12/شهريور/1404
|
05:39
نگاهی به دفتر‌ شعر «فاتحه عاشقی» سروده یدالله گودرزی (شهاب)

از قاب خود بیرون بزن ای مرد تکراری

الف.م. نیساری: «فاتحه عاشقی»، دفتر شعری است از یدالله گودرزی (شهاب) که آن را انتشارات سوره مهر در 103 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه چند بخش دارد که بر اساس قالب‌های شعری تقسیم‌بندی شده است: 31 غزل‌، 21 شعر نو نیمایی و سپید، 5 مثنوی و چند رباعی و دوبیتی.
گودرزی « 53 سال دارد. او در دهه 70 آرام آرام شناخته شد و دامنه فعالیت شعری‌اش را به مرور گسترش داد؛ ابتدا اشعار کلاسیک می‌گفت، خاصه غزل که به زعم من اگر همین راه غزل‌سرایی را ادامه می‌داد، شاید امروز موقعیت بهتری در جامعه ادبی داشت. البته او همچون بسیاری از شاعران انقلاب و آیینی‌سرا، گاه در دیگر قالب‌های هم شعر می‌سرود (همان‌گونه که در دیگر موضوعات)؛ مثل اغلب شاعرانی که در این خط شعر می‌گفتند. اما او سرودن شعرهایی نیمایی را زودتر و سرودن شعرهای سپید را یک دهه قبل شروع کرده یا حداقل به آن بال و پر داده است.
به نظر من هر شاعری بعد از دوره اول شاعری، یعنی 10 سال اول شاعری، کم‌کم باید به این نتیجه برسد که کدام قالب شعری را برای سرودن انتخاب کند و کدام قالب را برای تنوع یا حتی تفنن؛ یعنی یک قالب را برای سرودن انتخاب کند و اگر خواست قالب دوم را نیز برای زمان‌هایی که گاهی دلش می‌خواهد این گونه هم بسراید.
از اخوان ثالث پرسیدند «شما که در شعر نو نیمایی از سرآمدان این عرصه هستید، چرا دیگر غزل و اشعار کلاسیک می‌گویید؟ گفت: «در عصر جت و فانتوم، گاه آدم دلش می‌خواهد اسب‌سواری هم کند». به نظرم جواب بسیار گویا و معناداری است. حسین منزوی و محمدعلی بهمنی هر دو از غزل‌سرایان نامدار امروزند که اولی شعرهای نیمایی هم می‌گفت و دومی نیز شعرهای سپید اما کار اصلی‌ و قالب اول‌شان غزل است.
از این رو است که می‌گویم گودرزی  نیز بهتر بود فقط غزل می‌گفت یا اینکه حداقل غزل را قالب اصلی خود قرار می‌داد و این همه خود را در مجموعه‌های متعدد بین غزل و شعر نیمایی و شعر سپید و چه و چه پراکنده نمی‌کرد، چون کم‌وبیش خوب غزل می‌گفت و می‌توانست تا حالا همان اندک را شاید به جایی برساند.
به شاعران قدیم و معاصر بنگرید، خواهید دید که هر شاعری که فقط در یک قالب شعر گفته یا فقط یک قالب را کار اصلی خود قرار داده، در کار خود از دیگر شاعران موفق‌تر است؛ البته به شرطی که منظومه‌سرایی را که همان داستان‌سرایی موزون است به حساب نیاوریم. اگر چه موقعیت شاعر امروز نسبت به شاعر دیروز و قدیم فرق دارد و شاعر امروز باید این حساسیت را بیشتر داشته باشد که در شاعری فقط یک قالب را انتخاب کند.
و اما مجموعه شعر «فاتحه عاشقی» یدالله گودرزی.
«با من بگو» نام غزل نخست این کتاب است که نشان از غزل‌سرایی خوب دارد می‌گویم «نشان»، چون تنها چند بیتش عالی است و مابقی متوسط و پایین‌تر از متوسط‌ هستند. به بیت‌های سوم، ششم و هفتم که بهترین‌های این غزل هستند توجه کنید؛ نوگرایی و گیرایی و ظرافت را با هم یکجا دارند. بیت‌های دیگر متوسط بوده، و بیت پنجم یک بیت بی‌ربط است در این غزل که انگار از جای دیگری در این غزل افتاده، ضمن اینکه این بیت به تنهایی هم معنای درست و حسابی ندارد؛ چون که «این من هستم که وقتی دلگیر می‌شوم، آیینه هم دلگیر می‌شود، بنابراین آیینه باید بعد از غمگین شدن من دلگیر شود»، در صورتی که از قبل دلگیر شده است:
«چین می‌خورَد نگاه غم‌انگیز آینه
وقتی ز دست آینه دلگیر می‌شوی».
به نظر من، مشاور خوب در شعر مثل یک رفیق خوب در زندگی است. خوب است هر شاعری حداقل یک مشاور حرفه‌ای یا حداکثر چند مشاور حرفه‌ای داشته باشد، خاصه وقتی می‌خواهد شعری یا مجموعه شعری را منتشر کند.
اینک شعر «غزل با من بگو» که در بالا از آن حرف زدم:
«با من بگو که همره من پیر می‌شوی
یا آنکه بین راه، ز من سیر می‌شوی؟!
ای ماه دوردست من، ‌ای ماهی گریز
کی در میان برکه به زنجیر می‌شوی؟!
چون چکه‌ای ز نور، در آیینه می‌چکی
آن‌گاه مثل آینه تکثیر می‌شوی
رویای صادقی که سرانجام می‌رسی
یک خواب عاشقانه که تعبیر می‌شوی
چین می‌خورَد نگاه غم‌انگیز آینه
وقتی ز دست آینه دلگیر می‌شوی
می‌رویَد از کویر گلویم، گُلی کبود
وقتی شبیه بغض، گلوگیر می‌شوی!
دست از فریب و فاصله بردار، خوب من!
داری برای خوب شدن دیر می‌شوی!»
ضمن اینکه تعبیر مشهور و زیبای «ای ماهی گریز!» از احمد شاملوست، و شاعر متعهد است که این نکته را قید کند. فقط پول و خانه و ماشین که جزو اموال مردم نیست، این هم جزو اموال مردم است.
در قیاس با غزل نخست، غزل «رود تنهایی من» یک غزل کامل است؛ یعنی در نوع خود کامل است که شاید اگر یکی دو بیتش را شاعر حذف می‌کرد، شکل کامل‌تری به خود می‌گرفت و در مواجهه با مخاطبان زمان‌های گوناگون به تکامل هم می‌رسید؛ چون شاعری هستند که بعضی از ابیات یک غزل یا سطرهای یک شعر خود را، به جای این رها کنند، تا برود و از این راه معنایش مدام به تعویق بیفتد، شعر را در مجموع، جمع می‌کنند تا معنای کاملی داشته باشد که البته این امر با این کار اتفاق می‌افتد و همچون یک بسته کامل جلوه‌گری هم می‌کند، اما رها نمی‌شود تا در رهایی و پراکندگی خود «کسب جمعیت» کند:
«رود تنهایی من تا ابدیت جاری‌ست
رود تنهایی من ماضی استمراری‌ست
زندگی مثل همین قصه تنهایی من
اختیاری‌ست که در ذات خودش اجباری‌ست
دل که دل نیست، بلوری‌ست که از فرط غبار
مثل یک ظرف عتیقه تَه یک انباری‌ست!
موش‌ها ذهن مرا، روح مرا می‌کاوند!
چند وقتی‌ست میان تن من حفاری‌ست
درّه‌ها حاصل زخمی‌ست که از تنهایی
بر تن کوه فرود آمده، زخمش کاری‌ست
گاه گرد سر من کل جهان می‌گردد
قصه مبهم دیوانگی‌ام اَدواری‌ست
غیر تنهایی بی‌واژه و گسترده من
هر چه در چشم جهان هست همه تکراری‌ست...
گاه‌گاهی دل خود را به دل من بسپار!
رود تنهایی من تا ابدیت جاری‌ست...»
به قول یدالله گودرزی «شهاب»:
«از قاب خود بیرون بزن ‌ای مرد تکراری!
تا مثل چشمه بارها از خود شوی جاری»
اما بزرگ‌ترین ضعف و کاستی غزل بالا در تکرار «تنهایی» است؛ کلمه‌ای که از روی ضعف در 6 بیت از یک غزل 8 بیتی تکرار شده است.
در بخش نوسروده‌های دفتر شعر «فاتحه عاشقی» با شعرهای خاصی روبه‌رو نیستیم. در شعر اول شاعر در آن بیهوده می‌بخشد؛ یعنی بدون اینکه تمهیدی برای این بخشیدن اندیشیده یا فراهم کرده باشد، یا اینکه فضا را برای حرف و نیتی که دارد آماده کند؛ مثل شعر «وصیت» نجدی که جدا از نام شعرش، معلوم است شاعر دارد «آرزوهایش» را می‌بخشد، نه مثل گودرزی ارث اجدادی‌اش را. این شعر نجدی است؛ ببینید چقدر برای مخاطب دلنشین است و این دلنشینی چقدر با خود باورپذیری مخاطب را به همراه دارد:
«نيمی از سنگ‌ها، صخره‌ها، كوهستان را
                                  گذاشته‌ام
با دره‌هايش، پياله‌های شير
                           به خاطر پسرم
نيم ديگر كوهستان وقف باران است
               دريايی آبی و آرام را
                   فانوس روشن دريايی
              می‌بخشم به همسرم
              شب‌های دريايی را
                  بی‌آرام بی‌آبی
با دلشوره فانوس دريايی
به دوستان دور دوران سربازی
                  كه  حالا پير شده‌اند
 رودخانه كه می‌گذرد زير پل
                       مال تو
دختر پوست‌كشيده من بر استخوان بلور
                                       كه آب
پيراهنت شود تمام تابستان
       هر مزرعه و درخت
        كشتراز و علف را
        به كوير بدهيد شش‌دانگ
به دانه‌های شن زير آفتاب
از صدای سه‌تار من
سبز سبز پاره‌های موسيقی
كه ريخته‌ام در شيشه‌های گلاب و گذاشته‌ام
روی رف
يك سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به «نی» بدهيد
و می‌بخشم به پرندگان
رنگ‌ها، كاشی‌ها، گنبدها
به پوزپلنگانی كه با من دويده‌اند
غار و قنديل‌های آهك و تنهايی
و بوی باغچه را
به فصل‌هايی كه مي‌آيند
بعد از من...»
اما در شعر گودرزی به جای «آرزو» و «بخشش» و «هدیه»، نوعی «قطعیت» و «طلبکاری» دیده می‌شود. از این رو است که آرزو کردن نجدی در شعر منطقی جلوه می‌کند و بخشیدن نیز. علاوه بر اینکه جلوه می‌کند، منطقی و طبیعی هم جلوه می‌کند اما قطعیت یدالله گودرزی در شعر زیر نه باورکردنی است و نه پذیرفتنی، حتی اگر شعارگونه بگوید: «رویا برای من». خودخواهی‌اش هم دلچسب نیست، وقتی که عشق چیزی به جز دیگرخواهی نیست:
«نه 
این اختلاف قدیمی
راه به جایی نمی‌برد
حالا بیا که عادلانه جهان را
قسمت کنیم
آن آسمان آبی بی‌لک برای تو
این ابرهای تشنه باران
برای من
جنگل برای تو
اما نسیم ساده عاشق
برای من
دریا برای تو
رویا برای من
اصلا جهان و هر چه در آن هست مال تو
تو با تمام وجودت
برای من»
شعرهای کوتاه بخش «نوسروده‌های «فاتحه عاشقی» نیز اغلب‌شان کاریکلماتورند:
«تنهایی‌ام سر به فلک می‌گذارد
وقتی که
شانه‌های تو را ندارم!»
در شعر زیر هم اگر سطر اول «پاییز است» را بردارید، دقیقا یک کاریکلماتور ارائه داده می‌شود:
«پاییز است
میان مهر و آبان پلی می‌زنم
تا تو
مهربان من باشی!»
بعضی شعرهای کوتاه این دفتر نیز اگرچه از قد و قواره کاریکلماتور کمی بلندترند اما همان فضا و ساختار را دارند و به همان شیوه بیان می‌شوند:
«تنهایی کافه من است
روزانه
دو سه باری به آنجا می‌روم
روبه‌روی خودم می‌نشینم
و قهوه می‌نوشم».

ارسال نظر
پربیننده