دوش طفلم به صبح مینالید
خوابم از چشم رفت و از سر هوش
پدرش گفت: لالالا پیشپیش!
و دوباره سه سوته شد خاموش!
بعد مادر شدن گذاشتهام
روی امیال خویشتن سرپوش!
همه در خواب و بنده گیج و خمار
میدود بچه عین اسب چموش
یکی از دوستان مخلص من
که پر از ایده است و بس باهوش
گفت: باور نداشتم که تو را
بچهای اینچنین کند مدهوش
گفت: تا بچه را بخوابانی
هی دیفنهیدرامین بکن تو گلوش
گفتم: این شرط آدمیت نیست
مخ بچه چنین شود مخدوش
گفت: وقتی که چاره نیست بزن
دوسه ساغر ز خمّ بادهفروش...
نول و فازم که میشود قاطی
گاه میآورم حسابی جوش
میشوم یکهو جامع اضداد
اشک و لبخند و نیش همره نوش
طفل بیچارهام در این لحظه
توی سوراخ میدود چون موش!
گاهی اینقدر گیج و ویجم که
هست عینک به چشم و گویم کوش؟!
خستهام آنقدر که وقت سحر
مرغ تسبیحگوی و من خاموش
خواهشی دارم از شما مردم!
مادری را که آمده به خروش
زود و فوری به داد او برسید
این سخن را فرو کنید به گوش!
فوری فوتی!
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها