
احمدحسین شریفی*: همانگونه که مستحضرید، یکی از نویسندگان و گویندگان جامعه ما، جناب آقای مصطفی ملکیان، اخیراً سخنانی درباره ریشههای غربی فرهنگ اسلامی بیان کردهاند. ایشان گفتهاند آیات و روایات ما همگی ریشه در غرب دارد و سخن جدیدی در اینها نیست و اینها محصول تفکرات رواقیون است. بهزعم ایشان، کلام ما، فلسفه ما، حتی فقه و عرفان ما به تمامی از غرب گرفته شده و ما اساساً چیزی به نام فرهنگ اسلامی نداریم. آنچه تحت عنوان فرهنگ مسلمانان شناخته میشود، همان فرهنگ غربیان است که به اینجا آمده و معتقدند آنچه هست عین همان چیزی است که از غرب آمده و مسلمانان آن را از غرب گرفتهاند، بیآنکه سخن جدیدی داشته باشند.
من سعی دارم در چند بخش، مواجههای علمی - هرچند مختصر- با سخنان ایشان داشته باشم. این نکته را نیز باید عرض کنم که ممکن است مباحث بنده قدری مفصلتر از سخنان جناب آقای ملکیان باشد و این امر کاملاً طبیعی است. دوستان عزیز میدانند طرح یک سؤال، یک ایده یا یک شبهه ممکن است در یک جمله یا در یک دقیقه مطرح شود اما نقد و پاسخ به آن ممکن است دهها ساعت زمان نیاز داشته باشد. این امر طبیعی و روشن است. ایجاد تردید کاری آسان است اما پاسخ علمی به تردیدها کاری دشوار و زمانبر است.
بخش نخست فرمایشات ایشان چنین است: «اکثر آنچه در فرهنگ اسلامی آمده است، از غرب آمده. اولاً بسیاری از آنچه در قرآن و روایات وجود دارد، ریشه در تفکرات رواقیون، یعنی فیلسوفان یونان و روم باستان دارد. به عنوان نمونه، نهجالبلاغه امام علی علیهالسلام بیش از نصف محتوایش، بدون هیچگونه مبالغهای، برآمده از تفکرات رواقی است. به گونهای که میتوان گفت امام علی بیش از هر چیز، چهرهای رواقی است. این سخن نه به قصد تأیید حضرت علی علیهالسلام است و نه به قصد انکار؛ بحث در این است که قرآن و روایات ما بسیاری از اندیشههای رواقی را در خود دارند. برای نمونه، قرآن میفرماید: «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ» یعنی «بر آنچه به دست میآورید شادی چندان مکن و بر آنچه از دست میدهید اندوه چندان نداشته باشید». این عین تعالیم مارکوس اورلیوس و اپیکتتوس است. البته وقتی این سخنان بیان میشد، برخی روحانیون میگفتند که آنان این تعالیم را از اسلام گرفتهاند، در حالی که غافل بودند این فیلسوفان ۶۰۰ تا ۷۰۰ سال پیش از ظهور اسلام میزیستند».
ایشان معتقد است بخش عظیمی از قرآن و روایات ما برگرفته از تفکرات رواقیون است. استدلالشان نیز چنین است: اگر آیهای بیابیم که مضمون آن در آثار رواقیون آمده باشد، پس بخش عظیمی از قرآن از همان اندیشهها گرفته شده است. همچنین درباره نهجالبلاغه نیز اظهار میدارند که بیش از نصف آن، بدون ذرهای مبالغه، برگرفته از تفکرات رواقی است. در این میان، تعریضی نیز به طلاب و روحانیون دارند.
* پیشینه تاریخی ادعای تأثیرپذیری اسلام از فرهنگهای دیگر
حال بنده چند نکته را در این زمینه عرض میکنم. نخست آنکه این سخن، سخن تازهای نیست. این شبهه که قرآن از جایی دیگر گرفته شده یا آموزههای اسلامی از منابع غیر وحیانی آمده است، نهتنها جدید نیست، بلکه از همان زمان نزول قرآن نیز مطرح بوده است. کسانی برای تحقیر اسلام و انکار منبع وحیانی قرآن، چنین سخنانی بر زبان میراندند. خود قرآن کریم به این موضوع اشاره میکند «و قالوا أساطیر الأوّلین اکتتبها»؛ آنان هنگامی که آیات قرآن را میشنیدند، میگفتند: این همان افسانهها و داستانهای پیشینیان است که پیامبر آنها را رونویسی کرده است. «فَهِيَ تُملَى عَلَيهِ بُكرَه وَأَصِيلا»؛ آنان میپنداشتند که شخصی این مطالب را بر پیامبر املا میکند و سپس او آنها را برای مردم بازگو میکند.
اما قرآن در پاسخ این سخنان میفرماید: «قل أنزله الذی یَعلم السرَّ فی السماوات و الأرض إنه کان غفوراً رحیماً» یعنی بگو آن را کسی نازل کرده است که دانای اسرار آسمانها و زمین است. این وحی الهی است و پیامبر آن را از جایی دیگر نگرفته و رونویسی نکرده است.
پس این سخن، ریشهای دیرینه دارد و از صدر اسلام مطرح بوده است. با این حال، نزدیک ۲ سده و بلکه بیشتر، گروهی از مستشرقان نیز با همین نگاه به آموزههای اسلامی نگریستهاند. آنان هر آموزهای را که در اسلام میدیدند، به قول خودشان میکوشیدند تبارشناسی و ریشهیابی کنند و نشان دهند اسلام آن را از جایی دیگر گرفته است. یکی ادعا میکرد آموزههای اخلاقی و معنوی اسلامی از هندیان گرفته شده است و دیگری آنها را برگرفته از مسیحیان میدانست. سومی اظهار میکرد این آموزهها از یونانیان، بویژه رواقیون و کلبیون، آمده است. چهارمی بر این باور بود این آموزهها از مانویان، زرتشتیان و ایرانیان باستان اقتباس شده است. به این ترتیب، هرکس تلاش کرده است برای اسلام ریشهای در فرهنگهای دیگر بیابد. مقصود نهایی آنان همواره این بوده است که اصالت اسلامی را نفی کرده و اسلام را وابسته و التقاطی از سایر فرهنگها معرفی کنند.
اکنون نیز جناب آقای ملکیان همین رویکرد را ادامه داده و معتقد است اسلام چیزی جز همان گفتههای دیگران نیست. ایشان میگویند آیات و روایات، بخش عظیمی از سخنان رواقیون است و حتی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام اساساً یک رواقی بوده است، بلکه رواقیترین فرد تاریخ، حتی بیش از مارکوس اورلیوس. اگر این مسیر ادامه یابد، چهبسا فردا کسی پیدا شود و بگوید خود پیامبر اسلام رواقی اصلی و خالص تاریخ بوده است و حضرت علی نیز که دستپرورده پیامبر است، رواقی درجه یک محسوب میشود! این رقابتها برای سنگینتر کردن ادعاها همچنان ادامه خواهد داشت. در حال حاضر، گوی سبقت در این زمینه در اختیار جناب استاد ملکیان است، زیرا تاکنون کسی چنین ادعایی را در این سطح بیان نکرده بود. پیش از این، برخی یک یا ۲ آیه از قرآن یا بخشهایی محدود از نهجالبلاغه را مشابه سخنان رواقیون دانسته بودند اما ایشان مدعی است بخش عظیمی از قرآن و نهجالبلاغه، بدون هیچ مبالغهای، رواقی است. این ادعا از ویژگیهای اختصاصی دیدگاه ایشان به شمار میرود.
* نقد دیدگاه رواقی بودن آموزههای اسلامی و نهجالبلاغه
ثانیاً واقعاً نمیتوان پذیرفت از میان هزاران آیه قرآن، کسی تنها یک یا چند آیه را که محتوایی مشابه با سخنان رواقیون یا پیروان مکاتب دیگر (مانند شینتو، بودیسم، کنفوسیوسیسم یا مانویت) دارد، جدا کند و سپس نتیجه بگیرد بخش عظیمی از قرآن و روایات اسلامی محصول آن مکاتب است. به نظر میرسد این قضاوت نه عالمانه است و نه محققانه. هر کس کمترین آشنایی با قرآن و روایات اسلامی، همچنین اندکی آشنایی با متون منتسب به فیلسوفان رواقی داشته باشد، بخوبی درمییابد این سخن هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. در قرآن و روایات اسلامی نه هستیشناسی شباهتی به هستیشناسی رواقی دارد، نه معرفتشناسی اسلامی با معرفتشناسی رواقی مشابهت دارد، نه انسانشناسی اسلامی با انسانشناسی رواقی یکی است، نه راه و راهنماشناسی اسلامی با دیدگاههای رواقی همخوانی دارد، نه دینشناسی اسلامی با دینشناسی رواقی سازگار است، نه اخلاق اجتماعی و سیاسی اسلامی با اخلاق اجتماعی و سیاسی رواقیان همسویی دارد، نه شریعت اسلامی با قوانین رواقی سنخیتی دارد و نه سبک زندگی اسلامی با آموزههای آنان تطابقی دارد. بنابراین اینکه کسی چنین حکم کلی صادر کند و بگوید «بخش عظیمی از قرآن و نهجالبلاغه تفکر رواقی است» سخنی بیاساس و غیرعلمی است.
چگونه میتوان ادعا کرد توحید نهجالبلاغه، توحید رواقی است؟ معاد نهجالبلاغه، معاد رواقی است؟ جهاد نهجالبلاغه، جهاد رواقی است؟ این چه شیوه سخن گفتن و چه نوع ادبیاتی است؟ ما انتظار داریم استادان، محققان و کسانی که تریبونی در اختیار دارند، سخنان خود را مستند، علمی و محققانه بیان کنند، نه آنکه با الفاظ درشت و ادعاهای کلی، در چند دقیقه مطلبی غیرعلمی را مطرح کنند.
ثالثاً همین جناب استاد ملکیان در دهه۸۰، زمانی که تعلق خاطر بیشتری به فلسفه اگزیستانسیالیسم داشتند، نهجالبلاغه را بر اساس قرائت اگزیستانسیالیستی تفسیر میکردند و معتقد بودند امام علی علیهالسلام اگزیستانسیالیستترین چهره تاریخ است اما اکنون همان امام را رواقیترین چهره تاریخ معرفی میکنند. احتمال دارد اگر ایشان در آینده مطالعات بیشتری درباره اندیشههای مارکسیستی انجام دهند و علاقهای به مارکس و کمونیسم پیدا کنند، ادعا کنند علی بن ابیطالب کمونیستترین و مارکسیستترین شخصیت تاریخ بوده است! همانطور که میدانیم، عدهای نیز پیش از انقلاب و در اوایل انقلاب چنین ادعاهایی داشتند و با تمسخر، نهجالبلاغه را تأییدکننده سخنان مارکس معرفی میکردند.
برخی حتی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را مارکسیست پیش از پیدایش مارکس دانستهاند. روشن است این سخنان صحیح نیست و چنین قضاوتهایی مبنای علمی ندارد.
* جامعیت شخصیت امیرالمؤمنین(ع)
البته این نکته خود نشان میدهد که اسلام، نیز بزرگترین پرورشیافته دامان معارف اسلامی یعنی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، دارای جامعیتی شگرف هستند. اگر کسی نتواند این جامعیت را درست درک کند، با هر عینکی که سراغ آن حضرت برود، ایشان را مصداق بارز و کامل همان موضوع میبیند. علت آن است که امیرالمؤمنین در هر بعدی به کمال رسیده و برجستگیهای ایشان به حدی است که نمونه آرمانی و تمامعیار آن بعد تلقی میشوند.
اگر کسی با عینک زهد سراغ علی علیهالسلام برود، ایشان را زاهدترین و دنیاگریزترین فرد عالم میبیند. اگر با عینک جهاد و مبارزه با ظلم و ستم سراغ آن حضرت برود، ایشان را جدیترین و سختکوشترین مجاهد تاریخ اسلام خواهد یافت؛ قهرمان قهرمانان، شجاعترین شجاعان و شمشیرزنترین شمشیرزنان تاریخ میبیند.
اگر با عینک سیاست و حکمرانی به علی علیهالسلام بنگریم، او الگوی کامل سیاست و حکمرانی اسلامی است و اگر با عینک عرفان، فلسفه، کلام، فقه و اخلاق سراغ آن حضرت برویم، باز هم او را نمونهای کامل و جامع در همان عرصه خواهیم یافت.
* لزوم نگاه جامع و پرهیز از تفسیر به رأی
آنچه از یک محقق انتظار میرود این نیست که از ظن خود یار کسی شود یا به تعبیر دیگر، از زاویه دید محدود خود به تفسیر شخصیتها بپردازد. محقق باید امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را همانگونه که هست ببیند و بفهمد. هرچند «علی شدن» محال است اما درک ابعاد وجودی امیرالمؤمنین کاری بسیار دشوار اما دستنیافتنی نیست. انتظار ما از محققان این است که ابعاد مختلف شخصیت ایشان را بشناسند و بدانند. شخصیت جامعالاطراف چنین است. دستکم انتظار ما این است که پژوهشگر هر روز جلوهای متناقض ارائه نکند؛ یک روز علی را مارکسیستترین مسلمان بداند، روز دیگر اگزیستانسیالیستترین چهره تاریخ اسلام معرفی کند، روزی دیگر رواقیترین شخصیت تاریخ بداند و شاید روزی دیگر او را کنفوسیوسیترین یا حتی بوداییترین مسلمان قلمداد کند. چنین دیدگاههایی در واقع نشاندهنده ضعف در شناخت شخصیت جامع امیرالمؤمنین است.
اینکه کسی بیاید و بگوید «بدون ذرهای مبالغه علی بن ابیطالب رواقیترین چهره تاریخ است و بیش از نصف نهجالبلاغه تفکر رواقی دارد»، اگر همان فرد عینک بودایی بر چشم بزند، همان سخن را خواهد گفت؛ اگر عینک کنفوسیوسی بزند، ادعایی حتی قویتر مطرح میکند و اگر عینک مارکسیستی به چشم بزند، باز همان نتیجه را خواهد گرفت. این نشان میدهد مشکل در نگاه و زاویه دید است. باید عینک را کنار گذاشت و با دیدی جامع و واقعبینانه سراغ حقیقت رفت. ما نباید از ظن خود یار حقیقت شویم، بلکه باید حقیقت را آنگونه که هست بشناسیم. تفسیر به رأی کردن واقعیت، خطایی آشکار است.
اما نکته چهارم این است: اگر صرف مشابهت چند آیه و روایت با آموزههای رواقی دلیلی باشد که بگوییم «اکثر آنچه در قرآن و روایات آمده از غرب گرفته شده است»، به طریق اولی باید چنین نتیجه بگیریم که اکثر آموزههای قرآن و روایات شرقیاند. چرا؟ چون شباهت آموزههای اسلامی با تعالیم کنفوسیوسی و ارتودوکسی به مراتب بیشتر از شباهت آنها با آموزههای رواقی، کلبی یا یونانی است. بنابراین اگر ملاک مشابهت باشد، باید چنین احکامی صادر کنیم اما روشن است این ملاک علمی و معتبر نیست و چنین نتیجهگیریهایی باطل است.
* نسبت اسلام با عقلانیت، فطرت و ادیان پیشین
نکته پنجم که مکمل نکته چهارم است این است که اسلام دینی قومی یا قبیلهای نیست. تمام آموزههای اسلامی این حقیقت را نشان میدهد که خطاب آن بشریت است. اسلام دین توحید است، دین عقلانیت و دین فطرت است. بنابراین هرجا سخن حقی وجود داشته باشد، بیتردید با قرآن و روایات سازگاری خواهد داشت. مشابهت میان آموزههای اسلامی و سایر تعالیم حقیقی امری طبیعی است اما باید تأکید کرد مشابهت هرگز به معنای اقتباس نیست؛ این یک مغالطه است. هیچ ملازمهای میان مشابهت و اقتباس وجود ندارد.
اینکه ۲ ایده شبیه یکدیگر باشند، هرگز به معنای آن نیست که یکی از دیگری گرفته شده است. اگر ۲ لباس شبیه هم داشته باشیم، الزاماً به این معنا نیست که هر دو را از یک مغازه خریدهایم. اگر ۲ ظرف آب شبیه هم باشند، به این معنا نیست که از یک چشمه پر شدهاند. شباهت، دلیل بر اقتباس نیست.
اما این مشابهتها و سازگاریها نشان میدهد در حوزههای توحید، عقلانیت و فطرت انسانی اشتراک وجود دارد. اسلام با همه ادیان توحیدی اشتراک دارد. هر سخنی که ریشه در عقل و برهان داشته باشد، شباهتی با آموزههای اسلامی خواهد داشت. هر سخنی که ریشه در فطرت انسانی داشته باشد، مشابهت با تعالیم اسلام خواهد داشت.
اسلام دینی توحیدی است و به همین دلیل، با همه ادیان و فرهنگهای توحیدی و خداپرستانه اشتراکهای فراوان دارد. اسلام دینی عقلانی است و دستکم ۳۰۰ آیه قرآن به عقلانیت، تفکر، تدبر و اندیشهورزی دعوت میکند. طبیعی است چنین دینی با هر آموزهای که ریشه در عقلانیت داشته باشد، مشابهت پیدا کند. اسلام دینی فطری است و طبیعتا با همه آموزههای فطری و اصیل انسانی سازگاری و اشتراک دارد.
اما این مشابهتها هرگز به معنای آن نیست که اسلام از آنها گرفته شده است. خود قرآن به صراحت میفرماید: این آموزههایی که برای شما تشریع شده، خطاب به مسلمانان و همه آدمیان است. قرآن میگوید اینها سخنان تازهای نیست، بلکه همانهایی است که برای پیشینیان نیز تشریع شده و توسط پیامبران الهی - چه پیامبران درونی (فطرت) و چه پیامبران بیرونی - به بشر ابلاغ شده است.
پیامبر درونی عقل است و پیامبران بیرونی، انبیای الهیاند. آیه ۱۳ سوره شوری به روشنی به این نکته اشاره میکند «شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحًا وَالَّذی أَوحَینا إِلَیکَ وَما وَصَّینا بِهِ إِبراهیمَ وَموسی وَعیسَی».
در این آیه، خداوند خطاب به همه انسانها و همه مخاطبان قرآن میفرماید: دینی که برای شما تشریع شد، همان است که به نوح سفارش کرده بودیم و همان است که به پیامبر اسلام وحی کردیم و همان است که به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم. همه آنها مأمور بودند که دین را برپا دارند «أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فیهِ».
پس دین، یک حقیقت واحد است. دین یعنی اسلام؛ «إِنَّ الدِّینَ عِندَالله الإِسلام»، یعنی عبودیت و تسلیم در برابر خداوند. بنابراین چنین نیست که آموزههای اسلامی سخنان کاملاً جدیدی باشد که پیشتر مطلقاً بیان نشده باشد. فرهنگ اسلامی در حقیقت، فرهنگ انسانیت، فرهنگ توحید و فرهنگ بشریت است. اسلام فرهنگ یک قوم یا قبیله خاص نیست، بلکه فرهنگ فطرت، فرهنگ عقلانیت و فرهنگ فضیلت است.
فرهنگ اسلامی همان فرهنگی است که همه پیامبران الهی در طول تاریخ برای تحقق آن مبعوث شدند و همان حقایق را بیان کردند؛ هر یک در سطحی خاص و هر یک در بخشی از آن و آنچه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بیان فرمودند، صورت کامل و تمام آن حقیقت بود.
از این رو، ما هیچ ابایی نداریم اگر آموزههای اسلامی شباهتی با آموزههای رواقی یا اندیشههای یونان باستان یا تعالیم مسیحی یا تعالیم کنفوسیوسی و بودایی یا حتی فلسفهها و نحلههای اخلاقی و عرفانی دیگر داشته باشد. این شباهتها امری طبیعی است اما آنچه اصالت دارد، «فکر توحیدی» است؛ خطی که همه پیامبران الهی در پی تحقق آن بودهاند.
این بخشی از موضوع بود. ابعاد دیگری نیز دارد که انشاءالله در نوبتهای بعد و در فرصتی مناسب پیرامون آنها نیز نکاتی را عرض خواهم کرد.
* مدرس سطوح عالی حوزه علمیه