نگارنده در این نوشتار نه در پی مقایسهای سادهانگارانه، بلکه در جستوجوی واکاوی تقابل 2 گونه کاملاً متمایز از سوژه اجتماعی است؛ سوژههایی که در بستر تاریخ، گفتمانها و اقتصادهای سیاسی کاملاً متفاوت شکل گرفتهاند. به بیانی، این تقابل، تقابل 2 تیپ ایدهآل وبری است در مقیاسی تمدنی.
* انسان ایرانی؛ سوژه دیالکتیکی تاریخ و امر قدسی
انسان ایرانی را باید در نخستین برخورد یک سوژه تاریخی - ایدئولوژیک دانست که هستی او در میدانی از تضادها معنا مییابد.
یکی تضاد سنت و مدرنیته است. این یک تضاد انتزاعی نیست؛ یک جنگ هستیشناختی روزمره است. او همزمان در چند زمانه زندگی میکند؛ زمانه اسطورههای باستانی، زمانه عرفان شیعی و زمانه جهانیشده دیجیتال. این چندزمانگی (Polychrony) او را به بازیگری مبتکر و در عین حال دچار اضطراب هستیشناختی (Ontological Anxiety) بدل کرده است. البته سوژه ایرانی، بر خلاف سوژه غربی که مرگ خدا را تجربه کرد، هرگز نخواسته از امر قدسی جدا شود و حتی در لحظات شدید عرفیگرایی، نوعی حسرت امر متعالی در او حاضر است.
* انسان آمریکایی؛ سوژه لیبرال - کاپیتالیست و اسطوره پیشرفت
انسان آمریکایی، تجسم آرمانهای عصر روشنگری است که در پهنه بکر دنیای جدید به آزمایش درآمد. او یک فرد - شهروند اقتصادی است.
سوژه آمریکایی خود را پیش از هر چیز، یک خودمختار اقتصادی (Homo Economicus) میداند. موفقیت و شکست او، نه محصول ساختارهای تاریخی ثابت، بلکه حاصل اراده و سختکوشی فردی تفسیر میشود. این امر به رویای آمریکایی تقدسی ایدئولوژیک میبخشد. جهان برای او عاری از بار سنگین تاریخ کهن است؛ تاریخ چیزی است که باید در آن پیشرفت (Progress) کرد، نه متنی که باید آن را روایت و بازتفسیر کرد. این جهان، جهانی فراقیامتشده و سرخورده (Disenchanted) است که در آن معنا عمدتاً در موفقیت مادی و نوآوری تکنولوژیک جستوجو میشود.
حقیقت برای این سوژه، یک امر انتزاعی نیست، یک ابزار عمل (Instrumental) است. پراگماتیسم، فلسفه رسمی آمریکایی است که در آن آنچه مفید است، حقیقی است. این نگرش، نوآوری و کارآفرینی را تقویت میکند اما همزمان به بحران معنا در سایه مصرفگرایی افراطی دامن میزند. آمریکایی در عین حال با پارادوکس عمیق دیگری دست به گریبان است؛ تنش بین ایدهآل کوره ذوب (اتحاد در یک هویت) و واقعیت پلورالیسم فرهنگی (تنوع هویتهای نژادی، قومی و جنسیتی) که اغلب به جنگهای فرهنگی (Culture Wars) دامن میزند.
* تقابل در میدان؛ دیالکتیک امر کلی و امر خاص
وقتی این 2 سوژه در تقابل قرار میگیرند، در واقع 2 فراسوی بزرگ (Grand Narratives) یا روایت کلان با هم برخورد میکنند. روایت ایرانی، روایتی است مبتنی بر امر خاص (The Particular) یعنی تأکید بر هویت منحصربهفرد، تاریخ خاص، رنج و عظمت خاص. این روایت، جهان را از دریچه تئوری توطئه و روابط قدرت میبیند.
روایت آمریکایی، روایتی است مبتنی بر امر کلی (The Universal) و ادعای جهانشمولی ارزشهای لیبرال-دموکراسی، عقلانیت ابزاری و مدل پیشرفت. این روایت، تمایل به یکسانسازی و نادیده گرفتن خاصبودگیهای فرهنگی دارد.
انسان ایرانی، سوژهای تراژیک است، محصور در تاریخ و جغرافیای پرحادثه که معنای خود را در دل تضادها و در گفتوگوی پرفرازونشیب با سنت میجوید. انسان آمریکایی، سوژهای حماسی-کمیک است، باوری خوشبینانه به ساختن فردایی بهتر دارد اما در باتلاق مصرفگرایی و سایه شوم نژادپرستی ساختاری دست به گریبان است.
درک این تقابل، نه برای نتیجهگیری که کدام برتر است، بلکه برای فهم این حقیقت است که این دو سوژه، پاسخهایی اساساً متفاوت به پرسشهای بنیادین بودن، اجتماع و پیشرفت هستند. گفتوگوی واقعی بین این 2 جهان، تنها زمانی ممکن میشود که هر یک، پیچیدگی، تراژدی و منطق درونی دیگری را به رسمیت بشناسد (که البته با توجه به ریشه و رویکرد هر یک نشدنی است). این تقابل، صحنه یک درام بزرگ تمدنی است که پایان آن نه در پیروزی یکی بر دیگری، بلکه در امکان مانایی و تولد دوباره نهفته است.
پس ازحوادث اخیر دیگر شکی نیست که قدرت امروز لزوماً تضمین بقا در فرداست. البته هر تمدنی که در میدان ظاهری قدرت پیشتاز باشد، ممکن است در لایههای عمیقتر دچار فرسایش ناپیدا شود و هر ساختاری که در ظاهر شکننده به نظر آید، ممکن است در زیربنا ریشههایی داشته باشد که آن را از تلاطمها عبور دهد. پس لازم است بدانیم چه چیز یک سوژه اجتماعی را پایدار میکند؟ و «مانایی» را چگونه از «توان» تمییز دهیم؟
در بستر تاریخی، ایرانیان از نوعی «ریشهداری جاندار» برخوردارند. ابنخلدون زمانی بر «عصبه» و پیوندهای نمادین تأکید میکرد. این پیوندها در ایران قرنهاست به صورت زبان، آیین و شبکههای خانوادگی و مذهبی بازتولید شده و نتیجه توان بازسازی هویتی پس از شکستها و اشغالها بوده است؛ فرآیندی که بیشتر شبیه تولد دوم یک موجود تاریخی است تا تداوم خطی قدرت. این ظرفیت بازتولید، امتیازی است که نه الزاماً با کالا یا فناوری اندازهگیری میشود و نه با شاخصهای اقتصادی رایج.
اما مانایی تنها به واسطه وجود ریشهها نیست؛ توان بازتولید اقتصادی و نوآوری نیز ضروری است. اینجاست که آموزه شومپیتر درباره «نابودی خلاق» به کار میآید که «نوآوری، سازوکار تحول و فرسودگی ساختارهای کهنه است». سوژه آمریکایی دههها از طریق سازوکارهای بازار، دانشگاه و سرمایهگذاری مخاطرهپذیر، موتور تولید ایده و ثروت را به حرکت درآورده است. این ماشین نوآوری، توان تهاجمی قابلتوجهی پدید آورده که میتواند در کوتاهمدت جهان را دگرگون کند اما نقطه گسست تعیینکننده در همان تلاقی توان و مانایی رخ میدهد. سوژه ایرانی اگرچه برخوردار از ریشههای عمیق است اما برابر چالش نهادسازی، تنوعبخشی اقتصادی و فرار نخبگان ضعفهایی دارد که میتواند ریشهها را تهدید کند. شبکههای اعتماد خرد و ظرفیت تطبیق فرهنگی (تلفیق گزینشی سنت و مدرنیته) تابآوری کوتاهمدت را تضمین میکند اما بدون نهادهای شفاف و سیاستگذاری بلندمدت، این تابآوری ممکن است به یک تداوم بحرانمحور بدل شود؛ تداومی که هزینهاش از نظر اجتماعی و اقتصادی سنگین است.
در سوی دیگر، سوژه آمریکایی با تمام توان تولیدیاش با معلولاتی نمادین روبهرو است. فرسایش سرمایه اجتماعی، اتمیزاسیون اجتماعی ناشی از فردگرایی افراطی و کوتاهمدتنگری سیاسی که اجازه برنامهریزی برای چالشهای بلندمدت را نمیدهد، از این دست است. هنگامی که مشروعیت روایت «رؤیای آمریکایی» با واقعیت نابرابری و شکافهای ساختاری در تضاد میافتد، موتور تولید نوآوری بهتنهایی قادر به التیام زخمهای عمیق اجتماعی نیست. به قولی؛ ابزارهای تکنولوژیک بدون سرمایه اجتماعی بازتولیدکننده، سرانجام به معضلی سیستمی بدل میشوند.
پس سخن محوری این است که مانایی مطلوب، نه صرفاً ریشهداری خالص است و نه صرفاً توان تهاجمی اقتصادی، بلکه ترکیبی است از هر دو. نظامی که بتواند هم هسته هویتی خود را نگه دارد و هم پوستههای تولیدی و نوآورانه را بازسازی کند، از شانس بیشتری برای زنده ماندن و شکوفایی برخوردار است.
حال پاسخ این پرسشها که «آیا ایران میتواند این گذار را از «بقای بحرانمحور» به «شکوفایی پایدار» رقم زند و آیا آمریکا میتواند از «انباشت بیپایان» و کوتاهمدتنگری عبور کند و سرمایه اجتماعی از دسترفته را بازسازی کند؟» بیش از هر چیز سیاسی و راهبردی است و نیازمند نهادسازی دقیق، سیاستگذاری افقبلند و توجه به همزمانی فرهنگ و اقتصاد. ایران برای تبدیل میراث تاریخی به سرمایه آیندهساز، باید نخبگان را به حرکت وادارد، تنوع اقتصادی را تقویت کند و شبکههای رسمی و غیررسمی را به هم پیوند زند. آمریکا نیز باید قواعد بازی را طوری بازتعریف کند که فناوری در خدمت بازتولید اجتماعی و بومشناختی قرار گیرد، نه صرفاً افزاینده انباشت؛ که البته این هیچ همخوانی و همسویی با فلسفه وجودی یک سیستم امپریالیستی ندارد.
در آخر؛ جنگ قرن حاضر تنها بر سر منابع یا موشکها نیست. این جنگ بر سر این است که چه نظامی، در عمق زیست جمعیاش، از «دید زمانی» و «توان بازتولید» برخوردار باشد و بیشک مانایی برتر از توان صرف است، زیرا مانایی است که تاریخ را با آینده پیوند میدهد.
در باب تقابل 2 سوژه جهانی
تبارشناسی انسان ایرانی و آمریکایی در نبرد تمدنها
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها