مهدی مرسلی: در شهری که نسیم سردش از رود ولگا میوزید و بوی جنگهای کهنه را هنوز با خود داشت، تیمی از غرب آسیا به میدان آمد؛ تیمی که نه از نبود استعداد، بلکه از نبود آرامش و اندیشه در رنج است. بازی برابر روسیه، نه یک مسابقه که آیینهای بود از اضطراب مزمن ما؛ اضطرابی که سالهاست پشت پرچم و شعار پنهان شده است.
ایران در این جدال ۲ گل خورد و تنها یکی زد اما آنچه از دست رفت، بیش از یک نتیجه بود. چیزی در نگاه بازیکنان تهنشین شده بود، شبیه به تردید، شبیه به فراموشی وظیفه. گویی در این تیم، هنوز کسی نمیداند قرار است چه بشود، چه بخواهد و برای چه بجنگد.
* دیوارهایی بیمعمار
در خط دفاع، تیم ملی به بنایی میمانست که دیوارهایش هر روز از نو چیده میشود؛ سنگها بر جای خود نماندهاند و معمار، هنوز نقشه قطعی ندارد. ترکیب خط دفاع، همچون آزمایشگاهی بینتیجه، هر بار با چهرهای تازه ظاهر میشود. نتیجه؟ واهمه، اشتباه و فرصتهای پیاپی برای حریف. روسها نه با نبوغ که با نظم سادهشان گل زدند؛ چون آن سو، هیچ وحدتی در میان مدافعان نبود.
۸ ماه مانده به جام جهانی، تیمی که باید صلابت را تمرین کند، هنوز درگیر آزمون و خطاست. در حالی که دیگران به ظرافتهای تاکتیکی میپردازند، ما درگیر این پرسشیم: اصلاً چه کسی باید بازی کند؟!
* وعدههای جامانده
سرمربیمان، از روزی که بازگشت، نوید بازی هجومی و چشمنواز داد اما از آن وعدهها جز واژهای بر دیوار باقی نمانده. زمان گذشت و هرچه گذشت، تیم ملی بیشتر به عقب رانده شد. برابر روسیه، تیمی که در ردهبندی جهانی پایینتر از ماست، شاگردانش بیشتر شبیه مسافران خسته بودند تا جنگجویان مشتاق.
برنامه ساده بود: دفاع و امید به ضدحمله اما حتی ضدحملهها هم در نیمهراه مُردند. هیچ تنوعی، هیچ خلاقیتی، هیچ طرحی برای شکستن نظم روسها وجود نداشت. وقتی تنها راه رسیدن به دروازه، شوتهای بلند از خط دفاع باشد، دیگر نمیتوان از فوتبال مدرن سخن گفت.
* پیر شدن امید
میانگین سنی تیم ایران، اینک بیش از ۳۰ سال است؛ آماری خشک که معنایی تلخ دارد: تیمی که میخواست آینده را بسازد، مدتهاست در گذشته جا مانده. سالها هشدار داده شد این روند، تیم ملی را به سکون میکشاند اما گوشها پر از تشویق مصنوعی بود. در جهانی که تیمها بر پایه انرژی جوانان نفس میکشند، ما هنوز دل به تجربه مردانی بستهایم که دیگر نفسشان به شماره افتاده. هیچ خون تازهای در رگها نیست، هیچ شور نوپایی در چمن دیده نمیشود. حتی اگر چند چهره تازه هم به اردو بیایند، در میان انبوه سالخوردهها گم میشوند. نتیجهاش روشن است: تیمی فرسوده که در جامجهانی آینده، سنگینتر و کندتر خواهد بود.
* تاکتیکهای گمشده، هافبکهای خاموش
در ساختار این تیم، مفهومی به نام «میانه میدان» تقریباً منقرض شده است. توپ از مدافعان مستقیماً به مهاجمان میرسد؛ سفری بیواسطه که در آن هافبکها تنها نظارهگرند. آن هم در حالی که فوتبال مدرن امروز بر محور میانه میدان میچرخد. تیمی که از میانه تهی شود، ناگزیر به هرجومرج پناه میبرد. ارسالهای بلند، پاسهای اشتباه و بیاعتمادی درون زمین، تصویری از تیمی ساخت که پیش و بیش از رقبا، از خودش شکست میخورد.
* فرار از پاسخ
در روزهای پس از شکست، به جای واکاوی حقیقت، توجیهها آغاز شد. برخی گفتند بازیکنان مقصرند، برخی آمارهای فریبنده ردیف کردند و برخی دیگر هر انتقادی را «خصومت شخصی» نامیدند. این شیوه قدیمی فرار از مسؤولیت است؛ همان آفتی که سالهاست فوتبال ما را از درون میخورد.
وقتی مربی، به جای دیدن ضعف، پشت آمار پنهان میشود، یعنی بحران را جاودانه کرده. وقتی رسانهها از ترس محرومیت سکوت میکنند، یعنی شکست را پذیرفتهاند و وقتی هواداران تنها با غر زدن آرام میگیرند، یعنی امید در مرز خاموشی است.
* آینده نامعلوم
تیم ملی ایران امروز نه در حال پیشرفت که در حال چرخیدن در دایرهای بیپایان است. میان وعدههای رنگ باخته، تاکتیکهای ناقص و ترکیبهایی که هر هفته تغییر میکند، دیگر چیزی از اعتماد باقی نمانده.
آنچه نیاز است، نه بازیکن تازه که اندیشه تازه است؛ مربیای که بداند فوتبال فقط دویدن نیست، بلکه شناخت ریتم زمین است. باید بار دیگر از نو ساخت، با قلبهایی جوان، با شجاعت تجربه شکست، با ایمان به نسل آینده.
تا آن روز، هر مسابقه تنها یادآور یک حقیقت تلخ است: ما هنوز راه خود را پیدا نکردهایم.
بحران مدیریت خط دفاع تیم ملی
فرمانده بیقطبنما
دیدار روسیه - ایران، بوی تکرار میداد؛ تکرارِ اشتباه، تکرارِ بینظمی. ایران برابر روسیه، نهتنها شکست خورد، بلکه بیپناهی در چمن را به نمایش گذاشت. شکست ۲-۱، فقط عددی بود روی تابلو؛ معنایش اما عمیقتر از هر آمار و جدول. تیمی که روزگاری از سختترین سنگرهای آسیا بود، حالا با کوچکترین فشار فرومیریزد، بیآنکه کسی بداند چرا.
مدافعان، بیارتباط و جدا از هم، هر کدام در جهانی جداگانه میجنگند. گویی فرماندهای نیست تا از میانه فریاد بزند: «ایست!» یا «پوشش!»، هر کس به فراخور ترس خود حرکت میکند و همین، مرگ هماهنگ است. ماهها گفته شد دفاع تیم ملی باید ترمیم شود، باید بازسازی شود، باید دوباره مثل روزهای طلایی آسیا، ساختار دفاعیِ ایران ستونِ اعتماد باشد اما هیچیک از این بایدها، به عمل نرسید. آن مینیکمپی که وعده داده شد تا فقط مدافعان گرد هم آیند، هرگز برپا نشد. برنامهها در حد گفتهها ماند و زمین تمرین همچنان شاهد سردرگمی است.
امیر قلعهنویی که روزی میخواست از میان نسلهای تازه سرباز انتخاب کند، دوباره پناه برد به باتجربههای سالخورده. در باور او، موهای سپید، یعنی آرامش و اطمینان اما واقعیت، چیز دیگری بود: سرعتی که رفتهرفته کم شد، تمرکزی که هر هفته پودر شد و هماهنگیای که در میان فریادهای بیثمر گم شد.
* مردی با زره ترکخورده
در مرکز این دفاع آسانگیر، نامی قدیمی ایستاده: شجاع خلیلزاده. مرد ۳۷ سالهای که روزگاری به خاطر جسارتش ستایش میشد، حالا بار خط دفاع را بر شانههایی خسته میکشد. قلعهنویی او را محور ساختار خود کرده؛ همان «فرمانده»ای که باید فریاد بزند، هدایت کند و آرامش ببخشد اما هر بار که توپ از کنارش میگذرد، ضربان تماشاگر بالا میرود. شجاع هنوز با قلب میجنگد اما قلب، جای نقشه نیست. در هر جدال هوایی، غرور دارد اما تمرکز ندارد. در هر پوشش، فریاد دارد اما جایگیری نه. این تضاد میان تجربه و فرسودگی، قلب دفاع ایران را به تکههای ناهماهنگ بدل کرده.
* رد خطاها بر برف روسیه
گل نخست روسها از همانجایی آمد که انتظارش میرفت. خط شکسته، ناهماهنگ در آفسایدگیری و مدافعی که چند لحظه دیرتر از زمان تصمیم گرفت. شجاع قدمی اشتباه برداشت، ابرقویی پوشش نداد و توپ بیرحمانه راه خود را یافت. گل دوم نیز تکرار همان داستان بود، با کمی تفاوت: ضربه سری بیهدف به قلب زمین، بیتوجهی هافبک دفاعی و شلیک دقیق، محاسبهشده و زیبای بازیکن روس که همه را در سکوت فروبرد. میتوان گفت شجاع، هم قهرمان بود و هم مقصر. در یک صحنه دروازه را نجات داد، در صحنهای دیگر خودش راه را باز کرد. همین دوگانگی، سمِ پنهانِ خط دفاع ایران است: مردانی که همزمان میجنگند ولی میبازند.
قلعهنویی هنوز در پی زوج طلایی است؛ ترکیبی که بتواند ثبات را بازگرداند اما آزمونها یکی پس از دیگری بینتیجه میماند. تیم ملی، به جای آنکه دیوار دفاعی بسازد، در حال حفاری در همان دیوار است. حتی دروازهبانانش نیز بهجای تکیهگاه، به اضطراب جمعی دامن میزنند. از بیرانوند گرفته تا نیازمند و حسینی و دیگران، هیچ کدام به یقین نرسیدهاند.
فوتبال مدرن اما جایی برای آزمونهای بیپایان نیست. زمان، دشمنِ تیمهایی است که نمیخواهند تصمیم بگیرند. هر بار که ترکیب عوض میشود، اعتماد فرومیریزد و با هر شکست، تیم پیرتر میشود. آنچه امروز فوتبال ایران از آن رنج میبرد، فقط ضعف فنی نیست؛ بحرانِ مدیریت بازی است. درون زمین، صدایی نیست که نظم بدهد. بیرون زمین، تفکری نیست که از تجربه، راه بسازد. شجاع قرار بود مدیر تیم در زمین باشد اما شیوه مدیریتش از نوعِ سکوت است؛ سکوتی که با فریادهای بینظم جبران میشود.
اگر فوتبال جنگی بیپایان است، ما اکنون تیمی داریم بدون فرمانده. هر مدافع راه خود را میرود، هر اشتباه، تکرار میشود و هر گلِ خورده، مقدمه گل بعد است.
در پایان، شاید شکست در ولگوگراد تنها یک باخت در بازیای تدارکاتی بود اما در دل آن، نشانههای بسیاری پنهان بود: تیمی که مدیریت بازی را گم کرده و فرماندهای که دیگر نمیداند از کدام سو باید پیش برود.