حافظ! شبِ هجران،شد،بوی خوشِ وصل آمد
از بَندِ دموکراسی «مهدیّه» شده آزاد
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
موزه لوور برو کیسه پر گنج بیار
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
عجب خیانتِ سمّی است کاپیتولاسیون!
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
برو با چند نفر صید کن از موزه لوور
غلام همت آن نازنینم
که رگهای مرا پیدا نماید
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
به شرط آنکه پرستار مادرت باشد
تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
الهی اخمِ پرستار قسمتت نشود
بیرون کشید باید از این وَرطه رَختِ خویش
ادغام شد به بانک دگر بهرِ رفعِ کیش