حسین قلیپور*: سوال طرح بحث من این است: ما در جمهوری اسلامی ایران موضوع تولید علم را دنبال میکنیم یا تولید مقاله؟ ما داعیه تولید علم را داریم ولی عملاً مسیری که به واسطه تنظیمگری نهاد علم از بالا به پایین دنبال شده، تولید مقاله است.
برای اینکه تفاوت این دو را به روشنی درک کنیم، نیازمند این هستیم اولاً چارچوبی از نوآوری علمی داشته باشیم و بدانیم سطوح نوآوری علمی چه سطوحی هستند. آیا هر نوآوری که در عرصه علم و فناوری رخ میدهد سطح یکسانی دارد و هیچ تمایز سطحی نداریم؟ حتی اگر نوآوریهای علمی همگی در قالب مقالات مرسوم و قالبهای مرسوم علمی دانشگاهی و پژوهشگاهی دنبال شوند، آیا یک سطح یکسان دارند یا سطوح متفاوتی را دنبال میکنند؟
مقام معظم رهبری به عنوان یکی از سردمدارانی که موضوع جنبش نرمافزاری و نهضت نرمافزاری را در کشورمان طرح کردند، از همان ابتدای رهبری، موضوع جوشش درونزای علم را مطرح و در واقع تأکید کردند دشمن نمیخواهد کشور ما روی پای خودش بایستد و اگر ما میخواهیم به سمت خودکفایی برویم باید علم را بهصورت درونزا تولید کنیم.
اگر دادههای ما کاملتر شود - مثلاً بیانات ایشان در دوره ریاستجمهوریشان منتشر شود - شاید ببینیم حتی قبل از رهبریشان هم این موضوع و این دغدغه را طرح کردهاند.
ایشان اصطلاح «جنبش نرمافزاری» و «نهضت نرمافزاری علوم» را به صورت جدی و با بسامد بالا در دهه ۸۰ و به صورت خاص در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه امیرکبیر طرح میکنند؛ جایی که میفرمایند ما نیازمند یک جنبش نرمافزاری هستیم و مفاهیم پیرامونی این شبکه مفهومی مثل تولید علم از آنجا در بیانات رهبر معظم انقلاب پربسامد میشود.
اینجا ما یک مفهوم جدی داریم به اسم «تولید علم» که این یک مفهوم بومی ماست. در مجامع آکادمیک خیلی این را به کار نمیبرند، یعنی کمتر میگویند تولید علم ولی پس از اینکه حضرت آقا این را مطرح کردند، کمکم در جامعه علمی ایران جا افتاده است.
دهه ۸۰ - اگر بگوییم دهه سوم انقلاب اسلامی - نقطه اوج بهکارگیری مفهوم «تولید علم» توسط رهبر انقلاب است.
اما مساله ما چیست؟ مساله این است که «تولید علم» یک مفهوم بومی است که برخاسته از نیازها و زیستبوم خاص انقلاب اسلامی تولید شده است اما وقتی وارد دستگاه فکری و علمی و سیاستپژوهی و سیاستگذاری کشور شده، هم به لحاظ مفهومی و هم به لحاظ سیاستی دچار انحراف شده است.
یعنی وقتی این مفهوم وارد دانشگاهها، پژوهشگاهها و مراکز سیاستپژوهی که تصمیمساز هستند شده، عملاً جور دیگری فهم شده است؛ یک فهم متفاوت نسبت به آن فهمی که کسی که این مفهوم را طرح کرده، از آن مراد کردهاند. آن فهم انحرافی به تعبیر بنده این است که «تولید علم» بهمعنای «تولید مقاله» فهم شده است.
یکسانانگاری میان «تولید علم» و «تولید مقاله» خود تبعات دیگری هم دارد؛ اینکه ما چگونه تولید علم در کشور را میسنجیم؟ چگونه و با چه نشانگری داریم میسنجیم؟ نشانگر شده است تعداد مقالات. لذا به این خرسندیم که هر چه از دهه سوم و چهارم به بعد انقلاب اسلامی پیش رفتهایم، تعداد مقالاتمان و نمایه شدن آن در ایندکسهای جهانی بیشتر شده است، بنابراین فکر میکنیم در عرصه تولید علم هم رشد کردهایم ولی من به زبان آمار و عدد و رقم نشان میدهم این خیلی ادعای دقیقی نیست.
حالا برای اینکه یک شمای کلی از وضعیت موجود کشور ترسیم کنیم، چند نمونه از گفتههای افراد اثرگذار را مرور میکنم. ببینید! معاون پژوهشی وزیر علوم - که همچنان هم در همین سمت حضور دارد – صرفنظر از نام و عنوان، از جایگاهی سخن میگوید که محل سیاستگذاری و حکمرانی علم است. بنابراین مهم است بدانیم نگاه چنین فردی چیست.
به یکی از جملات اخیر ایشان توجه کنید: «به رغم پیشرفتهای خوب و سریع علمی در سالهای گذشته، دستیابی به رتبه ۱۴ تولید علم در پایان برنامه هفتم توسعه از جمله اهداف است...».
ظاهر جمله مشکلی ندارد اما «دستیابی به رتبه ۱۴ تولید علم» دقیقاً یعنی چه؟ یعنی همان رتبهای که بر اساس شمارش مقالات به دست میآید؛ رتبهای مبتنی بر کمیت مقالات. ایشان این رتبه را «رتبه تولید علم» مینامد، نه «رتبه تولید مقاله».
مثال دیگری از سخنان ایشان: «بررسی وضعیت رتبه تولید علم کشور در یک دهه گذشته نشان میدهد ایران در سال ۲۰۰۵ دارای رتبه ۳۴ دنیا بود اما هماکنون حائز رتبه ۱۶ بینالمللی است...».
اینجا نیز روشن است رتبه کشور در تعداد مقالات، معادل «رتبه تولید علم» فرض شده؛ یعنی نوعی یکسانانگاری کامل میان تولید مقاله و تولید علم.
نمونهای هم از یک خبرگزاری، به عنوان یکی از رسانههای مرسوم کشور: «ایران از نظر تعداد مقالات منتشرشده - که با عنوان رتبه تولید علم شناخته میشود - توانسته رتبه مثلاً هفدهم جهان را کسب کند».
حال نقش هر کدام از اینها در جامعه سیاستی کشور چیست؟ معاون پژوهشی نقش سیاستگذار را دارد و از نهادهای اثرگذار و تصمیمساز - و حتی سیاستساز - به شمار میرود. خبرگزاریها و رسانهها نیز که نقششان کموبیش روشن است؛ در ادبیات خطمشیگذاری، «بازیگران غیررسمی خطمشیگذاری» محسوب میشوند. میبینیم در تمام این نمونهها، یکسانانگاری «تولید علم و تولید مقاله» به وضوح دیده میشود.
ادعای ما این است که تولید علم، تولید مقاله نیست و چیزی فراتر از تولید مقاله است. ممکن است تولید علم در قالب مقاله هم بروز کند ولی اینکه بگوییم «هر مقاله، یعنی مصداقی از تولید علم»، این را نمیتوانیم قبول کنیم.
سال ۹۵ پایگاه ISC یک گزارش در قالب کتابچه رسمی منتشر کرده است که ادعا شده حدود ۲۰ درصد از کل تولید علم ایران در بازه زمانی ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۴ در حوزه علوم انسانی و اجتماعی است. دقت کنید عبارتشان این است «از کل تولید علم ایران»، نه «از کل تولید مقالات ایران».
این آمار به ما چه میگوید؟ میگوید جامعه علوم انسانی کشور، جامعه پرتولیدی است، طوری که از هر ۵ مقالهای که در ایران تولید میشود، حداقل یکی در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی است؛ پس نمیتوانیم بگوییم کمتولید است یا کمخروجی.
ولی وقتی به صاحبنظران علوم انسانی کشور مراجعه میکنیم، میگویند علوم انسانی در ایران حالتی مصرفگرایانه و مصرفزده دارد و بیشتر واردکننده علم دیگران است؛ ما شاهد زایش و تولید علم چندانی در علوم انسانی نیستیم.
در جامعه علمی علوم انسانیمان معمولاً اینگونه است که در بدنه عرف دانشگاه، کسی که بخواهد در مرزهای علمی کار کند باید برود مقالات خارجی را دانلود کند. کسی که بخواهد بهترین و بهروزترین کتابها را برای طرح درس خودش انتخاب کند، خب! معمولاً کتابهای درسی ترجمهاند. کسی دیگر اگر خیلی بخواهد دست بالا بگیرد، میگوید این کتاب مثلاً چاپ 2025 است و هنوز ترجمه نشده ولی من میخواهم این را به شما درس بدهم. یعنی ما خیلی نظریهپرداز از خودمان نداریم و خیلی نظریه از خودمان نداریم که بتوانیم بگوییم این تولید علم و آورده جامعه علمی ایران است.
نتیجهای که میتوانیم بگیریم این است که اگر شاخص ما برای سنجش تولید علم، تولید مقاله باشد، باید گفت یک جامعه علمی میتواند در تولید مقاله خیلی پرتولید و پرمقاله باشد ولی عملاً مصرفکننده و واردکننده علم دیگران باشد.
نتیجه دیگر این است که شاخص تعداد مقالات، شاخص و سنجه خوبی برای سنجش تولید علم نیست.
تعداد مقالات یا بروندادهای علمی اساساً در جامعه علمی جهانی به عنوان شاخص تولید علم معرفی نمیشود. این انحرافی است که ما در جامعه ایران شاهدش هستیم؛ یعنی ما هستیم که داریم میگوییم تعداد مقاله یعنی تولید علم. از سوی سیاستگذارمان، پژوهشگر دانشگاهیمان و رسانهمان دارد پمپاژ میشود که تولید مقاله یعنی تولید علم.
در مورد ساینس رنکینگ، تأکید میکنم که باید دقت شود. رتبهبندی علمی با تولید علم متفاوت است؛ رتبهبندی علمی صرفاً میزان نمایهشدن مقالات را نشان میدهد اما تولید علم یک مفهوم بومی است که از زیستبوم انقلاب اسلامی برخاسته و توسط حضرت آقا در دهه ۸۰ پررنگ شد و از جامعه دانشگاهی مطالبه شد. این مفهوم باید با تمایز نسبت به مفاهیم متعارف تبیین شود.
ببینید! ما از قبل و بعد از انقلاب یک آرمانی داشتیم به اسم تحول علوم انسانی؛ یعنی اینکه علم ما و علوم انسانی، اسلامی شود. خب! طبق این آماری که عرض شد، جامعه علوم انسانی ما خیلی پرتولید است ولی آیا علوم انسانی اسلامی و تحول علوم انسانی اسلامی در جامعه دانشگاهی ما رشد کرده؟
ما یک آماری هم از هیات حمایت از کرسی نظریهپردازی گرفتیم که آن هم آمار بسیار پایینی است؛ اصلاً تعجببرانگیز است که شاید کل نظریاتی که ثبت شده، به ۵۰ نظریه نمیرسد. یعنی ما بعد از شاید حدود ۲ دهه فعالیت هیات حمایت کرسیهای نقد و نوآوری و نظریهپردازی، در نهایت به ۵۰ نظریه ثبتشده بیشتر نرسیدهایم. میخواهم بگویم خود تحول علوم انسانی هم شاهد دیگری است که نشان میدهد یک جامعه علمی میتواند پرمقاله باشد ولی تولیدکننده نباشد.
در دنیا تعداد مقالات را به عنوان شاخصی برای تولید علم معرفی نمیکنند. اسکوپوس یکی از پایگاههای استنادی جهانی است و یکی از جاهایی که وقتی ما میخواهیم رتبه تولید علم خودمان را پیدا کنیم، به این پایگاه مراجعه میکنیم.
اینجا نشان میدهد رتبه ایران در سال ۲۰۲۲ میلادی ۱۵ است - آن آخری که من آوردم - ولی نکته مهم این است که ما در چه شاخصی پانزدهم هستیم؟ در تعداد داکیومنتهایی که نمایه شده. اصلاً پایگاه اسکوپوس هم نگفته شما در تولید علم پانزدهم هستید. تولید علم، یک واژه بومی خودمان بوده؛ یک ذهنیتهایی هم در رشته تخصصی علمسنجی و سیاستگذاری علم و فناوری داشتهایم، لذا اینها متأسفانه خلق شده و اینها با همدیگر ربط منطقی مستقیم ندارد. این پایگاه میگوید ایران در تعداد داکیومنتهایی که در سال ۲۰۲۲ نمایه شده، رتبه پانزدهم را کسب کرده. حالا اگر چین اینجا رتبه یک را کسب کرده، منظور تولید علم نیست، بلکه تعداد مقالات است. منظور آن هم تعداد مقالات بینالمللی است؛ یعنی مقالات فارسیمان اصلاً اینجا نمایه نمیشود و شمرده هم نمیشود و خود همین چین هم، حتی اگر واقعاً کل مقالاتش را بخواهیم بشماریم، با آمریکا خیلی فاصله میگیرد. یعنی این رتبهها و رتبهبندیها خیلی جای تأمل و تطبیق دارد و نمیتوان خیلی سرراست و سریع نتیجه گرفت.
خب! این هم شاهدی بود که من برای آن ادعای اخیر مطرح کردم. دوباره تأکید میکنم، ممکن است یک جامعه علمی پرمقاله و پرداکیومنت باشد ولی تولید علم چندانی در آن انجام نشده باشد. نتیجهای که برای خودمان میگیریم این است که برای سنجش تولید علمی - که در دهه سوم انقلاب اسلامی، نهضت نرمافزاری، برای ما خیلی جدی بوده است - باید سراغ یک سنجه و یک شاخص دیگر برویم؛ دنبال یک واحد شمارش و واحد اندازهگیری دیگر برویم. آنچه به نظر میرسد، حداقل در علوم انسانی و اجتماعی، چیزی که میتواند واحد اندازهگیری باشد، بحث نظریهپردازی است، نه هرگونه نوآوری یا تولید مقاله.
رابطه نوآوری علمی و نظریهپردازی عموم و خصوص مطلق است. هر نوآوری، مصداق نظریهپردازی نیست؛ اگرچه هر نظریهپردازی، مصداق نوآوری علمی است ولی نوآوری علمی اعم از نظریهپردازی است و رابطه عموم و خصوص مطلق دارد.
مرسوم است که در روش تحقیق و درسهای روش تحقیق علوم اجتماعی هم این گفته میشود که ما یک پژوهش بنیادین یاBasic Research داریم و یک پژوهش کاربردی یا Applied Research. پژوهشهای کاربردی نوآوری دارند ولی نظریهپردازی از آنها در نمیآید. اینکه یک نظریه جهانشمول، یا تا حدی جهانشمول، شکل بگیرد که قابلیت استقرار در جوامع و کشورهای مختلف را داشته باشد، لزوماً از پژوهشهای کاربردی به دست نمیآید، بلکه متکفل امر نظریهپردازی، پژوهشهای بنیادین است که معمولاً در قیاس با پژوهشهای کاربردی تعدادشان اندک است.
پژوهشگران هم مثل بقیه اعضای جامعه دوست دارند سریع نتیجه کارشان را ببینند؛ نتیجه ملموس کارشان را مشاهده کنند، لذا پژوهشهای کاربردی خیلی طرفدار دارد و آسانتر هم هست و در زمان کوتاهتری به نتیجه میرسد. یک پژوهش کاربردی ممکن است نهایتاً در یک ماه تمام شود ولی پژوهش بنیادینی که بخواهد سهم یاری علمی جدی داشته باشد و مصداق نظریهپردازی باشد، معمولاً یک عمق علمی قابل توجه و زمان قابل توجهی را از پژوهشگر میطلبد.
صرف پژوهشگری نمیتواند ما را به تولید علم برساند، بلکه پژوهشهای بنیادین است که میتواند ما را به تولید علم برساند. از پژوهشهای کاربردی نظریه، مدل جدید، روشهای تحقیق جدید تولید نمیشود ولی پژوهشهای بنیادین که متکفل این امر است، این کار را انجام میدهد.
برای اینکه بحثم را مصداقیتر و انضمامیتر نشان بدهم، تعدادی مثال از مقالاتی که در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی منتشر میشود، میزنم تا نشان دهم عمده پژوهشهای ما که چاپ میشود، جنبه کاربردی دارد و مصداق تولید علم به معنای حقیقی - که گفتیم نظریهپردازی باشد - نیست. نوآوری دارد، بله! کسی نوآوری آنها را زیر سوال نمیبرد ولی همانطور که گفتیم، نوآوری اعم از نظریهپردازی است.
اینجا مثالها را ملاحظه بفرمایید: ارزشیابی نظریه برنامه خطمشیهای عمومی، مطالعه موردی طرح شبنم. یک پایاننامه کارشناسی ارشد که دفاع شده است تا این طرح را ارزیابی کنند که چقدر به اهداف خودش رسیده است. خب! پژوهش، پژوهش قابل دفاعی است و میتواند نافع باشد و به جامعه علمی، سیاستی و تصمیمگیری کشور خدمت کند ولی ببینید! یک نظریه را مبنا قرار دادهاند برای یک طرحی که آن زمان اجرا میشد و اکنون منسوخ شده است و اگر کسی اکنون این مقاله را مطالعه کند، بیشتر جنبه تجربهنگاری دارد. این طرح هم دیگر مدتها اجرا نمیشود.
مصداق دیگر از مقالات کار خانم عباسی و دکتر داناییفر است که با چارچوب «ائتلاف مدافع» ارائه کردند. قانون، اهداف، وظایف و تشکیلات وزارت علوم تغییر کرده و این تغییر با نظریهای که چارچوب ائتلاف مدافع باشد، تبیین شده است. باز هم میبینید جنس پژوهش کاربردی است.
مثال دیگر، تبیین تغییر خطمشی با استفاده از الگوی چارچوب ائتلاف مدافع است که پژوهشگران از آن برای تحلیل قراردادهای نفتی IPC استفاده کردند.
مصداق بعدی ارزشیابی نظریه برنامه خطمشیها نزد Program Theory یا نظریه برنامه است که یک نظریه در علم ارزشیابی سیاستهای عمومی است. چارچوب ائتلاف مدافع نیز یک نظریه در خطمشیگذاری عمومی است. معمولاً ما نظریات را ترجمه میکنیم و این نظریات مبنایی است که کل پژوهشهای ما در سطح پایاننامهها، رسالههای دکتری و کارهای پژوهشی عالی را جهت میدهد و تعیین میکند علم به چه سمت و سویی برود و پژوهش به کدام سمت حرکت کند.
برخی مجلات در عرصه جهانی هستند که هر پژوهشی را چاپ نمیکنند؛ یکسری نشریات هستند صرفاً پژوهشهایی را چاپ میکنند که سهم یاری در خلق دانش و در تولید علم داشته باشند و این کار هر کسی نیست.
در کشور ما هم تلاشهایی در این حوزه شد. مثلاً ما یک کتاب «نظریه» داشتیم، ۴ شماره از آن بیرون آمد. فرض کنید در اقتصاد، آقای دکتر درخشان یک نظریهای داشت؛ ایشان آن نظریه را در آنجا چاپ کرده. مرحوم حاج آقای موسویان در باب مالی اسلامی، یک به یک نظریهها را در آنجا چاپ کرده بود. آقای دکتر افتخاری هم درباره امنیت اجتماعی، کم و بیش، کارهایی داشت.
ما اینجا یک چارچوب ارائه کردهایم که نشان میدهد بین سطوح نوآوری علمی تفاوت وجود دارد.
نوآوری علمی سطوح مختلفی دارد:
سطح اول یا نازلترین سطح: نوآوری نقطهای یا پژوهشهای کاربردی که معمولاً در قالب مقالات علمی منتشر میشود.
سطح دوم: نوآوری نظریه که فرد فراتر از پژوهش کاربردی میرود و یک نظریه جدید خلق میکند.
سطح سوم: نوآوری بنیادین. اجمالاً اینکه نوآوری بنیادین چیست، میتوان به اینشتین در فیزیک اشاره کرد. او صرفاً یک نظریه جدید ارائه نکرد، بلکه جهان فیزیک را تغییر داد، پیشفرضهای مکانیک را مورد سوال قرار داد و پیشفرضهای جدیدی طرح کرد. این مصداق نوآوری بنیادین است.
سطح چهارم: نوآوری موضوعی. برخی دانشمندان با تسلط بر جغرافیای علم میگویند یک موضوع ناشناخته وجود دارد که تاکنون کار علمی و آکادمیک روی آن انجام نشده است.
سطح پنجم: نوآوری منطقی است؛ یعنی فرد یک منطق جدید به معنای فلسفی آن ارائه میدهد. برای تقریب به ذهن، در قرن نوزدهم فرانسیس بیکن گفت: منطق ارسطویی که تاکنون رایج بود، قادر به تولید اکتشافات تجربی نیست و ما باید بر اساس یک منطق جدید، یعنی استقرایی، عمل کنیم.
منطق استقرایی به جامعه علمی معرفی و تأکید شد علم باید با این منطق پیش برود. پیشرفتهای علمی زمان معاصر، مانند صنعت چاپ و ساخت باروت و دیگر پیشرفتها نشان میدهد منطق ارسطویی دنبال نشده و منطق استقرایی مبنای حرکت علمی بوده است. جالب توجه است که نام کتاب «نو ارغنون» گذاشته شد؛ ارغنون نام کتاب منطق ارسطو بود اما چون بیکن مدعی بود باید به یک منطق جدید رو آورد، این نام انتخاب شد.
این نمونه، بنیادیترین سطح نوآوری علمی است. بنابراین بین سطوح نوآوری علمی تفاوت وجود دارد و نمیتوان همه آنها را با یک شابلون یا سنجه واحد سنجید.
نوآوری نقطهای معمولاً در قالب مقاله منتشر میشود اما سایر سطوح نوآوری، از نوآوری نظریه تا نوآوری منطقی، مصداق تولید علم و دانش مطلوب هستند.
ویژگیهای دانش علمی و شرایطی که میتوان یک یافته علمی را «نظریه» نامید، عبارت است از:
انتزاعی بودن: نظریه باید مستقل از زمان و مکان باشد و جنبهای جهانشمول داشته باشد.
ارتباط تجربی: نظریه باید با واقعیت بیرونی قابل تطبیق باشد، به گونهای که پژوهشگران جامعه علمی بتوانند آن را با دادههای واقعی مقایسه کنند. هر چه این تطبیق بیشتر باشد، ارتباط تجربی نظریه بیشتر برقرار شده و در جامعه علمی مطلوبتر است.
ارتباط بینذهنی: نظریه باید مورد توافق و مفاهمه جامعه علمی قرار گیرد.
پژوهشهای کاربردی در حلقه مصرف علم قرار دارد و پژوهشهای بنیادی است که به تولید علم و نظریهپردازی میانجامد. توجه به علوم پایه و علوم انسانی اهمیت ویژه دارد؛ این علوم مانند سرمایهای است که سایر علوم فنی و مهندسی از آن بهره میبرند.
رهبر معظم انقلاب هم فرمودهاند تولید علم نباید با تولید مقاله اشتباه گرفته شود. مقالات علمی اهمیت دارند و در جامعه علمی جهانی دیده شده و مورد استناد قرار میگیرند، مانند مقاله مربوط به واکسن برکت که تأکید شد برای چاپ و انتشار در جامعه علمی جهانی منتشر شود. با این حال، نباید تصور کرد افزایش تعداد مقالات به معنای افزایش تولید علم است، بویژه در جامعه علوم انسانی و اجتماعی. یکسانانگاری بین تولید مقاله و تولید علم موجب میشود جامعه علمی مقلد جامعه علمی غرب باقی بماند و نظریهپردازی مستقل نهادینه نشود.
جامعه علمی و سیاستی باید این سوال را از خود بپرسد: آیا وقتی فردی که استادتمام یا دانشیار میشود، بویژه در حوزه علوم انسانی، آیا آورده جدیدی به سرزمین علم داشته است و واحد جدیدی به علم افزوده یا اینکه صرفاً علوم موجود را گرفته، داوری کرده، مقاله نوشته و راهنمایی کرده است؟
برای سنجش تولید باید سراغ مکانیزمهای دیگر برویم. نظام ارتقای ما باید بر اساس سهم یاری افراد در خلق علم باشد، نه صرفاً تعداد مقالات. چاپ مقاله در ژورنالهای خارجی و داخلی آسان است اما تولید علم و تولید نظریه کار آسانی نیست. اگر نظام ارتقا تغییر کند، کمکم کل حکمرانی علم نیز تغییر خواهد کرد.
* دانشآموخته سیاستگذاری و خطمشیگذاری عمومی