16/خرداد/1404
|
07:38
۲۲:۵۰
۱۴۰۴/۰۳/۱۲
شبی که پیراهن زرد اینتر هم از خجالت سرخ شد

مرثیه‌ای برای پیرمردها

در مونیخ نه فینالی برگزار شد، نه رقابتی. اینتر فقط در زمین حاضر بود تا امضا کند پای سند قهرمانی پی‌اس‌جی را؛ تیمی که با عطش نسل‌های ناکامش، بازی بزرگی را به یک تمرین جمعی برای جوان‌های مستعدش تبدیل کرد. ۵–۰؟ نه! این فقط عدد بود. آنچه در آلمان رخ داد، تحقیر محض بود؛ شکستی که بوی خاک می‌داد، نه فقط برای اینتر که برای فوتبال پیر و خسته‌ ایتالیا.


نه تاکتیک، نه واکنش، نه غرور
سیمونه اینزاگی هیچ‌کدام از ابزارهای مربیگری را همراه نداشت. نه نقشه‌ای برای غافل‌گیری، نه واکنشی به خفگی مطلقی که پاری‌سن‌ژرمن اینتر را در آن گرفتار کرده بود. حتی آن انگیزه درونی و حیاتی که یک تیم را وادار به تقلا می‌کند، غایب بود. اینتر مثل یک بازنشسته‌ بی‌میل، فقط آمد بازی کند و برود. همین‌قدر بی‌رمق، همان‌قدر ناامید.
بازی در همان دقایق اول بافت خودش را پیدا کرد. پاریس پرس می‌کرد، می‌دوید، می‌چرخید، فضا باز می‌کرد، شوت می‌زد، پاس می‌داد. اینتر؟ با میانگین سنی بالا، تنها به نظاره ایستاده بود. حتی وقتی گل‌ها یکی پس از دیگری وارد دروازه‌شان می‌شد، ردی از واکنش در چهره‌شان نبود. گویی خودشان هم پذیرفته بودند پایان نزدیک است.


دوئه؛ گردبادی از آینده
در میان تمام آن چرخش‌ها و حرکات برق‌آسا، یک نام بیشتر از همه درخشید: «وارن زایر امری دوئه». ۲ گل، یک پاس گل و کلی تصاویر که سال‌ها در کلیپ‌های انگیزشی یوتیوب بازنشر خواهد شد. جوانی که نه فقط یک شب بزرگ که یک عصر تازه را برای باشگاه پاریس تعریف کرد. او مظهر فاصله‌ بین فوتبال امروز و دیروز بود. تکنیکی، باهوش، سریع، بدون ترس.
در کنار او، ویتینیا که خط میانی را مثل یک ارکستر اداره می‌کرد و دمبله که از رادار مدافعان کهنه‌کار اینتر خارج می‌شد و هر بار دوباره با شتابی کشنده بازمی‌گشت. اینتر در میان این گردباد بی‌وقفه، فقط نگاه می‌کرد تا فرو بریزد.


بدون پاسخ، بدون امید
حتی آمار هم از بازی آبی و مشکی‌ها دفاع نمی‌کرد. دومین شوت اینتر در چارچوب، دقیقه ۷۵ بود! آن هم در شرایطی که پاریس نزدیک به ۲۰ ضربه به سمت دروازه حریف ‌زده بود و ۸ تا از آنها درون چارچوب بود. داور بازی، تنها کاری که می‌توانست بکند، حذف وقت‌های اضافه بود؛ لطفی که گویا با تشویق بی‌صدای همه همراه شد.
گل سوم؟ با پاس پشت پای دمبله و تمام‌کنندگی بی‌رحمانه‌ دوئه. چهارم؟ با دریبل‌های کواراتسخلیا که صدای «گراتزیا» ناپل را از کیلومترها دورتر شنیدنی کرد. پنجم؟ با تعویض طلایی انریکه؛ مایولو فقط وارد شد تا تیر خلاص را بزند.


در ستایش انریکه، در مذمت اینزاگی
هیچ‌کدام از ۵ تعویض اینزاگی تفاوتی در روند بازی ایجاد نکرد. فراتزی اصلا فرصت حضور پیدا نکرد. تنها برگ برنده‌ او، دمفریس بود که حتی توپ‌های اول را هم نمی‌برد. پاری‌سن‌ژرمن نه‌تنها در عدد که در کیفیت، در انرژی، در خلاقیت، در تاکتیک و حتی در میل انسانی برای جنگیدن، تیم برتر زمین بود. انریکه بازی را از پیش برده بود. با همان تفکری که در بارسلونا داشت، با همان جابه‌جایی‌های سیستماتیک، همان بازیکنان سیال، همان استفاده از فضاهای پنهان. فابین روئیز که هر بار نقش متفاوتی بازی می‌کرد، دوئه که همزمان وینگر، مهاجم و بازی‌ساز بود، حکیمی که بی‌وقفه از عقب می‌آمد و آچربی را خسته می‌کرد. این نقشه‌ای بود که با جزئیات طراحی شده بود و به‌ دقت اجرا شد.


شکست‌خورده‌ای که باید ویران شود
حقیقت تلخ این است: تیمی که تا فینال لیگ قهرمانان آمد، شایسته‌ قهرمانی نبود. حتی شایسته‌ حضور در فینال هم نبود. فقط بخت، قرعه و اقبال اینتر را به مونیخ رسانده بود. در آنجا اما نه تیمی برای رقابت، نه روحیه‌ای برای مقاومت و نه کیفیتی برای افتخار وجود داشت.
میانگین سنی بالا، بدنی که دیگر توان دویدن ندارد، مغزهایی که از خواندن بازی عقب مانده‌اند و حتی مربی‌ای که با وجود تمام فینال‌هایش، هنوز نمی‌داند فینال‌ها را نمی‌شود با محافظه‌کاری برد.


پایان نسل، آغاز بحران
شاید بزرگ‌ترین لطفی که این بازی به اینتر کرد، این بود که پرده‌ توهم را درید. تیم باید بازسازی شود. باید جوان شود، تکنیکی‌تر، سریع‌تر، باهوش‌تر. تکیه بر تجربه، آن هم در عصر فوتبال دینامیکی امروز، چیزی جز سرگیجه در پی ندارد. همان‌طور که در مونیخ دیدیم.
در پایان، پاری‌سن‌ژرمن بالاخره آن قهرمانی لعنتی را گرفت. با نسل تازه‌ای از بازیکنان و مربی‌ای که جنگ را بلد است و اینتر؟ اینتر باید بنشیند و تمام تصمیم‌هایش را بازنگری کند؛ قبل از آنکه این شب شرم‌آور، فقط آغاز سقوطی طولانی‌تر باشد.

ارسال نظر
پربیننده