جنگ نتانیاهو با ملت ایران
علی کاکادزفولی: در طول ۱۲ روز جنگ از سوی رژیم صهیونیستی علیه ایران و در حالی که فعلا از سوی دو طرف اعلام آتش بس شده است، شاهد یک جبهه موازی اما به مراتب پیچیده بودیم که بازخوانی آن برای آینده این وضعیت خالی از لطف نیست و آن هم جبهه جنگ شناختی و روانی است. پیامهای مستقیم و غیرمستقیم سران ایالات متحده و رژیم صهیونیستی به مردم ایران با این مضمون که «نبرد ما با جمهوری اسلامی است، نه شما مردم» و مخاطب قرار دادن مستقیم مردم، نقطه اوج این راهبرد است. این پیام که در ظاهر یک ژست بشردوستانه و هوشمندانه برای تفکیک میان نظامیان و غیرنظامیان به نظر میرسد، اگر با نگاهی عمیقتر بنگریم، یک استراتژی چندلایه و حسابشده برای فروپاشی اراده ملی از درون است. این یادداشت به تبیین انگیزهها و لایههای این استراتژی و چرایی روی آوردن دشمن به آن در این مقطع خاص میپردازد.
* تغییر پارادایم؛ بنبست در جنگ سخت و کشاندن میدان نبرد به ذهنها
هر جنگی، به ویژه در برابر کشوری با عمق استراتژیک و جمعیت قابل توجه مانند ایران، برای نیروی مهاجم با یک محاسبه هزینه/ فایده آغاز میشود. سناریوی اولیه، اغلب بر پایه یک پیروزی سریع و قاطع از طریق جنگ سخت استوار است؛ نابودی مراکز فرماندهی، فلج کردن زیرساختهای نظامی و در نهایت، فروپاشی سریع اراده مقاومت.
با این حال، به این دلیل که مقاومت ملی در برابر رژیم اشغالگر سرسختانهتر از پیشبینیها ظاهر و جنگ برای آنها به یک باتلاق فرسایشی تبدیل شده، محاسباتشان تغییر کرده است. هزینههای نظامی (تلفات انسانی و خسارات تجهیزاتی)، اقتصادی (تأمین مالی جنگ) و دیپلماتیک (انزوای بینالمللی) برای آنها به شدت افزایش یافته و در این نقطه است که پارادایم جنگ از حوزه «فیزیکی» به حوزه «شناختی» منتقل میشود یا به بیان دقیقتر، «جنگ ترکیبی» شدت میگیرد که در آن، قدرت نرم و هوشمند، اهمیت دوچندان مییابد.
شعار «جنگ با رژیم، نه ملت» دقیقاً محصول این تغییر تاکتیکی است. این عبارت، اعترافی ضمنی به بنبست در جبهه جنگ سخت است. رژیم صهیونی به این نتیجه رسیده که شکستن قلعه فیزیکی کشور، بدون فروپاشی «ملات» انسجامبخش آن (اراده و اتحاد ملی)، اگر غیرممکن نباشد، بسیار پرهزینه است؛ پس میدان نبرد از خاکریزها به ذهنها، باورها و عواطف شهروندان منتقل میشود. این جنگی برای فتح سرزمین نیست؛ جنگی برای برای فتح «روایت» است.
* جمهوری اسلامی «قلب» مردم است
از منظر علوم سیاسی، تفکیک «ملت» از دولت یا نظام سیاسی در برابر یک تهاجم خارجی، یک مغالطه خطرناک و غیرممکن است. هر نظام سیاسی - فارغ از میزان کارآمدی یا مشکلاتی که دارد - نماینده و متولی ساختارهای بنیادین یک کشور است. این ساختارها، اسکلت و سیستم عصبی جامعه را تشکیل میدهند؛ سپاه، ارتش و نیروهای امنیتیای که هدف مستقیم حملات نظامی قرار میگیرند، از فرزندان همین ملت تشکیل شدهاند. تضعیف آنها به معنای باز گذاشتن مرزها و سپردن امنیت شهروندان به دست هرجومرج است؛ حمله به تأسیسات برق، آب، شبکه ارتباطات، بنادر و مراکز صنعتی تحت عنوان «ضربه به شریانهای اقتصادی نظام سیاسی» در واقع زندگی روزمره میلیونها شهروند را مختل میکند. این همان «جراحی ستون فقرات» است که در آن، کل بدن فلج میشود و یا به این میماند که قلب یک پیکر را از بدن جدا کنیم و بعد بگوییم کاری با سایر اعضا نداریم! نظام سیاسی «جمهوری اسلامی ایران» همانند هر نظام سیاسی دیگری، نماینده حاکمیت کشور در صحنه بینالملل است و حمله به آن، حمله به اصل «استقلال» و «حق تعیین سرنوشت» یک ملت محسوب میشود.
وقتی نیروی مهاجم مدعی میشود تنها با «نظام» میجنگد، در واقع در حال ارائه یک پیشنهاد فریبنده است: «اجازه دهید من ساختار عصبی کشور شما را نابود کنم یا قلبتان را بیرون بکشم، اما شما به عنوان اعضای بدن، بمانید!» نتیجه این فرآیند، نه یک «ملت آزاد»، بلکه یک جامعه فروپاشیده در یک دولت ورشکسته است؛ وضعیتی که به یک خلأ قدرت هولناک تبدیل میشود و زمینه را برای چپاول و غارتگری متجاوزان فراهم میکند.
* گلولههای نامرئی روح مقاومت ایران را نشانه گرفته است
این دکترین صرفاً یک تاکتیک واحد نیست، بلکه یک استراتژی چندلایه با اهداف متعدد و همزمان است: یکی از این اهداف شکاف در «هسته انسجامبخش ملی» است؛ «کارل فون کلاوزویتس» نظریهپرداز بزرگ جنگ، مفهوم مرکز ثقل را به عنوان منبع اصلی قدرت و انسجام دشمن معرفی میکند که تمام انرژیها باید صرف نابودی آن شود. در یک جنگ دفاعی، مرکز ثقل یک ملت، «وحدت ملی» و «اعتماد عمومی به ساختار دفاعی کشور» است. جملهپردازی صهیونیستی «جنگ ما با جمهوری اسلامی است، نه با مردم ایران» دقیقاً این مرکز ثقل را هدف میگیرد. این گفتمان با ایجاد تردید و تفرقه، میخواهد شهروندان، سربازان خط مقدم را نه «مدافعان وطن»؛ بلکه «ابزارهای یک حاکمیت» ببینند.
این یعنی تبدیل همبستگی به بدبینی و فلج کردن اراده مقاومت از درون.
هدف دیگر، پرورش ستون پنجم و همکارانی برای آینده است؛ هر جامعهای دارای گسلهای سیاسی، اجتماعی، قومی یا اقتصادی است و به خصوص برای جامعه ایران که در آن آمار مهاجران و اتباع نیز قابل توجه است، این مساله میتواند بیشتر آسیبزا باشد. دیالوگ فریبنده دشمن با مردم در حقیقت مانند یک فراخوان عمومی برای تمام عناصر ناراضی، سرخورده یا فرصتطلب عمل میکند. نیروی مهاجم با این پیام که «من طرف شما هستم» به آنها چراغ سبز نشان میدهد و زمینه را برای جذب جاسوس و نیروهای نیابتی فراهم میکند. هدف اصلی و البته متوهمانه آنها، نه آزادی ملت، بلکه جایگزینی نظام فعلی با یک نظام وفادار به منافع آمریکا و رژیم صهیونی است. کسب مشروعیت سیاسی و مبرا شدن از فشارهای بینالمللی هم یکی دیگر از اهداف آنهاست؛ سخنرانی دشمن برای مردم بیش از آنکه برای گوش مردم داخل کشور هدف باشد، برای گوش افکار عمومی جهان، رسانههای بینالمللی و سازمانهای حقوقی و سیاسی است. نیروی مهاجم با این کار، در حال ساختن یک «پرونده توجیهی» برای تجاوز خود است. او تجاوز نظامی را به یک «مداخله بشردوستانه» برای «رهایی یک ملت» تغییر نام میدهد تا جنایات جنگی خود را در صحنه بینالمللی مشروعیت بخشد و فشارهای دیپلماتیک را کاهش دهد.
این استراتژی همچنین به دنبال تزریق بیارادگی و القای شکستپذیری به جامعه است؛ لحن آرام، منطقی و «دلسوزانه» این پیامها، به دنبال القای این حس است که مقاومت بیهوده است، رهبران شما بیمنطق و جنگطلب هستند و تنها راه نجات، تسلیم شدن در برابر «صدای عقلانیت» نیروی مهاجم است. این کلمات، گلولههای نامرئیای هستند که به جای جسم، روح مقاومت یک ملت را هدف میگیرند.
* این نه صدای انفجار که ناله غولی خسته است و دژ، همچنان پابرجاست
بر خلاف تصور اولیه، روی آوردن به جنگ نرم و گفتمانهای فریبنده، الزاماً نشانه اوج قدرت نیست؛ بلکه اغلب، نشانهای از استیصال و فرسودگی در جبهه جنگ سخت است. رژیمی که در کارنامه خود جز اشغالگری، تجاوز، جنایت، کودککشی و غارت هیچ چیز ندارد، زمانی در ظاهر به صحبت با مردم رو میآورد و سعی در توجیه و اقناع آنها دارد که احساس کند این مردم مانع اهداف شوم او هستند و در مقابل او قدرت زیادی دارند که به سادگی نمیتوان این قدرت را خنثی کرد یا نادیده گرفت. در غیر این صورت اگر آنها مانع نبودند، نیازی به گفتوگو نبود؛ بلکه صرفا فرمان میداد. غولی که با پتک آهنین خود در شکستن قلعه مقاومت به بنبست خورده، به دنبال کلیدهای فریبنده برای گشودن دروازههای شهر از درون میگردد.
ادعای «جنگ با جمهوری اسلامی، نه با مردم»، بیش از آنکه یک پیشنهاد صلحآمیز باشد، یک استراتژی جنگی پیچیده و یک سلاح در زرادخانه جنگهای ترکیبی مدرن است. این عبارت، یک ترفند روانشناختی برای فلج کردن اراده مقاومت، مشروعیتبخشی به تجاوز و مهندسی یک فروپاشی کنترلشده از درون است. درک عمیق ابعاد و اهداف این دکترین، اولین و حیاتیترین گام خنثیسازی آن است. در برابر تهاجم خارجی، سرنوشت «مردم» و «نظام»، فارغ از تمام اختلافات و گسلهای داخلیشان، بهطور برگشتناپذیری به هم گره میخورد و بقای هر ۲ به دیگری وابسته است. ماهیت جمهوری اسلامی ایران اجتماعی و مردمی است و پنداشتن اینکه میان مردم و جمهوری اسلامی میتوان دوگانه ایجاد کرد، سادهلوحی. این همان حقیقتی است که نیروی مهاجم میداند و تمام تلاش خود را میکند تا با تکرار دروغهای بزرگ خود، آن را از چشمها پنهان سازد.