جمعبندی تعالیم دین
ابومالک: قالَ: قُلتُ لعلی بن الحسین(ع) أخبِرنی بِجَمیع شَرایعِ الدّین. قالَ: قولُ الحق، والحُکم ُ بِالعَدل و الوَفاء بالعهد. هذه جمیعُ شرایع الدّین.
ابومالک میگوید: به امام علی بن الحسین(ع) گفتم: مرا از مجموعه آیینهای دین خدا آگاه کن. امام فرمود: (جمعبندی همه تعالیم دین خدا) حقگویی، داوری طبق عدل و وفای به عهد است.
امام سجاد(ع)
عصر زندگی
محمد حکیمی
به نقل از: نور الثقلین، جلد 3، صفحه ۷۹
***
پولی که مجاهدین خلق برای امام آوردند!
[قبل از انقلاب] یکی از هواداران مجاهدین خلق در برازجان که در نیروگاه اتمی بوشهر کار میکرده، به بچههای سازمان در دشتستان خبر میدهد مقدار هنگفتی پول در صندوق نیروگاه موجود است. بچهها هم لباس کارگران افغانی میپوشند و به آنجا میروند و شبانه گاوصندوق نیروگاه را باز میکنند. آنگونه که خودشان بعدها برای من تعریف کردند، در گاوصندوق 3 میلیون تومان پول وجود داشته است. انقلاب که پیروز شد 3 نفر از بچههای سازمان مجاهدین خلق از برازجان به قم رفتند. امام خمینی آن روزها مقیم قم بودند و رابطه سازمان با امام و حکومت هنوز به هم نخورده بود. در قم این 3 نفر خدمت امام خمینی میرسند و آن 3 میلیون تومان را تقدیم ایشان میکنند. امام میپرسند: «این پول از کجا آمده؟»
بچهها هم عین واقعیت را به ایشان میگویند. امام خیلی ناراحت و برافروخته میشوند. با قهر و تشر به آن 3 نفر میفرمایند: «شما دزد هستید. پول دزدی را آوردهاید به من بدهید؟ شما را نصیحت میکنم بروید و این پول را از همان جایی که سرقت کردهاید به همان جا برگردانید. از بابت گناهی هم که مرتکب شدهاید توبه کنید».
سیدقاسم یاحسینی
خاطرات ماشاءالله کازرونی
انتشارات سوره مهر
صفحات ۲۷۵ و ۲۷۶
***
فرجام تلخ یک سوءتفاهم
میان تختخواب و کاههایش یک تکه روزنامه کهنهای یافتم که به پارچهای چسبیده بود. رنگ آن زرد و شفاف شده بود. واقعه سرگرمکنندهای را بیان میکرد که اولش افتاده بود، ولی میبایست در چکسلواکی اتفاق افتاده باشد. مردی برای ثروتمند شدن، از یک دهکده کوچک راه افتاده بود. بعد از 25 سال، در حالی که متمول شده بود، با یک زن و یک بچه، بازگشته بود. مادر و خواهرش در دهکدهای که زادگاه او بود، مهمانخانهای را اداره میکردند. برای غافلگیر کردن آنها، زن و بچهاش را در مهمانخانه دیگری گذاشته بود و خودش به مهمانخانه مادرش رفته بود. در آنجا کسی او را نمیشناخت. او برای خوشمزگی، به فکرش رسیده بود که اتاقی در آنجا اجاره کند. پولش را به رخ آنها کشیده بود، مادر و خواهرش، برای به دست آوردن پول او، شبانه با چکش او را کشته بودند. صبح زنش در پی شوهرش آمده بود و بدون اینکه هویت مسافر را شناسایی کند، داستان را فهمیده بود. مادر پس از فهمیدن ماجرا خودش را دار زده بود و خواهر خود را به چاه افکنده بود.
این حکایت از یک جهت باورنکردنی بود، اما از جهت دیگر عادی و طبیعی جلوه میکرد. آری! من دریافتم که مرد مسافر کمی استحقاق این سرنوشت را داشت و البته فهمیدم که هرگز نباید شوخی بیجا کرد.
آلبر کامو
سوءتفاهم
جلال آلاحمد
نشر جامی
***
موشک شیمیایی صدام به تهران!
آخرین موشکی که به تهران خورد و عمل نکرد، به نظرم همان موشکی بود که به شوش خورد. من اداره بودم که وضعیت قرمز شد. مدام داد میزدند: «شیمیایی...شیمیایی!»
من از ساختمان 5 طبقه نگاه میکردم. از دور یک قارچ سفید دیدم. سریع سوار شدیم و رفتیم. عراق 2 تا موشک زده بود. یکی از موشکها روبهروی کارخانه نان صنعتی وزارت دفاع بود. همه داشتند فرار میکردند. توی خود میدان یک آقای خیلی شیک گالانت میتسوبیشی نفتیرنگ سوار بود. کتش رو کرده بود توی آبهای لجن اطراف میدان، بعد هم کت را کشیده بود روی سرش که شیمیایی اثر نکند.
فکر میکنید ماجرای شیمیایی چه بود؟ موشک دقیقاً خورده بود روی نانوایی سنگکی، آردهای سفیدش روی هوا بود. همه فکر میکردند شیمیایی شده! موشکی که میآمد تهران نمیتوانست شیمیایی باشد.
مرتضی قاضی
حرفهای
[خاطرات جواد شریفیراد، معلم و سرتیم وقت خنثیسازی نیروی هوایی ارتش]
انتشارات رسانه مهر
صفحه ۲۳۳
گردآورنده، تقی دژاکام