عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
ولی از جانب یک بانک، بسی زشتتر است!
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
چون مفتکی صلح نوبل از توی دستم میپرد
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آمدم روی زمین خودروی بیخود بخرم؟!
گوییا باور نمیدارند روز داوری
که به ماچادو نوبل دادند با ناداوری
اگر در دیده مجنون نشینی
بگوید آخ چشمم، وای چشمم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم
روز حافظ بُوَد امروز به شوق آمدهام
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
با قیمت ماشین، کنون دیدم که جانم میرود
صبا به تهنیت پیر میفروش آمد
که جام باده بکن پر که روز حافظ شد