الف.م. نیساری: مجموعه شعر «روضه پادشاه صفاری» اثر علیرضا باقری را نشر سوره مهر از طریق معرفی مرکز آفرینشهای ادبی سیستان و بلوچستان در 40 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این دفتر دربرگیرنده غزلهای 5 تا 11 بیتی است؛ همچنین 3 چهارپاره دارد و 2 رباعی و 2 دوبیتی.
علیرضا باقری متولد 1356 است و اینک 47 سال دارد اما شعرهای این دفتر را در سالهایی که کمی جوانتر بوده سروده است. اغلب شعرها دارای مضامین عمومی و عاشقانه و گاه آیینی و مذهبی است.
غزلهای کتاب «روضه پادشاه صفاری» در ردیف «غزل امروز» قرار میگیرد، با نوگراییهایی متعادل که در خود پیچیده شده است؛ پیچیده در مظاهر طبیعی و طبیعت، نه در مظاهر و مسائل اجتماعی؛ یعنی شاعر بیشتر با کلماتی چون غزل، موج، دریا، ماه، فرشته، شکفتن، رستن، تنهایی، بهار، شب، حیله، غفلت و نظایر آن سر و کار دارد و تعابیرش نیز از همین دست است و در همین ردیف قرار دارد:
«دلت اگر چه که دریای خشک هامون است
به رویت از گل لبخند صورتک داری»
یا:
«من با تو درختی که تناورترم از سرو
من بیتو ولی سایه بیدی غلطانداز»
یا:
«ای در هوای مبهم تو آسمان تهی
ای روح زندگی بر و برگ بهاره را»
و گاه علیرضا باقری به عینیتها نزدیکتر میشود؛ آنگونه که این امر او را شاعری جزئینگر میکند، تا اینگونه بسراید:
«خطوط منحنی گونههات میگویند
هوای خواندن باران نمنمک داری»
علیرضا باقری گاه در مجموعه شعر «روضه پادشاه صفاری» خود را درگیر مسائل و موارد غیرضروری میکند؛ گرفتار در کلمات و مفاهیمی چون مثل و جدل و بدل و اجل که به صورت عقلانی در شعر کمتخیل گنجانده شدهاند؛ آن هم در حساسترین و بهترین جای ممکن یک بیت که قافیه آن باشد:
«باز از چشم تو ای ماه غزل میریزد
از شکرگاه لبت قند و عسل میریزد
روزگار این همه زیبایی شورآور را
در زبان همه تا مرز مثل میریزد
شاعری خستهتر از پیش در این پاییندست
باز با لکنت خود طرح بدل میریزد
گر چه میداند از این دست حکایتهاییست
باز اوصاف تو در فن جدل میریزد
سهم تو وسعتی از آینه و شادی و شور
سهم او را ملکالموت اجل میریزد»
گاه نیز علیرضا باقری غزلش را در سطح با احساس تخیل ناچیز نشان میدهد؛ در این حد از حرفها که «من تو را دوست دارم مانند درختان جویبار و چو مهتاب در شبهای بیقرار و در غزل و در ریزش برفهای بسیار و گل انار و...»؛ در آخرین بیت غزل هم با یک حرف کلی که میتواند در هر شعر و گفتاری به کار آید، «الهی! عمرت طولانی باد» میگوید؛ حرفهایی تا این حد و در سطحی که فرق و تفاوت چندانی با حرفهایی که در بالا نوشتم ندارد:
«من دوست دارمت چو درختان جویبار
چون ماهتاب روشن شبهای بیقرار
من دوست دارمت چو غزلهای بیدریغ
چون ریزش همیشگی برف بیشمار
همچون شکوفههای سپید ترنج باغ
پررنگ و سرخ چون گل عاشق، گل انار
ای آسمان چشم تو هفت آسمان من
ای طرح خندههات تمامی نوبهار
بالابلند قامت بشکوه نخلها
در سایهسار قامتت افتان چو آبشار
این آسمانگی زمین جاودانه باد
بادا همیشه عمر به کام تو روزگار»
در مجموعه شعر «روضه پادشاه صفاری» غزلهایی چون اثر بالا دیده میشود و غزلهایی قدرتمند چون غزل زیر دارد. اگر چه اینگونه غزلها در کل چیزی جز توصیف صرف نیستند؛ توصیفهایی زیبا و جاندار؛ توصیفهایی حالی از جهان و جهانبینی.
درست است که قدرت توصیف نشان از شاعری دارد که در غزل دست بالا را گرفته است. اگر چه همه غزلهای کتاب «روضه پادشاه صفاری» در این حد هم نیست:
«ای شهد تو افتاده به جالن و دل انگور
ای روح غزلخوانی شبهای نشابور
در گیسویت آویخته صد خسرو مجنون
در چشم تو شیدایی صد چله انگور
ای شرح پریشانی صد ساله شاعر
ای جلوهگه بیبدل نور علی نور
ما را سری از خاطرت آویخته در خویش
از زخمه انگشت فروریخته تنبور
تو شهد تغزّل که پر از لایتناهی
من کندوی دلواپسی خالی زنبور
تو شوکت بشکوه سلیمانی و شعرم
آن تحفه ناچیز، برآورده یک مور
ماییم و امیدی که به دیدار تو بستیم
ماییم و محالیست از این آرزوی دور»
علیرضا باقری در مجموعه شعر «روضه پادشاه صفاری» با زبان غزل امروز سخن میگوید؛ اگر چه گاه معلوم نیست ناگهان از کدام راه و از چه طریق گاه به دام زبان شعر دیروز میافتد و شکل شعرش را به شکل شعر دیروز تکراری نشان میدهد. در واقع، وقتی شکل زبان شعر شاعری شبیه شعر کسی یا شعر دیروز باشد، محتوایش نیز چیزی جز آن نخواهد بود و جز شعری دست دوم و دست سوم تولید نخواهد کرد:
«چه شدت حاصل از این رنج فراوان بردن
در غم دوست چنین عمر به پایان بردن
غیر از آشفتگی و حسرت یک عمر فراق
چه شدت حاصل از این زیره به کرمان بردن
شعر بر سرمه چشمان پریان بستن
آب را تحفه به توفانی عمّان بردن
سجده بر رانده درگاه خداوند زدن
اینچنین آبروی آدم و انسان بردن
شرط عاشق شدن آن نیست که در محضر دوست
شکوه از طرّه گیسوی پریشان بردن
شرط یوسف شدن این است که از چاه حسود
راه یکراست به تنهایی زندان بردن...
تو سزاوار همین چاله بیپایانی
تو سزاوار همین حسرت باران بردن»
دیگر اینکه بعضی از «ردیف»ها خاص هستند و به سختی میتوان از پس آنها برآمد. با این حال، بعضی از شاعران برای اینکه توانایی خود را نشان دهند، ار ردیفهای سخت استفاده میکنند اما اغلبشان ترفند دارند ولی علیرضا باقری در غزل 20 کتاب «روضه پادشاه صفاری» یک ترفند ناتوان را اجرا کرده است:
«پهلوانی تو از آن گونه که رستم با اسب
تو تهمتن شدهای در تب بودن یا اسب
تو تهمتنتر از آنی که برادر باشی
نابرادر شود این چاه برایت با اسب
حالیا تیر خلاص است برادر برگرد
تا بنوشد غم جان کندن بابا را اسب
ننگ این نام به نامآوریش کی ارزد؟
خون دل میخورد از فاجعه فردا اسب
او از امروز تهمتن شده این را فهمید
پای میکوفت به فرسودگی دنیا اسب
کوه پیکر شده و رسم دلیری این است
خم نیاورد به ابروش از این غمها اسب»
آنگونه که این ردیف به سادگی و سهولت در جای خود قرار گرفته است و شاعر نیز در سطحی کردن آن نقشی اساسی دارد؛ اینگونه که میگوید: «پهلوانی تو از آن گونه که تو و رستم با اسب»؛ شما 2 تن با اسب پهلوان شدهاید؛ یعنی حرفی معمولی که اگر واقعیت داشته باشد، از بدیهیات است.
شاید یکی از بهترین و زیباترین غزلهای کتاب «روضه پادشاه صفاری» غزل زیر است؛ غزلی که بیت بیتش به تنهایی و در خود و با خود از انسجام و ساختار قدرتمندی برخوردار است و تخیل و احساس در آن با زبانی شاعرانه متعادل است؛ اگر چه در مجموع یک ساختار معنوی توانا در این غزل دیده نمیشود که 6 بیت را یکجا در جایی جمع و یککاسه کند؛ این یعنی انگار که پراکندگی محتوایی در غزل زیر دیده میشود:
«موج برخاست و آتش به جگرها برخاست
هیج قفلی نشد از غیرت جانسوزش باز
یوسف این بار به دامان زلیخا افتاد
ننگ این نام به نامآوریش کی ارزد؟
رستم از حیله تزویر تو از پا افتاد
غفلت از عشق فقط باعث جان کندنهاست
کار دیروز چنین شد که به فردا افتاد
سهم تو شادی شبهای پر از پولک و نور
شور شیدایی تو در سر دنیا افتاد
گر چه میدانم از این دست حکایت باقیست
قرعه درد به نام دل تنها افتاد».
نگاهی به مجموعه شعر «روضه پادشاه صفاری» سروده علیرضا باقری
شعرهای توصیفی صرف
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها