شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وِصال
بیا که بویِ تو را میرم ای نسیمِ شِمال
حکایتِ شبِ هجران فروگذاشته بِهْ
به شکرِ آن که برافکند پرده روزِ وصال
چو یار بر سرِ صلح است و عُذر میطلبد
توان گذشت ز جورِ رقیب در همه حال
قَتیلِ عشقِ تو شد حافظِ غریب، ولی
به خاکِ ما گذری کن که خونِ مات حلال
ای صاحب فال!
چه عجب به مناسبت بزرگداشت حافظ یادی از ما کردی؟!
اشکالی ندارد، جهندم! بیا تعبیر فالت را که به نیت آگاهی از صلح بین ایران و آمریکا گرفتی بشنو. البته گفته باشم از آنجایی که من نانم در تعبیرهای خوشایند است چارهای ندارم که شعر را باب میلت تعبیر کنم.
در بیت اول خواجه از شدت علاقه شما به آن معشوق کله زرد و یونایتد استیت و اینها پرده برمیدارد البته بگویم آنجاها چون توی دستشوییهایشان شلنگ ندارند، شِمالها بوی خوشی نمیآورند؛ بازهم خود دانید...
در بیت بعد خواجه با شما همعقیده شده که بهتر است نخوریم غم گذشته، چون گذشتهها گذشته. بهجایش به روز وصل به معشوق و FATF و اینها فکر کنیم تا جذب شود.
در بیت سوم خواجه توصیهای به مسئوولان وزارت امور خارجه دارد که اگر آمریکا گفت برویم مذاکره با سر بروید، چون ما ایرانیها بسیار دل رحمیم. حالا اینکه شما بروید، آنها زیرش بزنند اشکالی ندارد. باز هم بخشش از بزرگان است.
نهایتا در بیت آخر عاقبت روی هم ریختن با این دولت فخیمه را فاش میکند و میگوید باور کنی یا نه نهایتا الفاتحه... چون اینها عادت به غریبنوازی ندارند! البته توصیه ما این است که اگر زدند شما به بقیه بگو «اصلنشم درد نداشت» نکند یک موقع یک قدم به عقل نزدیک شوی.