مقاومت، عقلانیت دوران جنگ
مهرداد احمدی: در آستانه یک جنگ بزرگ، ذهن طبقه متوسط ایرانی سرگردانتر از همیشه است. آنچه در این لحظه تاریخی در حال وقوع است، صرفاً یک منازعه نظامی یا یک بحران ژئوپلیتیک نیست، بلکه ورود به یک تجربه بنیادینِ تروماتیک است که ساختار روانی، اخلاقی و فرهنگی جامعه ایران را بازتعریف خواهد کرد. جنگ محتمل با رژیم صهیونیستی، اگرچه در سطح نظامی و امنیتی مسالهای کلان است، در سطح روانی و هویتی، یک شکاف و گسست بنیادی در تصور ایرانیان از «جهان»، «غرب» و «خود» پدید خواهد آورد. این شکاف، برخلاف ادراک رایج، نه موجب زوال، بلکه سرچشمه یک آگاهی اخلاقی و تاریخی تازه است که «امر ملّی» را در پرتو مقاومت بازتعریف میکند.برای درک این تحول، باید نخست به شناخت یکی از وجوه پنهان روانشناختی طبقه متوسط ایرانی پرداخت؛ طبقهای که در دهههای اخیر، حامل نوعی «ذهنیت رمانتیک» نسبت به جهان مدرن و بالاخص غرب بوده است. این رمانتیسم که از ترکیبی از نوستالژی مدرنیتۀ ازدسترفته، آرزوی رفاه و امنیت و تصویر سفیدشدهای از غرب تغذیه میشود، موجب شده طبقه متوسط ایرانی نوعی «آشتیطلبی اخلاقی» با غرب را نه فقط استراتژی سیاسی، بلکه فضیلتی وجودی و نشانهای از عقلانیت بداند. در این تصویر، مقاومت اغلب بهعنوان امری ماجراجویانه، غیرعقلانی و هزینهزا تصویر میشود و در مقابل، سازش با غرب، همنشینِ مفاهیمی چون «واقعگرایی»، «پیشرفت» و «نرمال بودن» است. چنین تصویری، گرچه در رسانههای رسمی کمتر انعکاس دارد، اما در لایههای پنهان و گفتمان روزمره بخش وسیعی از طبقه متوسط شهری، ساری و جاری است؛ همان بخشی که در طیف وسیعی از روشنفکران سکولار، سلبریتیها، مدرسان دانشگاه، فعالان فرهنگی و مدیران بخش خصوصی نمود دارد.
اما در مواجهه با یک تجاوز آشکار و بیپرده از سوی رژیم صهیونیستی به خاک ایران، این تصویر رمانتیک دچار فروپاشی خواهد شد. چنین جنگی، دیگر قابل فیلتر از طریق ابزارهای معمول روانی مانند انکار، شوخطبعی یا بیتفاوتی نخواهد بود. در برابر حملهای عریان و متجاوزانه، روان جمعی طبقه متوسط دیگر نمیتواند به ساختارهای معنایی پیشینش پناه ببرد. در این لحظه، «تروما» رخ میدهد: تجربهای که همزمان با شوک، امکان ادراک تازهای از واقعیت را فراهم میسازد. تجربه تروماتیک، به تعبیر فروید، در جایی واقع میشود که نظام نمادین فرد یا جمع، توانایی پردازش رخداد را از دست میدهد و خلائی بنیادین پدید میآید. اما این خلأ، دقیقاً همان فضایی است که در آن، امکان شکلگیری یک «خودآگاهی نو» به وجود میآید. در سطح ملی، این خودآگاهی میتواند به معنای بازشناسی جایگاه ایران در نظم جهانی، بازتعریف مفهوم استقلال و مهمتر از همه، پذیرش مقاومت نه به مثابه ایدئولوژی، بلکه به مثابه عقلانیت و ضرورت اخلاقی باشد. در چنین بزنگاهی، ذهن رمانتیک ایرانی با واقعیاتی روبهرو خواهد شد که پیشتر، از آن گریزان بود. جنگ مستقیم با رژیم صهیونیستی، چهره برهنه امپریالیسم را از پشت نقابهای تمدنی، دموکراسیخواهی و حقوق بشر بیرون خواهد آورد. از این پس، دیگر نمیتوان تجاوز به خاک ایران را بهحساب «اشتباه استراتژیک» یا «سوءتفاهم دیپلماتیک» گذاشت. بلکه این رخداد، نشان خواهد داد حتی در عریانترین شکل خود، غرب سیاسی، در مقام ساختار قدرت، بر منطق زور، تبعیض و حذف استوار است.
طبقه متوسط که همواره با تصویر «غرب خوب» و «ایران بد» خو گرفته بود، در برابر چنین تجربهای دیگر نخواهد توانست جهان را به دوگانههای سادهسازیشده تقسیم کند. رمانتیسمی که غرب را مهد عقلانیت، مدارا و صلح میدانست، در برابر واقعیت جنگی که غرب به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در آن شریک است، دچار فروپاشی درونی خواهد شد. از دل این فروپاشی اما، تصویری واقعیتر از جهان، سیاست، اخلاق و خودِ ایرانی پدید خواهد آمد. در چنین شرایطی، مقاومت دیگر یک شعار تبلیغاتی نخواهد بود؛ بلکه بدل به ایدهای عقلانی، راهبردی و حتی زیباییشناختی میشود. در برابر جهانی که در آن قدرت، مصلحت و سلطه، قواعد اصلیاند، مقاومت نه یک امر احساسی یا انقلابی، بلکه پاسخی خردمندانه به وضعیت ناگزیری است که ایران در آن قرار گرفته است. این پاسخ، برخلاف تصور غالب، الزاماً به معنای جنگطلبی یا نفی صلح نیست، بلکه تأکید بر کرامت، استقلال و حق تعیین سرنوشت است. ایرانِ پس از تروما، به تدریج به این درک جمعی خواهد رسید که بدون مقاومت، نه تنها امکان بقا، بلکه امکان حفظ شأن انسانی و تاریخی خود را نیز از دست خواهد داد. در این وضعیت، مقاومت از یک ایده سیاسی به یک ایده اخلاقی و فرهنگی تبدیل میشود؛ ایدهای که خودآگاهی ملی را سامان میدهد و آن را در برابر تهدیدهای بیرونی و ضعفهای درونی، مقاوم میسازد.
یکی از پیامدهای مهم این تحول، دگرگونی در زبان عمومی جامعه خواهد بود. در وضع کنونی، زبان طبقه متوسط آکنده از واژگانی چون توسعه، گفتوگو، جامعه مدنی و اصلاح است؛ اما این واژگان در شرایط یک تجاوز نظامی، کارآیی خود را از دست خواهند داد. در عوض، واژگان مقاومت، ایستادگی، شرافت، خون و فداکاری، بار دیگر به زبان اصلی جامعه تبدیل خواهد شد. این زبان، برخلاف تصور، زبان خشونت نیست، بلکه زبان وحدت، اخلاق و پایداری است. در دل همین زبان، ملت ایران بار دیگر خود را بهعنوان یک کل تاریخی بازخواهد شناخت. همانگونه که در دفاع مقدس، تجربه جنگ موجب وحدت اقشار متنوع جامعه شد، در جنگی تازه نیز این امکان وجود دارد طبقات اجتماعی، با وجود تفاوتهای فکری و سبک زندگی، برابر یک دشمن مشترک به آشتی برسند. این آشتی، پایه یک بازتعریف تازه از امر ملی خواهد بود اما شاید مهمترین پیامد این تروما، آشتی طبقه متوسط با امر ملی باشد. طبقهای که پیشتر در نسبت با امر ملی دچار نوعی بیگانگی، بدبینی یا حتی خصومت بود، به تدریج درمییابد امر ملی، نه مفهومی ایدئولوژیک، بلکه ضرورتی تاریخی برای بقای فرهنگی، اقتصادی و روانی اوست. پس از جنگ، طبقه متوسط درمییابد بدون یک ملت مقاوم، حتی رفاه، توسعه و آزادی نیز امکانپذیر نیست. در چنین فضایی، نخبگان این طبقه که پیشتر با رمانتیسم غربگرا همدل بودند، به سوی بازاندیشی در مبانی فکری خود سوق پیدا میکنند. بسیاری از مفاهیمی که پیشتر در نقد امر ملی به کار میرفت، اکنون موضوع بازبینی قرار میگیرد. در این فرآیند، شاهد شکلگیری نخبگانی خواهیم بود که هم به جهان معاصر آگاهند و هم به ریشههای تاریخی و هویتی ملت خود وفادار؛ نخبگانی که میتوانند واسطهای برای تحول فرهنگی جامعه ایران باشند.
در نهایت، جنگ با رژیم صهیونیستی، بهرغم هزینههای عظیم انسانی و مادیاش، میتواند واجد یک پیامد معرفتشناختی عمیق باشد: تولد یک خودآگاهی تاریخی تازه در جامعه ایران. این خودآگاهی، نه برآمده از آموزش رسمی یا تبلیغات ایدئولوژیک، بلکه حاصل مواجهه عریان با خشونت جهان، افشای تصویر رمانتیک غرب و درک دوباره لزوم مقاومت است. در این فرآیند، ملت ایران بار دیگر درمییابد برای زیستن با کرامت، باید آماده ایستادگی باشد و این ایستادگی، نه یک وظیفه تحمیلی، بلکه یک فضیلت اخلاقی و عقلانی است که آینده ایران را، در دل توفان تاریخ، روشن نگه میدارد. بدینسان، تروما نه صرفاً یک آسیب روانی که یک لحظهگاه تکوینی در تاریخ ذهنی یک ملت است. طبقه متوسط ایرانی که در سالهای اخیر عمدتاً با نوعی رمانتیسم جهانوطنی، دل در گرو وعدههای دروغین غرب نهاده بود، در مواجهه با یک جنگ واقعی – نه مجازی، نه رسانهای – با حقیقت خشن سیاست بینالملل روبرو خواهد شد: اینکه غرب نه تنها متحد آرمانی و اخلاقی ایران نیست، بلکه در بزنگاههایی چون جنگ، مستقیماً در کنار دشمن میایستد. پرچمهای اسرائیل و آمریکا که در بمبارانهای بیوقفه بر فراز آسمان ایران به پرواز درخواهند آمد، همان نقشی را ایفا خواهند کرد که تهاجم عراق در دهه ۶۰ برای بازآرایی ساختار فکری جامعه ایرانی ایفا کرد. آنجا که سلاح، زبان سخن میشود، ماسکهای ایدئولوژیک فرومیریزد. در این شرایط، انگاره مقاومت که پیش از این برای بسیاری از اقشار متوسط ایرانی به مثابه امری تبلیغاتی، ایدئولوژیک یا حتی عقبمانده تلقی میشد، با خون، آوار و ویرانی پیوندی وثیق خواهد یافت. مفهوم مقاومت از ساحت گفتار سیاسی نظام، وارد ساحت ادراک زیسته مردم خواهد شد. مقاومت دیگر نه فقط نام یک جریان سیاسی که نام یک ضرورت تاریخی-اخلاقی خواهد بود. شهروندی که خانهاش را موشک اسرائیلی ویران کرده، خواهناخواه درمییابد “عقلانیت”، دیگر در سکوت و بیطرفی نیست، بلکه در ایستادگی و سازماندهی است. این همان نقطه چرخش معرفتشناختی است که از دل تروما زاده میشود.
بدین معنا، جنگ نه پایان بلکه آغاز یک خودآگاهی نوین است. تجربه مستقیم خشونت غرب، پشت نقاب «حقوق بشر» پرده از توهمِ بیطرفی و صلحطلبی تمدن غرب خواهد کشید. وقتی اولین کودک ایرانی زیر آوار شهید میشود و رسانههای غرب آن را با لحنی خنثی و تکنوکراتیک پوشش میدهند، آنگاه طبقه متوسط ایران درمییابد تفاوتی میان رسانه و ماشین جنگی دشمن نیست. آنها در یک دستگاه کار میکنند: دستگاهی که هدفش، فروپاشیِ توان زیستنِ مستقل ملتهاست.
جنگ در مقام یک رخداد بنیانبرانداز، بار دیگر ملت ایران را به مسأله قدرت سیاسی بازمیگرداند. شکاف میان «زیست روزمره» و «امر سیاسی» که در دهههای اخیر با توسعه مصرفگرایی و فردگرایی گسترش یافته بود، در لحظه جنگ، فروخواهد ریخت. فرد متوسط ایرانی درمییابد سیاست، دیگر امری متعلق به دولت یا رسانه نیست؛ سیاست، اکنون همان آژیر قرمز، همان خاموشی برق، همان اجساد روی زمین است. در این ساحت، آنچه حیاتی میشود، نه سبک زندگی که سبک ایستادن است؛ ایستادن بر خاک، کنار هم، در برابر یک دشمن جهانی.
این نقطه عطف، همچنین به دگرگونی نقش روشنفکران خواهد انجامید. روشنفکر ایرانی که سالها با واژگان تردید، نسبیت و زیباییشناسیِ غیراخلاقی، به به حاشیه رفتن امر ملّی کمک کرده بود، در موقعیت جنگ، دیگر نمیتواند از جایگاه بیطرف سخن بگوید. یا باید از بمباران کشورش دفاع کند یا علیه آن بایستد. در اینجا، «دانستن»، بیدرنگ بدل به «موضع گرفتن» میشود. مرز میان نظریه و عمل فرومیپاشد. روشنفکر، اگر بخواهد همچنان خود را «ایرانی» بداند، باید مقاومت را درک کند؛ نه به عنوان گزارهای سیاسی، بلکه به عنوان وضعیتی اگزیستانسیال: مقاومت، شرط هستی داشتن ماست.
از دل این بازتعریف رابطه با غرب، همچنین یک بازتعریف از مفهوم ایران پدید خواهد آمد. ایران دیگر یک «وطن جغرافیایی» نخواهد بود که بتوان از آن مهاجرت کرد یا بدان بازگشت؛ بلکه بدل به یک «امر اخلاقی-تاریخی» خواهد شد که بودن یا نبودنِ آدم بدان گره خورده است. در متن جنگ، ایران نه به عنوان خاک بلکه به عنوان حق، سر برمیآورد. اینجاست که خودآگاهی ملّی ایرانیان در مقام یک واقعیت موثر اخلاقی، بازساخته خواهد شد.
در پایان جنگ، اگر پیروزی با ملت ایران باشد - باذنالله - نه فقط پایان یک تهاجم نظامی، بلکه آغاز یک پروژه تمدنی جدید خواهد بود: بازبنیاد اعتماد به خویشتن، بازسازی پیوند میان سنت و آینده و بازآرایی نقش ایران در نظم جهانی. ایرانی که از دل ویرانهها برخاسته باشد، ایرانی است که دیگر نیازی به توجیه خود در برابر نگاه غرب ندارد؛ ایرانی است که سخن میگوید، نه آنکه فقط شنونده باشد و در این سخن، معنای نوینی از عدالت، قدرت و آزادی برساخته خواهد شد. این همان ایران مقاومی است که در تروما زاده میشود.