17/آذر/1404
|
03:38
درباره کتاب «قندیل»

بهار، دختر ایران

طاهره راهی: کلمه قندیل به‌ جز معنای مرسومش که در ذهن تداعی سرما و یخبندان می‌کند، برای آنهایی که اخبار سیاسی غرب کشور را دنبال می‌کنند، کلمه آشنایی است؛ کلمه‌ای که وقتی در اینترنت جست‌وجو می‌کنیم به این معنا می‌رسیم؛ منطقه‌ای کوهستانی در اقلیم کردستان عراق در نزدیکی مرز ایران و البته بخشی از رشته‌کوه زاگرس که تا عراق کشیده شده است؛ معنایی که در بخش انتهایی معرفی آن نوشته شده؛ پایگاه گروه‌های چریکی کُرد.
حدود 20 سال پیش، دوستی در دوران کارشناسی از شهر بانه استان کردستان داشتم که می‌گفت تابستان‌ها به سلیمانیه عراق رفت‌وآمد می‌کنند. برایم گفته بود مناطق مرزی کردستان مانند خوزستان، به‌ دلیل ارتباطات تنگاتنگی که با هم دارند، رفت‌وآمد برای‌شان سخت نیست و به‌راحتی می‌روند و با اقوام و فامیل‌ ساکن آنجا دیدار می‌کنند. من از کردستان و گروه‌های چریکی کُرد تنها اسامی گروه‌ها را می‌دانستم و آن خاطره‌ای که آوات، همان دوست هم‌دانشگاهی برایم تعریف کرده بود اما بعدها با کتاب‌های آقای نویسنده کیانوش گلزار راغب؛ کتاب‌هایی چون شُنام و عصرهای کریسکان، سیطره و برده‌سور بیشتر آنها را شناختم و گروه‌هایی چون کومله و دموکرات برایم نزدیک‌تر شدند اما از پژاک تنها نامش را می‌دانستم و حمله‌هایی که به ایران انجام می‌داد. همین پیش‌زمینه‌ بود که مرا به خواندن کتاب جدید آقای نویسنده ترغیب کرد؛ کتابی با عنوان «قندیل» خاطرات بهار، عضو سابق سازمان پژاک، شاخه ایرانی گروه تروریستی پ‌.ک.‌ک که نویسنده در 184 صفحه و 8 فصل خاطرات زنی بازگشته به وطن را به‌ تصویر کشیده و انتشارات سوره مهر سال 1404 آن را منتشر کرده است. «قندیل» روایت زندگی دخترکی کرد از اهالی سنندج است که در ابتدای جوانی و به عشق رفتن به سوریه و جنگ با داعش و آزادی 5000 دختر ایزدی و کوبانی و البته در پی آشنایی با یکی از اعضای سمپاد پ‌ک‌ک در ایران، به سمت این گروه کشیده می‌شود. دخترک جوان که به دلیل حساسیت در کتاب با نام بهار خوانده می‌شود، از کودکی و آزادی نسبی‌اش در شهر و حتی از بازی‌های کودکانه و هم‌بازی‌هایش می‌گوید، از خانواده‌ای ساده و آرام که در سنندج زندگی می‌کنند و پدری که او را بارها و بارها از به‌ دام گروهک‌ها افتادن برحذر داشته بود؛ «پدرم مذهبی سنتی بود و هوای بچه‌هایش را داشت. آزادی عمل داده بود و حق داشتم کوه بروم و در شهر بچرخم. ولی همیشه یک نصیحت می‌کرد و می‌گفت: آبرومندانه زندگی کنین و کاری هم به سیاست و حزب‌بازی نداشته باشین. مواظب باشین به دام گروهک‌ها نیفتین!، سرد و گرم روزگار را چشیده بود و نتیجه عضویت در گروهک‌ها را دیده بود». بهار اما در سال آخر دبیرستان با سیروان آشنا می‌شود و این آشنایی، او را به سمت شاخه‌های دیگر گروهک پژاک سوق می‌دهد؛ گروهکی که به ‌بیان خودشان برای آزادی زنان مبارزه و با بهانه‌های مختلف نوجوانان و جوانان کم‌سن و سال را جذب می‌کرد. نویسنده در فصل ابتدایی کتاب راه‌های مختلف جذب نیرو توسط گروهک‌ها را برای ما بیان می‌کند و نشان می‌دهد در همین دوره نت، واتساپ و تلگرام که عنوان و اهداف گروهک‌ها واضح و مشخص است، حتی فرزند نیروی نظامی هم که باشی، ممکن است با بهانه‌هایی بسیار ساده تو را سمت خود بکشانند و عضو آگاهانه/ ناآگاهانه گروهک‌ها شوی.
بهار در فصل اول از چگونگی آشنایی با پژاک و خروجش از ایران می‌گوید و از ورود به خاک عراق اما در فصل‌های دوم تا هفتم کتاب، از حضور 6 ساله خود در کوهستان قندیل و گروهک‌ها می‌گوید. راوی از آرزوی جنگ با داعش و شروع آموزش نظامی در قرارگاه‌های مختلف، از کلاس‌های تئوری و تاریخی و دوره‌های تخصصی آکادمی می‌گوید و لابه‌لای خاطراتش از تفکرات و روش‌های مبارزه سازمان، از زمستان‌های قندیل و کار اجباری و بردگی نه‌تنها زنان و دختران، حتی مردان جوان و نوجوانان 14-13 ساله‌ای که با شناسایی مشکلات اجتماعی، خانوادگی و برانگیختن احساسات و عواطف‌شان آنها را جذب کرده بودند؛ افرادی چون کاوه، سیروان، زاگرس و حتی ژیان که پس از خواندن کتاب، دوست داری از سرنوشت‌شان باخبر شوی. 
بهار در کتاب از دخترکی به ‌نام دنیز می‎گوید که چون او، با عشق مبارزه با داعش و رفتن به سوریه به پژاک پیوسته بود، از ژیان دخترک 16 ساله‌ای که نوزاد تازه متولد شده‌اش را در ایران گذاشته و به عراق و کوهستان‌های قندیل گریخته است، از کاوه، جودی، زاگرس، نیما و دیگرانی می‌گوید که گول خورده‌اند و به حزبی در دل کوهستان قندیل پیوسته‌اند.
روایت‌کننده کتاب «قندیل» از 6 سال خاطراتش در آنجا می‌گوید و قرارگاه مرکزی گروهک پ.‌ک.‌ک، از حملات هواپیماهای ترکیه‌ای و کار در بخش مطبوعات و کمیته اجتماعی و حتی چگونگی سروکله زدن با حیوانات وحشی در کوهستان. 
«قندیل» روایت جنگ یک نیروی گردانی یا اطلاعاتی نیست، بهار شبیه هیچ‌کس نیست، حتی شکنجه‌ها و فرارش نیز مانند هیچ‌کس نیست، خود وارد حزب شده و خود نیز فرار را بر ماندن ترجیح داده است؛ «شعار سازمان زن، زندگی، آزادی بود. دخترها تحت هر شرایطی باید از همدیگر حمایت می‌کردند، ولی بدترین ضربات را از همان ناحیه همجنس می‌خوردند و فاجعه به بار می‌آمد. مردها را هم تبدیل به دشمن کینه‌جوی دخترها کرده بودند. دختران نه توانایی حل مشکلات را داشتند و نه امکان همکاری با مردها را داشتند». نویسنده با نثری روان و ساده، از خاطرات زنان و دختران، پسران و مردانی می‌گوید که از خانه و کاشانه به حزب پژاک گریخته‌اند، گویی همان افرادی که در دهه 60 به سوی گروه‌های مجاهدین، کومله و دموکرات گریخته‌ بودند و از چگونگی جذب و حتی زندگی‌شان اطلاعاتی در دسترس نبوده و نیست. از این رو کتاب «قندیل» کتابی است متفاوت و خاص که نشان می‌دهد در همین سال‌هایی که با یک کلیک می‌توان اطلاعات بسیاری از گروهک‌ها و احزاب به د‌ست آورد، سمپادها و نیروهای‌شان چگونه افراد بویژه زنان و دختران را جذب می‌کنند. راوی در فصل انتهایی کتاب، از چگونگی فرار خود پس از 6 سال بودن در حزب پ.ک.ک و رفتن به عراق می‌گوید، 2 سال زندگی در سلیمانیه را برای مخاطب شرح می‌دهد و چرایی و چگونگی بازگشت به ایران و سنندج را بازگو می‌کند.
بهار کتاب «قندیل» اگر چه 6 سال از دوران جوانی خود را در کوهستان‌‌های عراق گذراند و لهجه‌اش نیز تغییر کرد اما هنوز هم یک دختر ایرانی باشرف و باغیرت است که با وجود حساسیت موضوع، خاطراتش را پس از سال‌ها به‌ تصویر کشید تا شاهد اسارت دیگر دختران و پسران ایرانی در یخبندان فکری حزب‌ها و گروهک‌ها نباشیم. 

ارسال نظر