تا کی پژمانیسم؟
میلاد جلیلزاده: پژمان جمشیدی تا کی پرفروشترین بازیگر سینمای ایران باقی خواهد ماند؟ آیا صدرنشینی او در فهرست بازیگران تجاری سینمای ما نشانهای است از پولساز بودن این بازیگر یا نشان میدهد تمام ژانرها، سبکها و انواع مختلف فیلمسازی، غیر از آنچه عموما جمشیدی و هنرپیشههایی مثل او در آن بازی میکنند، به شکل عمدی و مهندسیشدهای در اکران و تبلیغات، از میدان به در شدهاند تا فقط چنین سبکی از کمدیها بتوانند صدرنشین گیشه باشند؟ اساسا حضور کسی به عنوان پژمان جمشیدی در جایگاه بفروشترین بازیگر سینمایی ایران، چه این جایگاه طبیعی کسب شده باشد و چه با بایکوت و کنسل کردن انواع دیگر فیلمسازی، چه تاثیری در ساختار و بافتارهای سینمایی ما دارد؟ او فوتبالیستی متوسط بود که به طور ناگهانی و به دلیل رفاقتش با چند نویسنده و کارگردان طنز تلویزیونی مطرح شد؛ اتفاقی که قبل از این هم در سینمای ایران البته در بخش تجاری و عمدتا نازل آن، بویژه در جریان فیلمفارسی برای تعداد دیگری از ورزشکاران افتاده بود و پس از مدتی باعث غلتیدن سینما در یک چرخه اقتصادی معیوب و در نهایت رکود و ورشکستگی آن شد. آنچه نباید به راحتی از کنارش گذشت، توجه به بعضی از جدیترین انتقادات به چنین فرآیندی است؛ انتقاداتی از این قبیل که استفاده از فرامتن سینما برای فروش بیشتر، مثلا به بازی گرفتن چهرهای که شهرتی غیرسینمایی در فوتبال، خوانندگی و امثالهم دارد، اگرچه یک کنجکاوی اولیه ایجاد میکند و باعث جذب تعدادی از مخاطبان خواهد شد اما بهمثابه دور شدن از اساسیترین روشهای خلق جذابیت واقعی توسط خود سینماست. بهعلاوه ورود چنین چهرههایی که از دوپینگ شهرت غیرسینمایی برخوردارند، مسیر ورود به عرصه بازیگری را ویران میکند و از شایستهسالاری و علم و کوشش دور میسازد. در حالی که این انتقادات سالهاست جریان دارند، امسال فیلم «دایناسور» به کارگردانی مسعود اطیابی و با بازی پژمان جمشیدی در اکران نوروزی صدرنشین گیشهها شد؛ اتفاقی که به راحتی از قبل قابل حدس بود. با این حال چیزی که نمیشد به راحتی حدس زد، کم شدن سهم فیلم صدرنشین گیشه از کل سبد فروش بود. در هشتضلعی اکران نوروزی ۲ کمدی بفروش حضور داشتند که یکی رتبه اول فروش را کسب کرد و دیگری، پس از «موسی کلیمالله» در جایگاه سوم ایستاد. این شرایط نشان میدهد اگرچه هنوز فروش این سبک ویژه از کمدیها به طور مطلق از بین نرفته اما افول محسوسی در این جریان به وجود آمده است. پس میتوانیم پرسش ابتدایی این متن را با توجه به همین روندها بار دیگر با دقتی بیشتر مد نظر قرار دهیم؛ پژمان جمشیدی تا کی به عنوان پرفروشترین بازیگر سینمای ایران باقی خواهد ماند؟ در ادامه به وضعیتی که با پایین نگه داشتن و مهجور نگه داشتن باقی فیلمها باعث میشود این سبک ویژه از کمدی صدرنشین گیشه شود، یعنی سقف را پایین آورده تا این نوع فیلمها از آن بالاتر بزنند، اشاره میشود تا به تحلیل مرحله افول آنها که از نوروز ۱۴۰۴ شروع شد یا لااقل نشانههایش را بروز داد برسیم. پس از آن به ورزشکارانی که از زمان فیلمفارسی قبل از انقلاب تا کمدیهای بفروش این روزها، بدون سابقه هنری و از دنیای ورزش پا به سینما گذاشتهاند پرداخته میشود تا با مرور کلی سرنوشت تجاری کسانی که سلف پژمان جمشیدی بودند، نسبت به آینده این سبک از فیلمسازی دیدگاهی به دست بیاوریم.
* آیا فرهنگ مردم ایران نازل شده؟
در چند سال اخیر اگر میزان فروش انواع فیلمهای ایرانی را به عنوان معیاری برای سنجش وضعیت فرهنگی جامعه ایران در نظر میگرفتیم، باید به این نتیجه میرسیدیم که سطح عمومی فرهنگ در جامعه ایران نسبت به چند دهه قبل افت محسوسی کرده است. روزگاری بود که حتی فیلمی از بهرام بیضایی صدرنشین فروش گیشه سالانه میشد اما امروز وقتی جدول سالیانه فروش را بررسی میکنیم میبینیم تمام فیلمهای غیرکمدی، چه جریان اجتماعی، چه فیلمهای سیاسی مرتبط با تاریخ معاصر یا آثار دفاع مقدسی و چه انواع دیگر فیلمها، سرجمع فروششان به کسر محدودی از یک فیلم کمدی بفروش هم نمیرسد. اینها البته نوع بخصوصی از کمدی هستند و حتی بسیاری از آثار کمدی که از چنین قواعدی پیروی نمیکنند هم نمیتوانند در چنین وضعیتی فروش مناسبی داشته باشند. از آنجا که این آثار را اکثر کارشناسان، منتقدان و صاحبنظران نازل و حتی گاهی مبتذل دانستهاند، استقبال از آنها هم میتواند به معنی پایین آمدن سطح عمومی فرهنگ در ایران باشد اما حقیقت این است که سطح فرهنگی مردم ایران پایین نیامده و این فیلمها به طور طبیعی پرفروش نشدهاند، بلکه انواع دیگر محصولات فرهنگی فروششان پایین آمده است.
خیلی از فیلمهایی که باید تولید شوند تا تنوع ژانر و محتوا در سینمای ایران وجود داشته باشد، اساسا تولید نمیشوند و بسیاری از فیلمهای تولید شده هم در هزارتوی اکران سینمای ایران چنان بایکوت شدهاند که مخاطبانشان گاهی به چند هزار نفر هم نمیرسد. به عبارتی، در شرایط فعلی پاخور سالنهای سینما تنها از کسانی تشکیل شده که فیلمهایی مثل «من سالوادور نیستم»، «رحمان ۱۴۰۰»، «دینامیت»، «سال گربه» و امثال اینها انتخاب اصلیشان است و اکران فیلمی که معادل امروزی آثاری مثل «قیصر» یا «عقابها» باشد هم در چنین وضعیتی با شکست مطلق در گیشه مواجه خواهد شد.
این وضعیت اما تا ابد قابل ادامه نیست. کمدیهای بفروش یک دهه اخیر که مدتی رضا عطاران نماد پرفروشترینهایشان بود و از چند سال پیش به اینسو پژمان جمشیدی این جایگاه را تصاحب کرده، به قدری از خودشان تقلید کردهاند و دچار تکرار شدهاند که دیگر جذابیت چندانی برای آنها باقی نمانده است. مخاطب سینمای ایران تا کی باید پژمان جمشیدی را در قالب شخصیتی ببیند که تمام اجزا و اتفاقات حول و حوش او تقریبا یکسان هستند؟ تیپ تکراری یک فرد رند و تا حدودی لمپن که بهشدت دنبال به دست آوردن یک پول قلمبه است و یک زوج بازیگری مذکر دارد که در این راه همراهیاش میکند و آنها برای پولدار شدن، یک روش شاذ و عجیب پیدا میکنند. این زوج در این مسیر به تعدادی آدم مذهبی هم برمیخورند و مقداری مجبور میشوند ادای آن مذهبیها را دربیاورند تا فیلم بتواند از این طریق متلکی به آن گروه اجتماعی هم بیندازد. چند صحنه رقص مردانه هم که بیشتر از رقص، شبیه شنگولبازی است به کار ضمیمه میشود تا در بینندهها توهم تابوشکنی ایجاد کند. از هزارپا (زوج عطاران - عزتی) تا لونه زنبور (زوج کیایی - جمشیدی) و از تمساح خونی (زوج عزتی - جمشیدیفر) تا زودپز (زوج تنابنده - محمدزاده) خلاصه داستان تمام این فیلمها تقریبا یکی است و فقط آن کار شاذی که این ۲ شخصیت اصلی باید برای پولدار شدن انجام بدهند فرق میکند. یک بار یکیشان که یکی از پاهایش مصنوعی است، خودش را به عنوان جانباز جا میزند، بار دیگر این ۲ شخصیت ناچارند خودشان را سرباز جا بزنند تا بتوانند دفینهای چند میلیاردی را از یک کلانتری بدزدند، یک بار دیگر این ۲ شخصیت تصمیم میگیرند در یک مکان عجیب دست به قمار بزنند، یک بار دیگر این ۲ نفر تصمیم میگیرند پدرزنشان را که همزمان با موشکباران شهری، به علت انفجار زودپز از دنیا رفته، شهید جا بزنند و... از میان فیلمهایی که هنوز اکران نشدهاند هم مواردی مثل «آنتیک»، «کفایت مذاکرات» و چندین و چند مورد دیگر، همگی همین درونمایه را دارند. حتی شکلکها، متلکها و موقعیتهای این فیلمها هم بهشدت شبیه هم شده است و دیگر چیز جدیدی برای ارائه دادن وجود ندارد.
برای به راه افتادن یک پروژه اینچنینی کافی است یک ایده عجیب برای پولدار شدن ۲ آدم رند و لمپن پیدا شود که کم و بیش اصطکاکی بین آنها و جامعه مذهبی هم به وجود بیاورد و باقی قصه - اگر بشود اسمش را قصه گذاشت- از پیش معلوم است. دوره این نوع فیلمسازی حتی به عنوان شیوهای نازل و سطح پایین برای کسب سود مالی هم گذشته است. نماد اصلی این دوران پژمان جمشیدی بود که بدون یک روز تمرین تئاتر یا یک ساعت حضور در آموزشکدههای بازیگری، وارد سینما شد و به عنوان اصلیترین چهره در یک دوره خاص شناخته میشود. اگر با دقت نگاه کنیم، این فرآیند یک کپی بیکم و کاست از فرآیند فیلمفارسی در دوره قبل از انقلاب است. دورهای که در آن یک فیلمساز، حتی یک فیلم خودش را ۲ سال بعد عین به عین و بدون تغییر نام کپی کرده بود و سازوکار ورود هنرپیشهها به سینما هم به هر چیزی مربوط بود جز مهارتهای بازیگری و خاستگاه آنها که هر جایی میتوانست باشد جز تئاتر یا آکادمی. این جریان سرانجام قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به ورطه ورشکستگی مطلق غلتید، چون یک هیجان کاذب اولیه را آنقدر کش داد و از روی آن کپی کرد که دیگر هیچ انگیزهای در مخاطبان برای دنبال کردنش باقی نمانده بود.
* از فردین تا پژمان جمشیدی؛ فاصله کوتاه میدان تا صحنه
اگر فهرست ورزشکارانی را که به عنوان هنرپیشه وارد سینمای ایران شدند بررسی کنیم، ممکن است به چند چهره بااستعداد هم بربخوریم که تعدادی از نقشآفرینیهایشان قابل اعتناست اما واقعیت این است که اولا خود این جریان به سطح بازیگری یک کشور صدمه میزند؛ چون روش مطرح شدن و ستاره شدن را نه کسب مهارت و بالفعل کردن استعدادها در یک محیط فنی، بلکه استفاده از دوپینگ شهرت قبلی افراد در یک وادی دیگر، مثلا فعالیت ورزشی قرار میدهد و ثانیا چنانکه به کلیت فهرست چنین هنرپیشههایی در سینمای ایران نگاه کنیم، بیشتر این نامها در فیلمهای نازل و سطح پایین بازی کردهاند. البته اینکه یک بازیگر خودش هم اهل ورزش باشد بحثی جداگانه دارد و اتفاقا بهتر است همینطور باشد و هنرپیشهها فیزیک مناسب خودشان را حفظ کنند اما اینکه یک نفر ورزشکار حرفهای باشد و سینما بخواهد با جلوی دوربین آوردن او از شهرت ورزشیاش برای کنجکاو کردن تعدادی از مخاطبان استفاده کند، بحث دیگری دارد. این مساله همیشه موضعگیریهایی منطقی در مقابل خودش ایجاد کرده؛ همانطور که استفاده از خوانندههای پاپ به عنوان بازیگر معمولا با انتقادات منفی مواجه میشود و این در حالی است که مهارت طبیعی یک بازیگر در کار خوانندگی فینفسه مذموم نیست و حتی امتیاز هم بهحساب میآید.
سینمای ایران به طور جدی کارش را از سال ۱۳۲۸ آغاز کرد و «احمد امامی» نخستین ورزشکاری بوده که جلوی دوربین ظاهر شد. او سال ۱۳۳۰ در فیلم «کمرشکن» به کارگردانی ابراهیم مرادی بازی کرد که در سال ۱۳۳۱ منتشر شد. این شخصیت اما نه در ورزش به چهره خاصی تبدیل شد و نه در سینما و شاید به همین دلیل تا چند سال کسی سراغ ایده استفاده از ورزشکاران در سینما را نگرفت.
اوایل دهه ۴۰ سرآغاز ورود ورزشکاران به سینما بود. در آن دوره فیلمهای کشتیکج مکزیکی مد شده بود که پرطرفدار و مخاطبپسند بودند و بر همین اساس کارگردانان برای جذب مخاطب سراغ ورزشکاران این رشته میرفتند. ساموئل خاچیکیان نخستین کسی بود که سراغ افرادی مثل رضا بیکایمانوردی، علی آزاد و حسن رضایی رفت که همگی کشتیکجکار بودند.
مهمترین اتفاق این دوره کشف رضا بیکایمانوردی توسط خاچیکیان بود. این هنرپیشه قبل از ورود به سینما، قهرمان کشتیکج بود و به طور اتفاقی با ساموئل خاچیکیان آشنا و وارد دنیای سینما شد. او کارش را در سال ۱۳۴۱ با بازی در فیلم «یک قدم تا مرگ» آغاز کرد و به دلیل تحرکات بدنی و بهرهگیری از فنون کشتیکج در فیلمهای اکشن، بدل به یک ستاره سینمایی شد و بازی در ۹۰ فیلم را در کارنامه خود ثبت کرد. امامعلی حبیبی، نخستین مدالآور المپیک برای ایران که به ببر مازندران شهرت دارد هم توسط ساموئل خاچیکیان به سینما آمد. حبیبی برای نخستین بار در فیلم «ببر مازندران» بازی کرد اما کار سینما را ادامه نداد و فقط در ۴ فیلم ظاهر شد. سرانجام دنیای کشتی مطرحترین چهرهاش را به سینمای ایران بخشید و محمدعلی فردین که چندین قهرمانی کشور و مدال نقره آسیا را کسب کرده بود و با بزرگانی چون جهان پهلوانان تختی، عبدالله موحد و امامعلی حبیبی در تیم ملی حضور داشت، سال ۳۸ با فیلم «چشمه آب حیات» که سیامک یاسمی آن را کارگردانی میکرد، وارد سینما شد. بازیگر زن مقابل فردین در فیلم چشمه آب حیات میگوید: «یک پلان را بارها و بارها تکرار کردیم، چون فردین به دلیل کمرویی و خجالت نمیتوانست آن را بازی کند». این طبیعتا شرایطی نبود که برای هر بازیگری ایجاد شود و به عبارتی یک رانت ویژه برای کسی بود که آوازهای در خارج از جهان سینما داشت. از همان آغاز چنگیز جلیلوند به جای فردین حرف میزد و ایرج خواجهامیری به جایش میخواند و به این ترتیب ضعفهای بازی او پوشش داده میشد. پس از آن حبیبالله بلور، مربی کشتیگیران بزرگی مثل تختی، حبیبی و موحد، بعد از دورهای خانهنشینی و کنارهگیری از کشتی، به پیشنهاد شاگردش محمدعلی فردین پا به دنیای بازیگری گذاشت که این حضور برایش عایدی خاصی به همراه نیاورد و خیلی زود از صحنه کنار رفت. در سال ۴۵ هم حسین ملاقاسمی که از کشتیگیران مدالآور ایرانی بود و کارنامهای پرافتخار را در عالم ورزش ثبت کرده بود، بختش را در سینما امتحان کرد و با فیلم «مرد و نامرد» به کارگردانی سیاوش شاکری جلوی دوربین آمد. یکی از دلایل بهرهگیری از این ورزشکار، شباهتش به «جیم براون» بازیگر سیاهپوست آمریکایی بود اما او چندان در سینما ندرخشید و تبدیل به ستاره نشد.
در دوره بعد از انقلاب هم علیرضا لرستانی از آن دسته ورزشکاران کشتی بود که بعد از قهرمانی، بخت خود را در سینما امتحان کرد. او در هر دو رشته فرنگی و آزاد رقابت میکرد و در هر ۲ رشته عنوان قهرمانی ایران و آسیا را در دسته فوقسنگین به دست آورده بود. لرستانی در مجموع ۵ مدال طلای آسیا به دست آورده است و بعد از ورزش، فعالیتهای سینمایی خود را آغاز کرد که فیلمهای «افسانه دمرل»، «بوی بهشت» و «روزی که هوا ایستاد» از جمله آنها هستند.
اما در عالم فوتبال این اتفاق دیرتر از سینما افتاد. برای نخستین بار عزیز اصلی که دروازهبان تیم ملی بود، با فیلم «بیعشق هرگز» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان و نویسندگی احمد شاملو در سال ۱۳۴۵ وارد سینما شد. شاید نام شاملو بسیاری از مخاطبان امروزی را به اشتباه بیندازد که با اثری جدی و روشنفکرانه طرف هستند اما در واقع شاملو در آن دوران نویسنده تعداد زیادی از نازلترین و مبتذلترین فیلمفارسیها بود که این هم خودش از عجایب است. کار عزیز اصلی در سینما نگرفت و تا نوبت بعدی که یک فوتبالیست بخت خودش را جلوی دوربین امتحان کند، ۱۰ سال دیگر زمان سپری شد. سال ۵۵ مهراب شاهرخی که به پله ایران مشهور بود، با بازی در فیلم «علفهای هرز» به کارگردانی فرزان دلجو و امیر جاهد بخت خود را امتحان کرد که بازیاش نه مورد توجه هواداران فوتبال گرفت و نه سینمادوستان. او به همین دلیل از سینما کناره گرفت و حتی بعد از آن پیشنهادهای مهرجویی و کیمیایی را برای بازیگری نپذیرفت. نوبت بعدی که پای فوتبالیستها به سینما باز شد مربوط به بعد از انقلاب میشد و باز هم ساموئل خاچیکیان برای این موضوع پا پیش گذاشت و حسین یاریار را برای فیلم «چاووش» در سال ۶۹ جلوی دوربین آورد. همکاری آنها در سال ۷۱ با فیلم «مردی در آینه» و سال ۷۲ در فیلم «بلوف» ادامه یافت و البته چیز چندانی از آن در خاطرهها نماند.
در سال ۱۳۸۰ علی انصاریان در حالی که هنوز فوتبال بازی میکرد، در ۲ قسمت از طنز شبانه «زیر آسمان شهر» در نقش خودش و به عنوان خواهرزاده خانم فرامرزی جلوی دوربین مهران غفوریان رفت. او ۲ سال بعد در ۲ قسمت از سریال «نقطهچین» به کارگردانی مهران مدیری هم در نقش خودش به عنوان بازیکن فوتبال بازی کرد و همان سال در سریال «غنچههای سحر» به کارگردانی محسن محسنینسب نقش مربی فوتبال را داشت. انصاریان که هیچ سابقهای در بازیگری نداشت تا مدتها در فیلمها و سریالها در نقش خودش و به عنوان فوتبالیست ظاهر میشد و حضور کوتاهی داشت. او سال ۸۵ در فیلم «پاداش سکوت» به کارگردانی مازیار میری هم نقش خودش را بازی کرد و «انتقال» از علیرضا بذرافشان در سال ۸۷ اثر دیگری بود که به همین ترتیب حضور این فوتبالیست را جلوی دوربین رقم زد. در ادامه اما انصاریان پا را فراتر گذاشت و کمکم به عنوان یک بازیگر حرفهای و جدی فعالیتش را ادامه داد؛ به نحوی که در سال ۹۰ فیلم «فقط صدا میماند» به کارگردانی سعید چاری را بازی کرد که در آن نقش یک روحانی را داشت. البته علی انصاریان هیچوقت نقش اول یا نقشهای طولانی را بازی نکرد و به ستاره تبدیل نشد. با این حال تا قبل از پژمان جمشیدی او مشهورترین فوتبالیست در عالم سینما بود.
غیر از این موارد تا به حال فوتبالیستهایی مثل مجید سبزی، احمدرضا عابدزاده، سیدمهدی حیدری، سیدعلی موسوی، علی پروین، جواد زرینچه، حمید استیلی، محمد برزگر، علیرضا نیکبختواحدی، فرزاد مجیدی، نیما نکیسا، کریم باقری، آرش برهانی، غلامرضا فتح آبادی، حمید درخشان، بهروز رهبریفرد و خسرو حیدری هم جلوههای مختصری جلوی دوربین داشتهاند که اکثرا افتخاری بوده و البته سابقه ورزشی بعضی از هنرپیشهها مثل سعید راد یا جمشید هاشمپور هم قابل توجه است، هرچند آنها بیشتر به عنوان بازیگر شناخته میشوند و در عالم ورزش تا سرحد قهرمانی پیش نرفته بودند. هادی ساعی هم که نخستین مدالآور تکواندوی ایران در المپیک بود، به عبث بخت خود را در سینما آزمود و البته توفیقی کسب نکرد. اگر چند حضور افتخاری را در نظر نگیریم، به جز فردین و پژمان جمشیدی حتی یک مورد از حضور موفق قهرمانان ورزشی جلوی دوربین سینما و تلویزیون مشاهده نمیشود و درباره این ۲ نفر هم نمیتوان گفت اگر فرصتی که به واسطه شهرت فوتبالیشان در اختیار آنها قرار گرفت، در اختیار افراد دیگر هم قرار داشت، مواردی بهتر از آنها ممکن نبود سر برآورند. این سبک از ورود بازیگران به سینما در واقع برهم زننده تمام مناسبات منطقی و معقول و حرفهای بازیگری است، چرا که هر کس در این راه قدم میگذارد و افق، رویا و آرزو دارد، باید بداند که از طریق کسب مهارت و صبوری و تلاش به جایی خواهد رسید، نه استفاده از دوپینگهایی مثل شهرت ورزشی یا خوانندگی و امثال آنها.