وارش گیلانی: دفتر شعر «ضم» اثر سیدعلی شکراللهی را انتشارات «نزدیکتر» در 62 صفحه منتشر کرده است. این دفتر 50 غزل دارد که معمولا کوتاهند اما گاه با مصراعهای بلند. آرایش ظاهری و صفحهآرایی کتاب خوب و یکدست است. شعرها این دفتر دارای مضامین و مفاهیم عام و عمومیاند با جانمایههای عرفانی و مذهبی و اغلب با ظاهری عاشقانه (در واقع بهنوعی با ظاهر و باطنی عاشقانه)، آن هم عاشقانههای تند و پرشور نه عاشقانههای عریان و اروتیک. اگرچه گاه رگههایی از این عریانی به ناگزیر و به ناگزیری آن تندی و پرشوری وارد غزلهای دفتر «ضم» سیدعلی شکراللهی میشود. نکته جالب این دفتر، عاشقانههایی است که اغلب از کلمات و تعابیر و اصطلاحات مذهبی استفاده میکند یا از کلمات و تعابیری که به نوعی در مذهب و دین برجسته و شاخص است، حال یا به شکل مثبت یا منفی؛ مثلا از اذان، قریش، ابولهب، پیغمبر، کافر، شهید، حیعلیالفلاح و...، یا از بغداد و مسافر کربلا و...، همچنین از کلمات و تعابیری خاص چون فسنجان و پیکان و.... این به آن معنا نیست که شاعر این دفتر فقط از ابزار دینی و مذهبی برای عاشقانههایش استفاده کرده و دیگر هیچ؛ نه، اشعار آیینی و مذهبی او را نیز میتوان از بعضی یا بسیاری از غزلهای عاشقانهاش بیرون کشید. ضمن اینکه غیر از این دسته از غزلها، بسیاری از غزلها خالی از دین و آیین و عرفان نیستند و این همه، به نوعی غزلهای این دفتر را وحشی میکند؛ البته وحشی به معنای طبیعی. دیدم کلمه «طبیعی» خیلی نرم و آرام است و گویای شور و حرارت و نوگراییهای این دفتر نیست، از کلمه «وحشی» استفاده کردم.
این کلمات و تعابیر و اصطلاحات خاص نیز وقتی که در بافت مصراع و بیت و در کل غزل قرار میگیرند، بالطبع روی آنها تاثیر خاص میگذارند و طبیعی است که همین خاص بودن، آن مصراعها، ابیات و غزلها را نیز بهنوعی خاص میکند که البته بهتر است بگوییم: «خاص جلوه میدهد». با این همه، تا همین جای کار و عمل سیدعلی شکراللهی ارزش دارد، چرا که شاعر سعی دارد از کلیشهها و تکرارها و هرچه که مستعمل است فرار کند. خب، حالا ارزش واقعی و هنری و شعری این همه تلاش کجا مشخص میشود؟ آنجا که دریابیم این غزلها بهراستی از شور و حرارت درونی بهوجود آمدهاند و جوششی هستند، یا نه، صرفا تلاش شاعرانه به واسطه تجربههایی صرفا آگاهانهای است که شاعر از زبان و بیان و کلام آموخته است؛ آگاهی و تلاشی که بیشتر به درد محققان و پژوهشگران عرصه ادبیات میخورد، نه شاعر و نویسنده رمان و داستان. حال ممکن است این سوال پیش آید چگونه میتوان این جوششی و کوششی بودن را از هم تفکیک کرد و دریافت که این، آن است، نه این. شکی نیست که خود کلام و شعر این ندای کوششی بودن یا جوششی بودن را به گوش هوش مخاطب حرفهای و دانا و منتقد حرفهای و آگاه میرساند.
غزل «یک» غزل نیمهروایی است و حالت نوستالژیکی دارد، زیرا از مردی سخن میگوید که در ایوان و تراس رو به خیابان نشسته، در کنارش قهوهای با فالی غلیظ و با چشمهایی که احیانا دیگر نمیبیند یا مرده است یا امروز را نمیبیند و... چشمش به روزگار اوایل دهه 1330 است و دلیجانی که پشت پنجرهاش دوشیزهای است و... اما پیرمرد و سالخوردگیاش دیگر دست تکان دادن او را نمیبیند و...
غزل جالبی است و دلچسب و به لحاظ زیباییشناسی قابل پرداخت اما باید گفت این همه برای بیان کدام حرف مهم شاعرانه ساخته شده است؟
در جواب میتوان گفت بیشک همین بیان غربت شاعرانه هم حس و حالی از زندگی گذشته است و به نوعی باید ثبت شود؛ همانگونه که در نقاشیهای کمالالملک چهرهها و صحنههایی نقاشی و ثبت شده از مردان و زنان روزگاران پیشین و دیرین؛ اگرچه آن نقشها و نقاشیها معاصرِ کمالالملک بودهاند اما نقاشان امروز هم در ثبت روزگاران گذشته ید طولایی دارند، اگرچه نه همه و مدرنیسم اینگونه کارها را در روزگار ما کمرنگ کرده است؛ حال بگذریم از نقاشان مدرن ما که «مکتب سقاخانه» درست کردند و سنت و دیروز را با مدرنیسم و امروز به زیبایی گره زدهاند. با این همه اینگونه کارها در شعر کمتر رخ مینمود و رخ مینماید. از این رو، غزل ذیل، از این حیث دارای ارزش و اهمیت است، ضمن اینکه زیباییهای خودش را هم دارد و با زبان امروزی و تا حدی زبان و فضایی نو:
«فالی غلیظ داخل فنجان نشسته است
فنجان کنار تلخی قندان نشسته است
در پوشش ملافهای از تار عنکبوت
یک مبل پاره پشت به ایوان نشسته است
یک شاخه گل برای کسی که... کدام گل؟
یک چوب خشک داخل گلدان نشسته است
معلوم بود بیوگی مرد خانه از
گردی که روی عکس رضاخان نشسته است
از پشت سالخوردگی پردهای ضخیم
یک جفت چشم رو به خیابان نشسته است
دیگر برای پنجره دستی تکان نداد
دوشیزهای که توی دلیجان نشسته است»
تهران هزار و سیصد و وقتی که مرگ چون
زخمی عمیق بر تن تهران نشسته است
ببینید که بافت شعر از چه اجزایی تشکیل شده است؛ از اجزایی که در غزل قدیم و دیروز سابقه ندارد یا کمتر است، مگر در «غزل نو»؛ اجزایی چون فنجان، قندان، ملافه، مبل، بیوگی مرد، رضاخان، دلیجان، تهران و کلمات و اجزای دیگری که کمتر در غزلها میآیند اما در این غزل آمدهاند.
عرفان و معرفت شاعر 40 ساله ما نیز در دفتر شعر «ضم»، از نوع نگاه عادتزدای او پیداست؛ شاعری که به سبک و زبان خود عرفان میخرد و مذهب عرفانی تشیعاش آنگونه است که «تشنگی کربلا» برایش مقامی دارد که به «سلطنت ری» آن را نخواهد فروخت و «می 40 روزه و اربعینی» نیز برایش...
آری! شاعری که اینگونه است اشعار آیینیاش و شعار نمیدهد. در واقع، شاعری که آیینش با عرفان گره خورده باشد، نباید هم شعار بدهد:
«اهل مسجد شدهام جام پیاپی بفروشم
ایستگاه صلواتی بزنم می بفروشم
اهل مسجد شدهام گرمیِ مردادی خود را
به تن لاغر و سرمازده دی بفروشم
چشم در چشم خدا یکدهن آواز بخوانم
به شبانان برانگیختهاش نی بفروشم
اربعین است خمم را سر بازار بیارم
اگر امروز تقلا نکنم کی بفروشم
نان به آن پیرزن مست بگو پیش بیاید
آمدم یوسف خود را به زر وی بفروشم
بد به حال من اگر تشنگی کربوبلا را
به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم»
در این دفتر علاوه بر عاشقانههای بسیارش ـ که هنوز نمونه خاصی از آن نیاوردهام - غزلهایی دیده میشود که درباره «خلقت» و چگونگی آن است؛ البته به زبان شاعرانه و از منظر الهامی شاعر.
«و بعد از آب و خاک و روح، افزودی بر آن مل را
که میزان کرده باشی بین عقل و دل تعادل را...
و گفتی سجده باید کرد این از آب انگور است
نگفتی مستیات بر آب داد این دسته گل را...»
از این دست اشعار کموبیش عرفانی که ایمانش به ظاهر کفرآلوده است، در این دفتر همچنان یافت میشود؛ مثلا آنجا که شاعر از این منظر یقه آدم و حوا را اینگونه گرفته است و بعد هم رسیده به یار خود که «دختر حوا» است و شعر کمی عاشقانه شده:
«ایمان تو سست است ولی کفر تو محکم
برگرد به گمراهی خود حضرت آدم
بگذار به گمراهیات ای دختر حوا
ایراد بگیرد همه عالم و آدم...»
از این دست شبهکفرگوییهای مومنانه در فلسفه غزلهای این دفتر همچنان یافت میشود و بافت میشود؛ کفریات ملیح مستانهای از آن دست که گفتهاند «به آهو گفتی بدو و به گرگ گفتی بگیر». البته در نهایت از رحمانیت خداوند بر عصیانها نیز به سبک و زبان خود میگوید:
«کسی بهخاطر مستی حساب پس ندهد!
مگر که تاک پس از این شراب پس ندهد...
گمان کنم که تو ترتیبی اتخاذ کنی
که هیچکس به ملائک جواب پس ندهد»
غزل ذیل هم از آن دست غزلهایی که در مقدمه از آنها گفتیم؛ غزلهایی که با کلمات پیغمبر و جنگ و فتح و شهید و کفن و... عاشقانههایش را میبافد؛ عاشقانههایی تند با اندک چاشنی عریانگویی:
«چند وقتیست که آواره چندین وطنم
لطف آغوش تو، شرم از دگران، حبس تنم...
آه پیغمبر برحق به هواخواهی تو
تیغ برداشتهام گردن خود را بزنم
جنگ خواهد شد و در فتح تنت خواهی دید
از شهیدان سرافراشته بیکفنم»
خلاصه کلام اینکه شاعر دفتر شعر «ضم» در حوزه غزلهای عریان سررشته دارد و اینگونه رشتهها در این دفتر تقریبا سر دراز؛ آنگونه که اینچنین، شاعری که در عین حال از کلمات امروزی برای امروزیتر و نوتر شدن غزل نهتنها بهره میبرد، بلکه تبحر و تجربه کافی در پردازش آنها نیز دارد، تا مخاطب با بیانی رسا و شیوا مواجه شود که این قدرتنمایی بخش عظیمش برمیگردد به جوشش شاعرانه، چرا که طبیعت کلامش گویاست و طبیعت کلام جز در شیوایی و رسایی نمینشیند که شاخههایش سلاست است و بلاغت و از آن قبیل اشعار که کوشش و جوشش دست به دست هم دادهاند تا غزل ۴ بیتی نویی پدیدار شود:
«سفیر صلح زمین است و جنگ میطلبد
غزال خسته که اینک تفنگ میطلبد
شکوهمند من هوی دشتپیماییست
که در کنار رمیدن پلنگ میطلبد
تو را فلاخن دل سنگ و تیزپرتابیست
مرا سری که از آن دست سنگ میطلبد
به فرصتی که بهدست آمدهست خواهم گفت
یکی شدن فقط آغوش تنگ میطلبد»
ارتباط اجزا در ابیات این دفتر به طور خاص (اغلب در حد عینیتداشتن تشبیهات و استعارهها و کنایهها و گاه حتی کشفهای ظریف که در ۲ بیت ذیل، خاصه در بیت دوم این امر مشهود است) و این ارتباط در کلیت غزلها به طور عام، از ویژگیهای بارز و برجسته آن است:
«دوباره آمده اضداد را رفیق کند
کلاف ابریشم را رفیق تیغ کند...
انارها سبب رفع غلظت خونند
لبت کجاست که خون مرا رقیق کند».
نگاهی به دفتر شعر «ضم» اثر سیدعلی شکراللهی
نظم وحشی
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها