مهدی مرسلی: در فوتبال امروز جهان، جوانان و حتی اخیرا نوجوانان نهتنها آینده، بلکه حال تیمها را میسازند. در ایران اما، برخلاف این موج جهانی، هر چه بازیکن جوانتر باشد، فاصلهاش از ترکیب اصلی بیشتر میشود. تیم ملی فعلی، به جای پرورش استعداد، تنها از نام جوانها برای آمارسازی استفاده میکند؛ بیآنکه در زمین فرصتی واقعی به آنها داده شود. بنزین سبز چرا جایی در پیکره اصلی تیم ما ندارد؟ مگر امثال طارمی و آزمون چند ساله بودند که فیکس تیم ملی شدند؟ طارمی ۲۴ ساله و آزمون ۱۹ ساله بودند.
در بازی اخیر برابر روسیه، سرمربی تیم ملی پس از پایان مسابقه گفت: «با توجه به غیبتها و استفاده از یک بازیکن ۱۹ ساله، از عملکرد تیم راضیام». جملهای که بیشتر شبیه طنزی تلخ است. تیمی که میانگین سنیاش از ۳۰ سال هم عبور کرده، ادعای جوانگرایی دارد! در حالی که رقیب روس، با متوسط سنی زیر ۲۶ سال و ترکیبی سرشار از پدیدهها، نشان داد فوتبال مدرن چگونه از انرژی نسل نو تغذیه میکند. گل زیبای بازیکن ۲۰ ساله روسیه در دقایق پایانی، چکیده تفاوت ۲ تفکر بود: آنها به جوانان اعتماد کردند، ما بهانه ساختیم.
در ترکیب اصلی ایران مقابل روسیه، تنها ۲ بازیکن زیر ۲۸ سال حضور داشتند؛ آماری که خود گویای همه چیز است. از جامجهانی قطر تا امروز، تیم ملی ایران به کل با واژه «جوان» بیگانه بوده است. در حالی که بسیاری از تیمهای آسیایی، بازیکنان زیر ۲۳ سال خود را در میادین بزرگ میآزمایند، ما هنوز با ترس از اشتباه، استعدادهایمان را پشت نیمکت مدفون میکنیم.
مشکل فقط در ترکیب نیست، در نگرش است. جوانان نهتنها در زمین غایبند، بلکه در روایتهای رسانهای هم ابزاری برای توجیه شکست شدهاند. هرگاه تیم نتیجه نمیگیرد، ناگهان «تجربه نداشتن بازیکنان جوان» بهانه آماده سرمربی است؛ انگار همان جوانی که 10 دقیقه در زمین بوده، بار همه ناکامیها را بر دوش میکشد. این در حالی است که همان مربی، وقتی نوبت به انتخاب ترکیب میرسد، بیدرنگ نامهای تکراری و سالخورده را در برگه بازی مینویسد.
از ۳ بازیکن ایرانی شاغل در لیگ روسیه، ۲ نفر حتی به لیست اصلی نرسیدند. جرمشان؟ جوان بودن! طنز تلخی است وقتی مربی از «هماهنگی بیشتر بازیکنان روسیه به خاطر بازیهای متوالیشان» سخن میگوید اما خودش از لژیونرهایی که دقیقاً در همان لیگ بازی میکنند، استفاده نمیکند؛ تناقضی که به عادت بدل شده است.
حتی وقتی فرصتی کوچک نصیب یک استعداد میشود، با نخستین لغزش، پروندهاش بسته میشود. نمونهاش محمدامین حزباوی که با یک اشتباه در زمانبندی، به سرعت در فهرست «غیرقابل اعتمادها» جای گرفت. یا آریا یوسفی که پس از یک کارت قرمز، از جمع نفرات اصلی حذف شد و جایش را به بازیکنی داد که کادر فنی بارها نشان داده به او اعتقادی ندارد.
این دوگانگی، تنها مختص زمین نیست. بازیکنان باتجربه با وجود اشتباههای پیدرپی، همچنان مصون از انتقادند. دروازهبانی که در چندین گل واکنش مناسبی نداشته، باز هم با خیال راحت پیراهن شماره یک را بر تن میکند. مدافع ۳۸ سالهای که بارها کارت قرمز گرفته، همچنان یکی از نفرات مورد اعتماد است اما جوانی که یک بار اشتباه کند، دیگر باید برای همیشه در صف انتظار بنشیند.
در اردوهای اخیر، نام چند بازیکن کمسن صرفاً برای «زیبایی لیست» اضافه شده است؛ حضوری نمادین برای کاهش میانگین سنی. آنها در واقع ابزار آماریاند تا فردا بتوان گفت: «ما به جوانان هم میدان دادیم!» این سیاست، در ظاهر حمایت از نسل جدید است اما در عمل چیزی جز سوءاستفاده نیست. حتی اگر یکی از این استعدادها در آینده درخشید، همانها که امروز فرصت را از او گرفتند، فردا مدعی پرورشش خواهند شد.
واقعیت تلخ این است که جوانان فوتبال ایران در محیطی رشد میکنند که خطا را نابخشودنی میداند. در چنین فشاری، هیچ استعدادی دوام نمیآورد. فوتبالیست ۲۰ سالهای که با ترس از حذف وارد زمین میشود، چطور میتواند خلاق باشد؟ در حالی که در سایر کشورها، مربیان از اشتباهات جوانان پلی برای پیشرفت میسازند، در فوتبال ما، لغزش مساوی با تبعید است.
اگر همین مسیر ادامه یابد، فوتبال ملی ایران بزودی با بحران نسل مواجه خواهد شد. بازیکنان باتجربه امروز، یا به پایان دوران بازی نزدیک شدهاند یا از انگیزه تهیاند. در مقابل، نسل تازه، هنوز اجازه ورود به میدان را ندارد. این شکاف نسلی، چیزی است که دیر یا زود نمودش را در نتایج خواهیم دید.
تصور کنید در دنیایی دیگر، بازیکنانی مثل آریا یوسفی یا محمدجواد حسیننژاد در تیمی آسیایی با برنامه مشخص حضور داشتند. شاید همانها امروز بازیکن فیکس تیم ملی کشورشان بودند، نه ذخیرههای فراموششدهای که فقط برای آمار به اردو دعوت میشوند.
فوتبال ما تا زمانی که از «ترس اشتباه جوانها» به «اعتماد به رشدشان» نرسد، رویای پوستاندازی واقعی را نخواهد دید. جوانگرایی فقط شعار نیست، شجاعت میخواهد؛ شجاعتی که فعلاً جایی در اردوهای تیم ملی ندارد.
مهدی میتواند ژنرال را نجات دهد
در انتظار درخشش دوباره طارمی
در روزهایی که تیمملی ایران بیش از همیشه به درخشش نامهای بزرگ نیاز دارد، مهدی طارمی مدتی است آن مهاجم قاتل قبلی نیست. بازیکنی که روزگاری در پرتغال هر هفته رکورد تازهای ثبت میکرد و مدافعان اروپایی را به لرزه میانداخت، حالا در گوشهای نشسته و به روزهای اوجش خیره میشود.
طارمی پس از ۳ فصل درخشان در پورتو، با سروصدای فراوان به اینتر پیوست؛ انتقالی که قرار بود پلهای باشد برای صعود به مرتبهای بالاتر اما رؤیای ایتالیایی خیلی زود پایان یافت. او تنها یک فصل در نراتزوری دوام آورد و پس از افت محسوس عملکرد، با قراردادی کوتاهمدت به المپیاکوس یونان پیوست؛ تیمی که حضورش در لیگ قهرمانان، میتوانست سکوی بازگشت باشد. اما زندگی فوتبالی همیشه آنطور که روی کاغذ نوشته میشود پیش نمیرود.
در یونان، طارمی گاهی میدرخشد و گاهی به سکوتی طولانی فرومیرود. سرمربی المپیاکوس، نگاه ثابتی به او ندارد و ترجیح میدهد از دیگر مهاجمان استفاده کند. نتیجه آنکه مرد بوشهری تنها دقایقی محدود در زمین دیده میشود و سایه نیمکت، سنگینتر از همیشه بر سرش افتاده است. این وضعیت، نهفقط از آمادگی جسمی او کاسته، بلکه روحیهاش را هم تحت تأثیر قرار داده است؛ چیزی که در بازیهای ملی بخوبی مشهود است.
در تیم ملی نیز روزگار برایش بر وفق مراد نیست. طارمی که تنها یک گل با رکورد سردار آزمون فاصله دارد، این روزها حتی به دروازه نزدیک هم نمیشود. سیستم تاکتیکی امیر قلعهنویی، مهاجم نوک سابق را به عقب رانده و او را درگیر پاسکاریهای بیثمر کرده است؛ مأموریتی که از قاتل محوطه جریمه، یک بازیکن بیاثر ساخته است.
فوتبال مستقیم و بدون ریتم تیم ملی، طارمی را از ذات طبیعیاش جدا کرده است؛ دیگر نه آن فرارها را دارد، نه آن شم گلزنی همیشگی را. او در زمین هست اما تأثیرش احساس نمیشود؛ گویی بازیکنی نامرئی در زمین قدم میزند.
اگر قرار است طارمی دوباره بدرخشد، ۲ اتفاق باید همزمان رخ دهد: خودش باید عطش گلزنی گذشته را بازیابد و سرمربی نیز او را در همان جایگاه اصلیاش ـ نزدیک محوطه جریمه ـ به کار گیرد. در غیر این صورت، داستان ستاره بوشهری آرامآرام به پایان فصلی غمانگیز نزدیک میشود؛ فصلی که در آن قهرمان سابق، تنها نظارهگر موفقیتهای دیگران خواهد بود.