چهره آینده جهان در آیینه سیاه
مهران زارعیان: فصل هفتم سریال بریتانیایی «آیینه سیاه» مدتی پیش منتشر شد و توجه نسبتاً زیادی را در محافل سینهفیلی و در میان علاقهمندان سینما و تلویزیون برانگیخت. «آیینه سیاه» به طور کلی یک سریال علمی - تخیلی پرطرفدار است که ۱۴ سال قبل نخستین فصل آن منتشر شد و به دلیل داشتن ایدهها تأملبرانگیز و نوآورانه، همواره مورد اقبال مخاطبان بوده است. این سریال که به صورت آنتولوژی - یعنی هر قسمت داستان، بازیگران و فضای متفاوتی با قسمت دیگر دارد- ساخته شده، نگاهی بدبینانه و تلخگمان به رابطه انسان و تکنولوژی و آینده فناوریهای نوین مثل ابزارهای ارتباط جمعی، کامپیوترها و هوش مصنوعی دارد و نشان میدهد که چگونه انسان به موجب غرایز و امیال مخرب و پلیدش، از پیشرفت تکنولوژی سوءاستفاده کرده و تباهی به بار میآورد. دلالت نام این سریال نیز به همین امر برمیگردد. زمانی که به صفحه نمایش گوشیها، تبلتها، کامپیوترها و تلویزیونها در هنگام خاموشی نگاه میکنیم و تصویری تیره و تار از خود میبینیم؛ هدفی که این سریال نیز با قرار دادن آیینه تاریکش در مقابل انسان قرن بیستویکمی، در پی استیفای آن است.
جذابیت شگفتانگیز «آیینه سیاه» در این است که هر قسمت آن واقعاً یک مساله و پدیده تکاندهنده در حیطه تکنولوژی نوین به ما نشان میدهد که هماکنون در جهان وجود ندارد یا دستکم با آن سطح و کیفیت مطرح نیست. بنابراین سازندگان این سریال که میتوانیم مؤلف اصلی آن را چارلی بروکر بدانیم، چونان مخترعان و نوآورانی هوشمند عمل میکنند و در هر قسمت چیزی از کلاه شعبدهبازی خود بیرون میآورند که نه آنقدر دور از ذهن و تخیلی است که نتوانیم دستیابی به آن در آینده را هضم کنیم و نه آنقدر پیشپا افتاده و معمولی است که دیدن داستان مربوط به آن دستاورد تکنولوژیک، کسلکننده یا ضعیف به نظر برسد. شاید مهمترین مزیت «آیینه سیاه» نیز همین خلاقیت فراوان و ایدههای حیرتانگیز و درگیرکننده باشد.
فصل هفتم «آیینه سیاه»، بدون ذرهای تنزل یا تکراری شدن، همچنان در قله خلاقیت و بداعت قرار دارد و چهبسا بتوان ادعا کرد از بیشتر فصلهای قبلی برتر است. تک به تک قسمتهای این فصل، درخشان و دیدنی هستند که در ادامه درباره هر کدام از آنها به تفکیک توضیحاتی ارائه شده است.
آنچه در ادامه میخوانید، پس از معرفی کلیت این سریال، مروری اجمالی خواهد بود بر فصل هفتم سریال تماشایی «آیینه سیاه» که علاوه بر سرگرمکنندگی و جذابیتهای درخور توجه برای یک سریال درخشان تلویزیونی، از نظر بیان حرفهای جدی درباره نسبت بین انسان مدرن و فناوریهای نوین، دغدغهمند است و میتواند تجربه درگیرکننده و تأملبرانگیزی برای علاقهمندان سینما، دنبالکنندگان ترندهای فناوری و همچنین پیگیریکنندگان مباحث فلسفی و علوم انسانی محض باشد.
* شناسنامه آیینه سیاه
«آیینه سیاه» (Black Mirror) یک مجموعه تلویزیونی بریتانیایی به کارگردانی و نویسندگی چارلی بروکر است که از سال ۲۰۱۱ پخش شده است. بروکر نویسندگی تقریباً تمام اپیزودهای سریال را بر عهده دارد اما کارگردانی بین افراد مختلف به صورت گردشی است. این سریال که ابتدا از «کانال ۴ بریتانیا» پخش میشد، از سال ۲۰۱۶ توسط «نتفلیکس» تولید و منتشر شد. «آیینه سیاه» در قالب یک آنتولوژی علمی-تخیلی، هر قسمت را به یک داستان مستقل اختصاص میدهد که به بررسی تأثیرات فناوریهای نوظهور بر زندگی انسانها، چالشهای اخلاقی آنها و پیامدهای اجتماعی مسائل مرتبط با تکنولوژی مدرن میپردازد.
این مجموعه به دلیل پرداخت هوشمندانه و واقعگرایانه به مسائل مربوط به تکنولوژی، سیاست و روانشناسی اجتماعی، به یکی از مهمترین سریالهای این ژانر تبدیل شده است. بعضی قسمتهای این سریال جوایز «امی» را به عنوان مهمترین جوایز مربوط به آثار تلویزیونی جهان، از آن خود کردهاند و همواره انتشار قسمتهای تازه این سریال، مورد توجه بینندگان حرفهای سریالهای جهان و همچنین منتقدان سینما و تلویزیون قرار گرفته است. یکی از ویژگیهای منحصربهفرد سریال، لحن متنوع آن است؛ برخی قسمتها رویکردی کاملاً تاریک و دلهرهآور دارند، در حالی که برخی دیگر با طنز یا حتی حس امیدواری به پایان میرسند. از نظر سبکی، سریال تحت تأثیر آثاری مانند «منطقه گرگومیش» شکل گرفته و موفق شده است با داستانهای نوآورانه خود، مفاهیم مهمی از زندگی دیجیتال و آینده بشریت را به تصویر بکشد.
با گذشت بیش از یک دهه، «آیینه سیاه» همچنان یکی از تأثیرگذارترین و بحثبرانگیزترین آثار تلویزیونی محسوب میشود. این سریال، پرسشهای اخلاقی و فلسفی زیادی را درباره فناوری و کنترل انسانی مطرح کرده است و به همین دلیل، طرفداران زیادی دارد که درباره پیامهای آن بحث و تحلیل میکنند. اگر به دنبال سریالی هستید که هم سرگرمکننده باشد و هم به تفکر وادارتان کند، «آیینه سیاه» یک گزینه عالی است.
قسمت اول: «افراد اشتراکی»؛ منجلاب نولیبرالیسم
در میان قسمتهایی که از سریال «آیینه سیاه» دیدهایم، شاید هیچکدام به اندازه قسمت اول فصل هفت، چپگرایانه و در انتقاد از «کالایی شدن» و منطقِ «فروش به هر قیمت» در جهان امروز نبوده باشد. در اپیزود «افراد اشتراکی»، زن و شوهر میانسالی از طبقه کارگر میبینیم که در آرزوی بچهدار شدن هستند و بسیار همدیگر را دوست دارند. یک تومور بدخیم در مغز زن اما باعث میشود مرد بین مرگ همسرش و پذیرفتن یک سیستم نوین احیای اعصاب مجبور به انتخاب باشد و او طبیعتاً مورد دوم را انتخاب میکند. مشکل اما این است که خدمات مربوط به آن سیستم نوین در حوزه علوم اعصاب، توسط یک شرکت خصوصی طماع و سودجو ارائه میشود که دائماً از کیفیت و سطح خدمات خود به مشتریان کمبضاعت میکاهد و خدمات خود به ثروتمندان را تقویت میکند. این قسمت از سریال، برای بحثهای چالشی در حوزه بازار آزاد و دایره نفوذ آن میتواند راهگشا باشد و نشان دهد که چگونه منطق بازار در حوزههای حیاتی مثل سلامت و درمان، میتواند علیه جان و آسایش انسانها عمل کند و وجوه غیراخلاقی داشته باشد. این قسمت همچنین به فراگیری پلتفرمهای آبونمانی اشتراک ویدئو که افراد بر اساس فیلم گرفتن از خود امکان درآمدزایی دارند نیز به دیده طعنه و بدبینی مینگرد و نشان میدهد که تا چه اندازه حاکمیت پول بر مناسبات انسانی میتواند ویرانگر و ضد انسان باشد.
قسمت دوم: «دشمن قسم خورده»؛ جنون یک انتقام زنانه
اپیزود «دشمن قسم خورده» ۲ وجه پارادوکسیکال دارد. از طرفی، درباره یک امکان شگفتانگیز در حوزه ریاضی و کامپیوتر تخیلورزی میکند که در سطح و درجه بسیار بالایی از پیچیدگی، بغرنجی و دشواری عملی است و از طرف دیگر، کاربرد یک دستاورد عظیم در تکنولوژی را صرف روایت یک دعوای نابالغانه و مضحک بین ۲ زن میکند که از این جهت کمی تاثیرگذاری و جذابیت ایده تکاندهندهاش کمفروغ میشود. تصور کنید یک سیستم کامپیوتری بتواند واقعیت موجود را مطابق اراده شما تغییر دهد! یعنی مثلاً اگر ماست سفید است، با اراده شما، در یک آن ماست سیاه شود به طوری که در تمام دنیا فقط و فقط ماست سیاه وجود داشته باشد و تمام دنیا ماست را سیاه بدانند، چنانکه تو گویی هرگز ماست سفیدی وجود نداشته است. چنین امکان حیرتانگیزی، شاید فقط در قصهها و تخیلات قابل تصور بوده و از جهت شگفتی و دشواری فنی و عملی، بیشباهت به ماشین زمان نیست. اپیزود دوم این فصل از «آیینه سیاه» اما نشان میدهد که یک همکلاسی قدیمی که از دوران دبیرستان خود زخم روحی خورده، چگونه اختراع عظیم و حیرتانگیزش را برای انتقام گرفتن از تمام کسانی که در دبیرستان به او زخم زدند، به کار میبندد تا آنها را از طریق گسلایتینگ (انکار سلامت حافظه و ادراک و شناخت فرد) وادار به خودکشی کند. ایده اولیه این اپیزود بیشباهت به «اولدبوی» اثر فیلمساز برجسته کرهجنوبی پارک چان ووک نیست. لحن تاریک و ترسناک این اپیزود نیز متناسب با تکاندهندگی امکان تکنولوژیک تغییر واقعیت است. کارگردانی و کیفیت بازیهای اپیزود «دشمن قسم خورده» بسیار چشمگیر است و مجموعاً مخاطب را بسیار آزار میدهد.
قسمت سوم: «هتل رِوِری»؛ مرز میان واقعیت و مجاز
اپیزود سوم علاوه بر مساله چالشی و مهمی که مطرح میکند، از جهت ورود به حال و هوای سینمای کلاسیک نیز جذابیت مضاعف دارد. داستان درباره یک فناوری نوین هوش مصنوعی است که میتواند شخصیتهای درون فیلم را در یک محیط واقعیت مجازی بازسازی و زنده کند. بر همین اساس یک تیم تولید فیلم، قصد دارد به کمک این فناوری، یکی از فیلمهای کلاسیک به اسم «هتل رِوِری» (که بیرون از سریال وجود ندارد و به نظر اشاره به فیلم «کازابلانکا» دارد) را بازسازی کند اما نه بازسازی متعارف، بلکه میخواهد تمام ویژگیهای آن فیلم ثابت بماند اما بازیگر مرد آن که یک مرد سفیدپوست کاریزماتیک است، با یک بازیگر زن سیاهپوست امروزی جابهجا شود. موضوع این قسمت از سریال بسیار یادآور کلانایده متاورس است و به این مفهوم میپردازد که با گسترش فضای مجازی و آینده اینترنت، مرز میان واقعیت و محیط سایبری کجاست؟ این وضعیت غرق شدن و غوطهوری در یک محیط مجازی و غیرواقعی، از جنبههایی به فیلمهای مهمی مثل «ماتریکس» و «تلقین» نیز شباهت پیدا میکند و بغرنجی و چالشبرانگیزی پیشرفت دانش و فناوری در این حوزه را به چالش میکشد.
قسمت چهارم: «بازیچه»؛ انسان در مقام خالق
اپیزود «بازیچه» به این مساله میپردازد که آفریده و مصنوع دست بشر، چگونه میتواند به نیروی مافوق بشری و درک و شعوری مستقل و پیشروتر از انسان دست یابد. داستان درباره یک فرد منزوی است که چند دهه اعتیاد بیمارگونه به یک بازی کامپیوتری مرموز پیدا کرده و تصور میکند آدمکهای درون آن بازی کامپیوتری میتوانند با او حرف بزنند و ارتباط برقرار کنند. چند دهه بازی کردن، یک کلونی بزرگ از آن آدمکها ایجاد کرده که شبیه به اساطیر مذهبی به شخصیت اصلی تلقین میکنند که چه باید کند و رسالت نجات جهان از جنگ و خشونت را به او محول میکنند. مساله محوری این اپیزود، امکان تکامل یافتن سوژههای کامپیوتری است که بیش از هر چیز، پارادایم تحول دیجیتال و گسترش هوش مصنوعی را تداعی میکند. اسرارآمیزی موجودات کامپیوتری که با شخصیت اصلی ارتباط برقرار میکنند، بسیار تکاندهنده و حیرتانگیز است. این اپیزود البته به دلیل پایانبندی بیسرانجام و ناتمام، تا حد زیادی در ذوق مخاطب میزند و حیف شده است.
قسمت پنجم: «یادوارده»؛ اکتشاف یک پرونده عاطفی حل نشده
«یادوارده» از جمله غیرتکنولوژیکترین اپیزودهای «آیینه سیاه» است. غیرتکنولوژیک نه به این دلیل که در این اپیزود استفاده مشخص و چشمگیری از فناوریهای نوین نمیبینیم، بلکه به این دلیل که تکنولوژی در این اپیزود، به خودی خود در کانون توجه نیست و مستقیماً مؤلفه اصلی کنش و واکنش و تحولات درام محسوب نمیشود. در «یادوارده»، مرگ یک زن و فراخوان بازماندگان برای جمعآوری خاطرات زندگی او، بهانهای میشود برای مرور خاطرات معشوق قدیمی آن زن که چند دهه قبل پس از یک رابطه عاشقانه گرم، به دلیل خامی و ندانمکاریهای ۲ طرف، جدایی دردناکی را تجربه کرده بودند. ابزار تکنولوژیک در این اپیزود، نوعی واقعیت مجازی است که قابلیت ذهنخوانی و کمک به پردازش تصاویر محو قدیمی را نیز دارد و شخصیت اصلی به کمک این ابزار، از یک راز تلخ و غمانگیز درباره عشق قدیمیاش بعد از چند دهه و مرگ آن زن، مطلع میشود. این اپیزود بیش از آنکه درباره نگرانی از فناوریهای نوین باشد، اشتباهات و بدفهمیهای انسان خام و بیتجربه را نشان میدهد که تکنولوژی میتواند صرفاً ابزاری برای پی بردن به آن اشتباهات و بازنگری در گذشته باشد.
قسمت ششم: «یواساس کالیستر: به سوی بینهایت»؛ پرسش اخلاقی درباره انسان مصنوعی
شاید نخستین بار، «بلید رانر» بود که در سینما این پرسش اساسی را مطرح کرد: اگر در آینده امکانی برای به وجود آوردن موجوداتی با ویژگیهای کاملاً مشابه با انسان وجود داشته باشد به طوری که آن موجودات نیز دقیقاً تجربهای مشابه با ما در رنج بردن، ادراک و فهم و زیستن داشته باشند، از نظر اخلاقی چه ملاحظاتی درباره به دنیا آوردن و به خدمت گرفتن چنین موجوداتی وجود دارد؟ این پرسش فلسفی آنقدر ژرف بود که در طول تاریخ سینمای علمی-تخیلی، آثار فراوانی مثل «جزیره»، سریال «جهان غرب» و اخیراً فیلم تازه بونگ جون هو «میکی 17» نیز در همین راستا تولید شدند. اپیزود آخر فصل جدید «آیینه سیاه» نیز به همین مساله میپردازد. مدیر یک کمپانی بازی کامپیوتری که تجربه بسیار نزدیک به واقعیت برای کاربران ایجاد میکند، از طریق یک دستگاه غیرقانونی شبیهسازی ژنتیکی انسان، اطرافیان و نزدیکان خود را در جهان آن بازی، بازسازی میکند تا تمام عقدههای خود در زندگی واقعی را، در محیط بازی بر سر آنها خالی کند. این اپیزود البته دنبالهای برای یکی از اپیزودهای قدیمی «آیینه سیاه» در فصل چهارم است که به دلیل استقبال زیاد، ادامه داستانش را اینجا میبینیم؛ یک روایت تکاندهنده، تأملبرانگیز و درگیرکننده از پرسش فلسفی مهمی که ابتدای متن به آن اشاره کردم، این بار در جهان لحنی و بیانی «آیینه سیاه» و در قله مهارت درامپردازی و قصهگویی چارلی بروکر.