریال بر اساس جریان معروف به «چاقوکشیهای ساوتپورت» در سال 2024 ساخته شده است (ماجرایی که قاتل اصلی آن یک نوجوان سیاهپوست ۱۷ ساله بود) و به تصویر کشیدن مجرم به عنوان سفیدپوست، انتخابی عمدی برای اهریمن جلوه دادن سفیدپوستان بوده است. البته جک تورن که یکی از نویسندگان مجموعه «نوجوانی» بود، این ادعا را مسخره خواند و اظهار کرد این سریال تلویزیونی بر اساس هیچ رویداد واقعی ساخته نشده است. چنانکه اشاره شد، این سریال غیر از جنبههای مختلف فنی که فرم روایت و شیوه کارگردانی و فیلمبرداری آن از مهمترین شاخصههایش بود، به لحاظ جنبههای روانکاوانهای که داشت، بویژه توجه به مساله ترومای روانی یا همان روانزخمهای ناپیدا، بسیار مورد توجه قرار گرفت و رسانه ددلاین گزارش داده که مذاکراتی برای ساخت فصل دوم آن در جریان است. در ادامه، ضمن ارائه توضیحاتی درباره چیستی ترومای روانی و بررسی جنبههای مختلف آن، سویههای روانشناختی سریال «نوجوانی» که فراتر از ایجاد سرگرمی، سعی در مطرح کردن بحثهای تئوریک عمیقی داشتهاند، بررسی شدهاند.
* دعوتنامهای برای دیدن زخمهای ناپیدا
سریال نوجوانی با بهرهگیری از فرم روایی سکانس - پلان و کاوش عمیق در مفاهیم روانکاوانه، تصویری تکاندهنده و چندلایه از تروما، هویت و روابط بیننسلی ارائه میدهد که مخاطب را به تأمل در زخمهای پنهان روان وامیدارد. این سریال، با دنبال کردن سفر جیمی میلر، نوجوانی که درگیر قتلی تکاندهنده میشود، از سطح خودآگاه به عمق ناخودآگاه پیش میرود و نشان میدهد که چگونه تروما، بویژه در دوره حساس و شکننده نوجوانی، میتواند هویت و سوژگی فرد را متزلزل کند و او را در برابر فشارهای روانی و اجتماعی آسیبپذیر سازد. تمرکز سریال بر ترومای بیننسلی که از طریق رابطه پیچیده جیمی با پدرش آشکار میشود، نهتنها به درک عمیقتر ریشههای رفتار تراژیک او کمک میکند، بلکه پرسشهای بنیادینی درباره چگونگی انتقال ناخودآگاه امیال، شرم و زخمهای روانی از نسلی به نسل دیگر مطرح میکند. از منظر روانکاوی، سریال با ارجاع به مفاهیمی چون «بازگشت سرکوبشده» فروید و نظریه دلبستگی بالبی، نشان میدهد چگونه تجربههای تروماتیک پدر جیمی که خود قربانی خشونت و تحقیر بوده، به صورت ناخودآگاه در روان جیمی بازتولید شده و او را به سمت خشونتی فاجعهبار سوق داده است. استفاده از تکنیک سکانس - پلان که بهمثابه کندوکاوی پلیسی در روان عمل میکند، امکان میدهد تا قطعات پراکنده تروما بهتدریج گردآوری شده و معنایی نمادین یابند و این امر سریال را به اثری تبدیل میکند که فراتر از یک درام جنایی، به تأملی عمیق بر ماهیت تروما و تأثیرات آن میپردازد. «نوجوانی» با ترکیب فرم بصری نوآورانه و تحلیل روانشناختی، به مخاطب یادآوری میکند که تروما هرگز بهتنهایی متعلق به فرد نیست، بلکه در شبکهای پیچیده از روابط خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی جریان مییابد و میتواند نسلها را در بر گیرد و نهایتا با نمایش این شبکه، از مخاطب دعوت میکند تا به گذشته و حال خود بنگرد و با کندوکاو در زخمهای روانی، راهی به سوی فهم و التیام آنها بیابد. تحلیل و کشف معانی ضمنی این سریال، شاید بتواند برای دستیابی به این نگرش و کند و کاو در زخمهای روانی کمک کند.
* تروما چیست؟
تروما در ادبیات روانکاوی واجد تعاریف متعدد است. میتوان به طور کلی تروما را تجربهای دانست که از بیرون سرچشمه میگیرد و ردی آشکار بر درون بگذارد. تروما را میتوان هر تجربه واقعی یا حتی خیالی تعریف کرد که روان انسان به واسطه سویههای سهمگین، دردناک و غیرقابل تحملش نمیتواند آن را هضم کند. به عبارت دیگر، تروما واقعهای است که هرگز در روان ساکن نمیشود و بر بدن مینشیند. از همین رو تروما هیچگاه نمادین نمیشود، واجد معنا نمیگردد و به زبان نمیآید. بنابراین میتوان گفت تروما از زبان میگریزد، جایی در ناخودآگاه گم میشود و در دالانهای پیچ و خم روان انسان مدفون میشود. به یک معنا میتوان چنین جمعبندی کرد که واقعه تروماتیک واقعهای است نامناپذیر، زبانینشده و به کلامدرنیامده که رد دردناکش بر تن و روان آدمی باقی میماند اما خودش در تاریخ گم میشود. اینجا پرسش مهمی مطرح میشود: آیا این امر مفقود، هرگز بازیابی نمیشود؟ آیا نمیتوان ریشه تروما را در دل تاریخ پیدا کرد، آن را بیرون کشید، گرد و خاکش را تکاند و وجهی عینی، معنادار و قابل فهم به آن بخشید؟! روانکاوی در پی تحقق این امر است: کشف و بازخوانی تروما. با این حال نکتهای به غایت مهم در این امر وجود دارد. تروما هرگز به طور سریع واضح و منسجم بازیافته نمیشود، بلکه در طول «زمان»، «پاره پاره» و «مبهم» کشف میشود. فرآیند بازیابی تروما زمانبر است و جز از خلال اموری جزئی و اعمالی به ظاهر غیرمهم کشف نمیشود. آنچه لازم است عبارت است از یک کندوکاوِ پلیسی مبتنی بر هوشیاری در زمان اکنون و تلاش برای کشیدن جزئیات گذشته تروماتیک از دل اکنون که فرآیندی است بسیار طولانیمدت و متکی بر حوصله و صبوری. به همین دلیل در فرآیند روانکاوی، کار با تروما امری است سخت و مواجهه با بیمار ترومادیده هم پیچیدگیها و ملزومات خاص خود را میطلبد. اهمیت و پیچیدگی این امر زمان آشکارتر میشود که بیمار نوجوان باشد، چرا که اولا نوجوانی به سالهایی اطلاق میشود که انسان درحال گذار از دورانی به دوران دیگر، بدنی به بدن دیگر و حتی روانی به روان دیگر است. از همین رو نوجوان همواره مستعد تجربه تروماست. او با تغییرات و وقایعی مواجه میشود که هضم آنها از قواره روانش فراتر است و ممکن است به طور پیوسته دچار تجربه تروما بشود. نوجوان غالبا در معرض بروز وقایعی است که درکی از ابعاد و اجزای آن وقایع ندارد و صرفا آنها را از سر میگذراند؛ بدون آنکه فهمی خودآگاهانه از آنها داشته باشد. قلمرو تروما در نوجوانی میتواند حوزههایی از قبیل غفلت یا طردشدگی عاطفی، بحرانهای جنسی یا جنسیتی و قتل و خشونت را شامل شود. همگی این موارد میتواند برای نوجوان قابلیت تجربه تروما را به بار بیاورند و هویت یا به زبان دیگری سوژگی او را دچار اخلال، ابهام و تزلزل کنند. اساسا مهمترین برآیند تجربه تروما همین از دست رفتن هویت یا اخلال در سوژگی است. تروما انسجام روانی انسان را به فروپاشی میکشاند، عاملیت و اراده او را از کار میاندازد و ۲ پرسش مهم در ساحت ناخودآگاه پیش روی او میگذارد: «آنچه رخ داد چه بود؟» و «من کیستم؟!». بنابراین ۲ مفهوم تروما و نوجوانی دارای یک همپوشانی مهم هستند: هویت، کیستی یا به زبان روانکاوانه سوژگی! و از آنجا که نوجوان در تعریف هویت و سوژگیاش مطلقا به اندازه بزرگسال واجد قدرت پردازش، توان روانی و... نیست، فلذا تجارب تروماتیکش نیز میتواند بیشتر، تکاندهندهتر و دیرپاتر باشد. به زبان دیگر، اساسا هویتی که کامل شکل نگرفته و سوژگی که هنوز به دست نیامده، راحتتر میتواند به واسطه یک رخداد تروماتیک متزلزل و مخدوش شود.
* یک سریال با ۴ پلان
سریال بلوغ یا نوجوانی به ۳ مفهوم کلیدی نوجوانی، تروما و هویت میپردازد و از منظری روانکاوانه، این مفاهیم را در قالب یک روایت کاوش میکند. چنانکه اشاره شد، این سریال ۴ قسمتی، روایتگر قتلی است که توسط یک نوجوان 13 ساله انجام شده است و این حقیقت از همان قسمت ابتدایی آشکار میشود. سریال، با ساختاری هوشمندانه، هر قسمت را در لوکیشنی متفاوت روایت میکند: قسمت اول در اداره پلیس، قسمت دوم در مدرسه جیمی، قسمت سوم در جلسه ملاقات با روانشناس و قسمت چهارم در خانه خانواده جیمی. آنچه این سریال را از منظر فرمی متمایز میکند، استفاده از تکنیک سکانس - پلان است که هر قسمت را به یک پلان طولانی و پیوسته تبدیل کرده است. این انتخاب فرمی، پرسشی تکنیکال را پیش میکشد: چرا سریال چنین تکنیکی را برای فرم روایی خود انتخاب کرده است؟ پاسخ به این پرسش در پیوند عمیق با ماهیت پارهپاره و مغشوش تروما نهفته است. تروما، همانطور که پیشتر توضیح داده شد، به صورت پراکنده، مبهم و نامنسجم در روان ظاهر میشود و کشف آن نیازمند کندوکاوی تدریجی و زمانبر است. سکانس - پلان، با ایجاد پیوستگی زمانی و روایی، به مثابه پادزهری برای این پراکندگی عمل میکند. دوربین، با دنبال کردن بیوقفه وقایع، تلاش میکند قطعات پراکنده تروما را گردآوری کند، آنها را به شکلی نمادین و معنادار درآورد و امکان بازخوانی روانکاوانه آن را فراهم کند. این فرم روایی، سریال را به سفری تدریجی از سطح خودآگاه به عمق ناخودآگاه هدایت میکند، جایی که لایههای پنهان تروما بهتدریج آشکار میشوند. سریال، با هر قسمت، به هسته تروماتیک داستان نزدیکتر میشود و در قسمت پایانی، با تمرکز بر شخصیت پدر جیمی، به ترومای بیننسلی میرسد که ریشههای رفتار جیمی را توضیح میدهد. قسمت اول، با نمایش روال بروکراتیک اداره پلیس، سطحیترین لایه داستان را نشان میدهد؛ جایی که صرفاً با واقعیت عینی قتل مواجهیم. قسمت دوم، با ورود به فضای مدرسه، روابط تنشزا و آزاردهندهای را به تصویر میکشد که جیمی و دیگر دانشآموزان پسر را در معرض غفلت، طرد و نادیدهانگاری قرار داده است. این محیط، به عنوان استعارهای از جامعهای که هویتهای شکننده را سرکوب میکند، عمل میکند. نورپردازی سرد و فضاهای تنگ مدرسه، حس خفقان روانی را تقویت میکنند و از منظر روانکاوی لکانی، میتوان آن را به عنوان «دیگری بزرگ» تفسیر کرد که هنجارهای اجتماعی و انتظارات مردانگی را بر جیمی تحمیل میکند. در قسمت سوم، جلسه روانشناسی، فضایی برای مواجهه جیمی با ناخودآگاهش فراهم میآورد. رابطه او با درمانگر که شباهتهایی به داینامیک رابطهاش با کیتی دارد، تلاش او برای اثبات قدرت، اراده و مردانگی را نشان میدهد. جیمی در این جلسه میکوشد با تأکید بر «من مرد هستم»، سوژگی متزلزل خود را در کوران بحرانهای نوجوانی تثبیت کند. این تلاش، ریشه در بحران هویتی دارد که از تعاملات او با کیتی نیز سرچشمه گرفته و در نهایت به قتل او منجر شده است. اما این بحران هویت از کجا نشأت میگیرد؟ پاسخ در قسمت چهارم، در خانه پدر جیمی، آشکار میشود. دوربین، با ورود به این فضا، به دال مرکزی روان پدر، یعنی مساله اقتدار و مردانگی، میرسد. پدر از کودکی پر از خشونت و تحقیر توسط پدر خود سخن میگوید؛ جایی که احساس ناتوانی، شرم و ضعف در او نهادینه شده است. او تلاش کرده تا پدری متفاوت باشد اما ناخودآگاه، بار روانی خود را به جیمی منتقل کرده است. از منظر روانکاوی، ترومای بیننسلی به انتقال ناخودآگاه امیال، فانتزیها و احساسات نسل قبلی به نسل بعدی اشاره دارد. پدر جیمی، گرفتار بحران اقتدار و ترس از فقدان مردانگی، این شرم نازیسته را به جیمی منتقل کرده است. جیمی که گمان میکند هرگز دیده نخواهد شد و به عنوان مرد به رسمیت شناخته نمیشود، در این شرم و ضعف غرق شده و پدر، با رفتارش، این احساس را در او تقویت کرده است. این شرم به خشمی درونی در جیمی تبدیل شده و او، در تلاش برای رهایی از آن، به برونفکنی خشونت روی میآورد. قتل کیتی، تلاشی تراژیک برای اثبات مردانگی و خلاصی از شرمی ویرانگر است که ریشه در ترومای بیننسلی دارد.
* فستیوالی از نظریات روانشناسان
بسیاری از فیلمها یا سریالهای تلویزیونی و حتی آثار هنری دیگر، پس از تولید و عرضه شدن، توسط روانشناسان مورد تحلیل قرار میگیرند. یعنی ممکن است آن هنرمند به طور ناخودآگاه مسالهای که با روانشناسی مرتبط بوده را مطرح کرده باشد اما به طور مشخص، در نگارش داستان سریال نوجوانی، از همان ابتدا به طور آگاهانه آرای متعدد روانشناسان مطرح دنیا مورد نظر بوده و از آنها بهره برده شده است. این سریال، با بهرهگیری از نظریههای روانکاوانه، مانند مفهوم «بازگشت سرکوبشده» فروید، نشان میدهد که چگونه ترومای سرکوبشده در نسل قبلی در قالب خشونت در نسل بعدی بازمیگردد. جیمی، به عنوان حامل ناخودآگاه ترومای پدر، در تلاش برای تعریف هویت خود در چارچوبهای مردانگی هنجارمند جامعه، به خشونت متوسل میشود. از منظر کلاین، میتوان گفت جیمی در پوزیشن پارونوئید - اسکیزوئید قرار دارد، جایی که بین اضطراب و خشم در نوسان است و کیتی را به عنوان ابژه خارجی برای برونفکنی این خشم انتخاب میکند. همچنین، نظریه دلبستگی بالبی میتواند رابطه ناامن جیمی با پدرش را توضیح دهد. دلبستگی ناامن که ریشه در تجربههای تروماتیک پدر دارد، به جیمی منتقل شده و او را در برابر بحرانهای هویتی آسیبپذیر کرده است. سریال، با نمایش این انتقال، به پیچیدگیهای ترومای بیننسلی میپردازد و نشان میدهد که چگونه زخمهای روانی نسلهای گذشته میتوانند آینده را شکل دهند. فضای خانه در قسمت چهارم، با دیوارهای تیره و اشیای قدیمی، به عنوان نمادی از بار سنگین گذشته عمل میکند. این فضا، در تضاد با اتاق سفید و خنثای جلسه درمان، نشاندهنده عمق ناخودآگاهی است که تروما در آن مدفون شده است. از منظر لکان، جیمی در تلاش برای ورود به نظم نمادین و پذیرش نقشهای اجتماعی مردانگی است اما فقدان «نام پدر» (به معنای اقتدار نمادین) در زندگی او، او را به سمت فروپاشی سوژگی سوق میدهد. سریال، با این رویکرد، نهتنها به ترومای شخصی جیمی، بلکه به تأثیرات گستردهتر فرهنگی و اجتماعی بر شکلگیری تروما میپردازد. هنجارهای جنسیتی جامعه که مردانگی را با خشونت و اقتدار تعریف میکند، جیمی را تحت فشار قرار داده و او را به سمت عملی فاجعهبار هدایت کرده است. این سریال، در مقایسه با آثاری مانند Reasons Why 13 که بر خودکشی تمرکز دارد یا Euphoria که بر اعتیاد و بحرانهای جنسیتی تأکید میکند، با تمرکز بر ترومای بیننسلی و رابطه پدر و فرزندی، تصویری دیدنی ارائه میدهد. استفاده از سکانس - پلان، این امکان را فراهم میکند که مخاطب، همراه با دوربین، در سفری بیوقفه به عمق تروما فرو رود و جزئیات آن را، از روابط اجتماعی گرفته تا ریشههای خانوادگی، کشف کند. این فرم، به سریال اجازه میدهد تروما را نه به عنوان واقعهای منفرد، بلکه به عنوان شبکهای پیچیده از روابط و تاریخچههای روانی به تصویر بکشد. در نهایت، نوجوانی (2025) با کاوش در لایههای عمیق روان انسان، نشان میدهد چگونه تروما، بویژه در دوره حساس نوجوانی، میتواند هویت را متزلزل کند و از طریق نسلها منتقل شود و این پیام را منتقل میکند که فهم و بازخوانی تروما، نیازمند نگاهی عمیق به گذشته و حال است.