25/شهريور/1404
|
01:25
به بهانه سلام نظامی تاریخی زارع پس از صید طلا در زاگرب

پهلوان و پرچم

مهدی مرسلی: در میانه‌ جهان پرغوغا، گاه لحظه‌ای می‌رسد که فراتر از برد و باخت است؛ لحظه‌ای که تاریخ را در خود نگه می‌دارد و در حافظه‌ جمعی یک ملت حک می‌شود. قصه‌ امیرحسین زارع در زاگرب، از همین دست لحظه‌هاست؛ لحظه‌ای که پهلوانی جوان، تشک کشتی را به صحنه‌ نمایش شرف بدل کرد و پرچم 3 ‌رنگ ایران را به ستاره‌ شب‌های جهان تبدیل ساخت.
آغاز راهش ساده نبود. صندلی سنگین‌وزن تیم‌ملی تنها یک صاحب می‌خواست؛ یا معصومی یا زارع. ۲ غول جوان، در میانه‌ تشکی که زیر نور سفید سالن می‌درخشید، به نبرد ایستادند. نفس‌ها در سینه حبس، زمان کش می‌آمد و زمین می‌لرزید از ضربه‌های‌شان. در آن هنگامه‌ پرهیجان، زارع با نگاه آرام و قلبی پرتپش، رقیب را از پیش رو برداشت. این نخستین گام از مسیری شد که در انتهایش خورشید طلا بر سینه‌اش نشست.
اردوهای تیم‌ ملی برای او نه فقط تمرین که سفر به درون بود؛ ریاضتی شبیه صعود از کوهی که قله‌اش در مه پنهان است. هر وزنه‌ای که بالا می‌برد، هر عرقی که بر خاک می‌ریخت، شاهدی خاموش بر اراده‌ای از جنس فولاد بود. شب‌ها، تشک خواب برایش میدان تمرین بود و روزها، خورشید شاهد عهدی که با خود بسته بود: بازگشت به قله جهان.
رقابت‌های جهانی آغاز شد؛ جایی که هر ثانیه بوی تاریخ می‌داد. زارع چون توفانی آرام وارد میدان شد. در نخستین گام، حریفی از پورتوریکو را با کشتی‌ای برق‌آسا در هم کوبید. گام دوم، همانند سیلی خروشان، کشتی‌گیر دیگری را به زانو درآورد. نگاه‌ها کم‌کم متوجه او شد؛ کسی که نه برای پیروزی ساده، بلکه برای حماسه آمده بود.
نیمه‌نهایی نقطه‌ عطف بود؛ حریفی از بحرین، مغرور و سرسخت، در برابرش ایستاد. سالن غرق در فریاد بود و هر نگاه به تشک دوخته شده. زارع نخست آرام و حساب‌شده پیش رفت، مثل شطرنج‌بازی که مهره‌های حریف را در تله می‌اندازد. سپس ناگهان انفجار قدرتش همه‌ چیز را تغییر داد؛ فنونی کوبنده، ضرباتی حساب‌شده و پیروزی‌ای که نه‌تنها مسیر فینال را گشود، بلکه نشان داد قهرمان واقعی کسی است که ذهن و بازو را با هم به میدان بیاورد.
و آنگاه شب سرنوشت فرارسید. فینال وزن ۱۲۵ کیلوگرم؛ نبردی که جهان چشم به آن دوخته بود. زارع، چون کوهی استوار، برابر رقیب خود از جمهوری باکو ایستاد. نورهای سالن بر تشک بارید و سکوتی معنادار پیش از توفان حاکم شد. سوت آغاز که نواخته شد، زارع همانند صاعقه‌ای بر حریف فرود آمد. قدرت و سرعتش مجال هیچ دفاعی به رقیب نمی‌داد. هر ثانیه که می‌گذشت، تماشاگران مطمئن‌تر می‌شدند فاتح این میدان کسی جز جوان ایرانی نیست. سوت پایان، نتیجه را فریاد زد: 5 بر صفر، طلا برای زارع، شادی برای ایران.
اما لحظه‌ اصلی هنوز نیامده بود. در آن هنگامه‌ شور، زارع به سوی پرچم رفت؛ پرچمی که در دستان سرمربی چون شعله‌ای درخشان می‌درخشید. آرام بر زانو نشست، دست بر پیشانی نهاد و سلامی نظامی به پرچم تقدیم کرد. سالن یکباره در سکوتی سنگین فرورفت. آن لحظه بیش از یک تصویر بود؛ صحنه‌ای بود از ایمان، عشق، وطن‌دوستی و تعهد.
این سلام تنها یک حرکت ورزشی نبود؛ سوگندی بود به تاریخ، نجوایی بود با خاک وطن. در دورانی که بسیاری از قهرمانی تنها مدال را می‌بینند، زارع نشان داد قهرمانی یعنی خم شدن برابر پرچم، یعنی به رسمیت شناختن ریشه‌ها، یعنی عشق ورزیدن به چیزی فراتر از خود.
تاریخ ورزش ایران پر است از قهرمانانی که مدال گرفته‌اند اما کم بوده‌اند کسانی که لحظه‌ای چنین جاودانه آفریده باشند. قاب زارع در زاگرب، قاب یک سلام بود؛ سلامی که از تشک به قلب مردم پر کشید. سلامی که از ورزش به فرهنگ، از مدال به وطن و از امروز به فردا راه یافت.
فرداها خواهد آمد و مسابقات دیگری برگزار خواهد شد. مدال‌ها بر گردن قهرمانان دیگری آویخته خواهد شد اما آنچه در زاگرب رخ داد، در حافظه جمعی ما ماندگار خواهد بود: پهلوانی که در اوج افتخار، زانو زد و به پرچم کشورش سلام داد. آن لحظه بیش از طلا می‌ارزید، چرا که طلا تنها گردن را زینت می‌دهد اما سلام به پرچم، روح یک ملت را نوازش می‌کند.
قصه‌ زارع، قصه‌ تعهد است. قصه‌ جوانی که نشان داد قهرمانی تنها با بازو به دست نمی‌آید؛ قهرمانی یعنی با قلبت بجنگی، با روحت سلام دهی و در اوج افتخار، فروتنی را انتخاب کنی. سلام زارع به پرچم، سلامی بود به تاریخ، سلامی به جاودانگی و سلامی به آینده‌ای که با چنین قهرمانانی روشن‌تر خواهد شد.
و چنین شد که شب زاگرب، بدل شد به شب طلوع حماسه؛ حماسه‌ای به نام «پهلوان و پرچم».

ارسال نظر
پربیننده