29/فروردين/1404
|
03:51
۲۲:۲۵
۱۴۰۴/۰۱/۱۷
نقد و بررسی سریال «Adolescence» مرثیه‌ای برای بلوغ در عصر بلاتکلیفی

بر باد رفته!

ژینوس طاهرخانی: در جهانی که فریادها با فیلتر شنیده می‌شود و سکوت‌ها در هیاهوی محتوا دفن، Adolescence همان تلنگری‌ به شمار می‌رود که نه از سر هشدار که از جنس افشاگری‌ است؛ پرده‌برداری از نسل گمشده‌ای که در گنداب مجازی بزرگ شد، پیش از آنکه «کودکی» کند. این سریال، نه صرفا درامی جنایی یا روان‌شناختی که انعکاس بی‌واسطه‌ای از هویت ترک‌خورده‌ نوجوانی‌ است؛ آیینه‌ای با تبسمی تصنعی و قلبی شکسته. سریال با صحنه‌ای آغاز می‌شود که بیشتر به سیلی بر صورت تماشاچی شباهت دارد: جیمی میلر، پسربچه‌ای ساکت و درون‌گرا، به اتهام قتل همکلاسی‌اش بازداشت می‌شود اما این شروع، تنها سرفصلی‌ است در کتابی که صفحاتش را باید با ترس و تامل ورق زد. روایت در ۴ اپیزود با ساختاری پازلی و پرتلألو از برداشت‌های بلند شکل می‌گیرد؛ تکنیکی که نه فقط مهارت فیلمساز را فریاد می‌زند، بلکه بی‌قراری متن را نیز به تصویر می‌کشد. دوربین، همچون والد مرددی که نه دخالت می‌کند نه می‌گریزد، تنها نظاره‌گر است؛ نفس می‌کشد، می‌لغزد، نگاه می‌کند و گاهی، دقیقا همان لحظه‌ای که باید حرف بزند، سکوت اختیار می‌کند. در همین سکوت است که Adolescence بلندترین فریادش را می‌زند. سریال، نه سعی در قضاوت دارد، نه میل به اصلاح. گویی رسالتش فرو کردن دشنه بی‌رحم حقیقت در گلوی جامعه‌ای‌ است که فرزندانش را با اینترنت بزرگ کرد اما هرگز برایش راهنما نفرستاد. اینترنت، این معلمِ بی‌چهره، حالا پسرک ۱۳ ساله را تا لب پرتگاه پیش برده و والدین، معلمان و قانون، هر یک در قهوه‌خانه‌ای از عافیت، دیر رسیده‌اند. فیلیپ بارانتینی، در مقام کارگردان، با حذف برش‌های کلاسیک و استفاده از برداشت‌های ممتد، مخاطب را نه در مقام تماشاگر، که در جایگاه هم‌نفس با بحران قرار می‌دهد. چرخش دوربین‌ها، تنفس‌های بریده‌ شخصیت‌ها و حتی تعلیق موجود در مکث‌ها، همه و همه حکایت از سینمایی دارد که نه به ‌دنبال سرگرمی‌ است، نه شعار؛ بلکه در پی ساختن تجربه‌ای‌ است که باید با دل و جان و نه فقط نگاه ۲ دیده، درکش کرد. بازی‌ها، همچون نبض‌های ناهماهنگ نوجوان، با شدت و شکنندگی به چشم می‌آیند. اوون کوپر، در نقش جیمی، با نگاهی که هم کودک است و هم پیر، مرز میان قربانی و متهم را از هم می‌درد. هنرنمایی استیون گراهام در قامت پدری که میان مردانگی سنتی و عجز مدرن بُر می‌خورد، کلاس درس بازیگری‌ است. او نه می‌خواهد دلسوز باشد، نه خشمگین، او فقط دیر رسیده و این «دیر رسیدن»، درست همان نقطه‌ مرکزی Adolescence است. مضمون سریال اما از آن جنس نیست که با چند کلیدواژه نظیر «مردسالاری سمی» یا «بحران هویت» خلاصه شود. اینجا با لحظه‌هایی مواجهیم که نمی‌شود در کلاس جامعه‌شناسی تحلیل‌شان کرد؛ باید حس‌شان کرد. همان لحظه‌ای که پسرک نوجوان، لابه‌لای کامنت‌های یک یوتیوبر مرگ‌طلب، دنبال «پدر» می‌گردد؛ همان جایی که مادر، به جای نوازش با دیوار فیلتر و خجالت از پاسخ فرار می‌کند. «تو دیر رسیدی!» بله، پدر، معلم، قانون، مادر، رسانه و... همه دیر رسیده‌اند. قبل از تو، او از یک پادکست چرک‌آلود، درس «مرد بودن» گرفته است. و در دل این ملال، زبان سینمایی سریال، شکوه خاص خود را دارد. تک‌شات‌ها نه برای خودنمایی بلکه برای انزوا. برای تنهایی‌ای که در میان ۴ دیوار یک خانه، ۴ دیوار یک ذهن و ۴ دیوار یک زندان شکل می‌گیرد. انگار هر کادر، برگی است از دفتر خاطرات نسلی که هنوز گریه کردن را بلد نیست ولی فریاد زدن را ازبَر است؛ نسلی که به جای پرسیدن، پست می‌گذارد. به جای گوش دادن، فالو می‌کند. نسلی که در ظاهر «کانکت» است ولی در اصل، تنهاست. از گاردین تا لس‌آنجلس تایمز، از دیجیتال اسپای تا سان، هر کدام به بخشی از این شاهکار اشاره کرده‌اند؛ یکی بازی‌ها را ستوده، دیگری فرم بصری را، آن یکی بر مضامین اجتماعی انگشت گذاشته اما هیچ‌کدام، قادر نیستند عمق آن «درماندگی شاعرانه» را بیان کنند که در هر لحظه سریال جریان دارد. این اثر، نه فقط روایت بلوغ، بلکه خود بلوغ است؛ با همه‌ بی‌قراری‌ها، شرم‌ها، پرخاش‌ها و خامی‌ها. در نهایت Adolescence نه آینه است، نه دوربین، بلکه همان زخم کهنه‌ای‌ است که باز شده و تماشاگر را وادار می‌کند چشم در چشمش بدوزد حتی اگر تحملش را نداشته باشد. Adolescence نه‌تنها اثری دیدنی، که تجربه‌ای زیستنی‌ است و اگر آن را با جان ببینی، شاید بفهمی که برای نجات نسل بعد، دیگر وقت نیست... شاید دیر شده باشد. نسلی که از آن حرف می‌زنیم، نسل بر باد رفته است. نه چون نسلی بی‌استعداد به چشم می‌آمد و می‌آید، بلکه چون جهان، هنگام بلوغ‌شان به آنها پشت کرده بود و پشت می‌کند.

ارسال نظر
پربیننده