27/فروردين/1404
|
02:59
۲۲:۱۴
۱۴۰۴/۰۱/۲۶
«وطن ‌امروز» از پدیده تأسف‌بار لب‌خوانی در کنسرت‌های پاپ گزارش می‌دهد؛ وقتی نمایش، جای موسیقی را می‌گیرد

بی‌صدا اما پرسروصدا

معین‌الدین راد: می‌خوانند یا نمی‌خوانند؟ مساله این است. در جهانی که حقیقت صدا، پشت پرده‌ مهندسی‌های صوتی و نور و صحنه و تقطیع پنهان شده، پلی‌بک نه صرفا یک تخلف حرفه‌ای، بلکه نشانه‌ای از افول اخلاق هنری است. کنسرت‌هایی که بلیت‌شان میلیون‌ها تومان فروخته می‌شود اما آنچه روی صحنه می‌شنوی، صدایی است از دیروز، از اتاق ضبط، نه از حنجره هنرمند. نه فقط صداقت، بلکه نفس موسیقی در چنین صحنه‌هایی به بازی گرفته می‌شود. پدیده‌ پلی‌بک، یا لب‌خوانی در کنسرت، در ماه‌های اخیر با شدت بیشتری در کنسرت‌های ایران بروز کرده است. ویدئوهای افشاگرانه یکی پس از دیگری منتشر می‌شوند: شهاب مظفری میکروفن را به جمعیت می‌دهد و صدای خودش همچنان پخش می‌شود. مسعود صابری از شدت ناهماهنگی میان لب و صدا، گویی در فیلم صامت بازی می‌کند. حمید هیراد با افتخار در کنسرت شیراز «می‌خواند» اما وقتی میکروفن از دهانش فاصله می‌گیرد، ملودی همچنان جاری است. اینجا دیگر مساله فقط بی‌صداقتی یک خواننده نیست؛ ما با یک بحران فرهنگی مواجهیم: فرهنگی که در آن فرم بر محتوا، فریب بر حقیقت و «شو» بر «موسیقی» چیره شده است. در گذشته، صحنه برای خواننده مکان قضاوت بود: لحظه‌ای برای رویارویی بی‌پرده با مخاطب، با ترس، با لغزش، با نفس. اجرای زنده، حتی اگر با خطا همراه می‌بود، حامل چیزی بود که هیچ دستگاهی نمی‌توانست تقلیدش کند: حضور زنده. اما پلی‌بک، این حضور را شبیه‌سازی می‌کند. موسیقی را بدل می‌کند به مانکنِ بی‌روحی که تنها ژست اجرا دارد، نه جان اجرا. از منظر جامعه‌شناختی، پلی‌بک نشان‌دهنده نوعی «فانتزی نمایشی» در مخاطب‌شناسی هنرمندان پاپ ایران است. آنها به‌ جای آنکه با کیفیت اجرا مخاطب را اقناع کنند، بر «تصویر» خواننده، نور، حرکات نمایشی، طراحی صحنه و صدای از پیش‌ضبط‌شده تکیه می‌کنند. اینجا کنسرت به‌جای آنکه تجربه شنیداری باشد، به نمایش بصری بدل می‌شود. مخاطب در واقع نه برای شنیدن، که برای دیدن آمده؛ دیدن چهره‌ای اینستاگرامی، دیدن لباس‌هایی شیک، نورهای چشم‌نواز و گوشی‌هایی که با دقت ضبط می‌کنند. این مساله به ‌وضوح متأثر از الگوی مصرف فرهنگی طبقه‌ متوسط جدید در ایران است؛ طبقه‌ای که موسیقی را نه چون تجربه‌ای هنری و زیبایی‌شناسانه، بلکه چون رویدادی اجتماعی مصرف می‌کند: «رفتن به کنسرت» نه برای شنیدن موسیقی، بلکه برای عکس گرفتن، استوری گذاشتن و حضور در یک رخداد است. پلی‌بک، محصول دقیق همین وضعیت است: کنسرت‌هایی که به ‌جای زایش صدا، فقط بازتولید تصویرند. از منظر حقوقی، مساله پیچیده‌تر و پرمناقشه‌تر است. وقتی مخاطب بلیتی به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان تا ۳ میلیون تومان می‌خرد، آیا حق ندارد بداند آنچه می‌شنود، اجرای زنده است یا نوار از پیش ضبط شده؟ آیا عدم اعلام صریح اجرای پلی‌بک به مخاطب، نوعی تدلیس در معامله محسوب نمی‌شود؟ در عرف حقوقی، اگر طرفی از «کیفیت واقعی» آنچه می‌فروشد اطلاع ندهد، مشمول «فریب در معامله» خواهد بود. در ماده ۳ قانون حمایت از حقوق مصرف‌کنندگان، تصریح شده است «فروشنده موظف است اطلاعات درست و کامل را درباره‌ کیفیت، کمیت و ویژگی‌های محصول یا خدمت به خریدار ارائه کند». اگر اجرای زنده بخشی از ماهیت کنسرت است - که هست - عدم اطلاع‌رسانی درباره‌ پلی‌بک، مصداق روشنی از نقض این ماده است. از طرف دیگر، ما با سکوت نهادهای ناظر مواجهیم. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به‌رغم حجم بالای ویدئوهای افشاگرانه، واکنش قاطعی نشان نداده است. در موارد معدودی چون ماجرای حمید هیراد، تذکر شفاهی داده شد اما نه برخورد انضباطی درخور دیده شد و نه سازوکار شفاف‌سازی برای مخاطبان تدوین شد. حتی تأسف‌بارتر، توجیهاتی است که برخی مدیران فرهنگی ارائه می‌کنند. وزیر وقت ارشاد در واکنشی عجیب در سال ۱۴۰۲ گفت: «پلی‌بک جرم نیست. گاهی خواننده به دلیل شرایط جسمی یا فشار برنامه ناگزیر از استفاده از پلی‌بک می‌شود». این جمله، به‌جای آنکه نشان از تدبیر داشته باشد، بیشتر نشان از عقب‌نشینی داشت، چرا که اگر پلی‌بک «ناگزیر» باشد، پس مخاطب نیز باید «آگاه» باشد، در غیر این صورت، این صرفا پوشش یک تقلب فرهنگی است.
فراتر از حقوق و اخلاق حرفه‌ای، ما با مساله‌ «زوال معیارهای هنری» در موسیقی پاپ ایران مواجهیم. بسیاری از خوانندگان مطرح کشور، اساساً خواننده نیستند. آنها پدیده‌هایی رسانه‌ای‌ هستند که با پول، تبلیغات و رفاقت با اسپانسرها ساخته شده‌اند. صدای‌شان در استودیو به‌سختی قابل شنیدن است، چه رسد به اجرای زنده. پلی‌بک، ابزار حفظ ظاهر این ساختار جعلی است؛ فرار از رسوایی. در چنین ساختاری، آن ‌کس که «خوب می‌خواند» و «خودش می‌خواند» نه لزوما ستاره است و نه موفق، چرا که موفقیت به کیفیت صدا ربطی ندارد، بلکه به توانایی ساخت برند شخصی، جذب اسپانسر، دسترسی به سالن و نزدیکی به مدیران تصمیم‌گیر مربوط است. پلی‌بک، در واقع ابزاری است برای نجات دادن همین سیستم از فروپاشی. چون اگر خواننده‌ها مجبور شوند زنده بخوانند، بخش عمده‌ای از این بازار از هم می‌پاشد. در مقابل، هنرمندانی مثل علیرضا قربانی یا همایون شجریان، با آنکه در حوزه موسیقی سنتی فعالیت می‌کنند، با شهامت اجرای زنده را بر دوش می‌کشند. اشتباه می‌کنند، صدا گاهی می‌گیرد، گاهی اوج را نمی‌زنند اما آنچه مخاطب دریافت می‌کند، اصالت است، نه تصویر و همین، عامل اعتماد و تداوم مخاطب است. مساله‌ پلی‌بک البته فقط محدود به هنرمند نیست، بلکه به‌شدت با مناسبات اقتصادی پشت صحنه گره خورده است؛ اسپانسرهایی که به‌ دنبال «پرشورترین» کنسرت‌ها هستند، سالن‌هایی که بر تعداد سانس‌ها بیشتر از کیفیت اصرار دارند، شرکت‌هایی که تبلیغ بلیت را مهم‌تر از کیفیت اجرا می‌دانند. در چنین محیطی، هنرمند اغلب خود را ناگزیر می‌بیند برای حفظ صدایش، برای اجرای چندین شب متوالی، به پلی‌بک تن دهد. این یک انتخاب نیست؛ یک اجبار ساختاری است. بنابراین، اگرچه نقد ما متوجه خوانندگان است اما نباید فراموش کرد که آنان تنها بازیگران آخر این زنجیره‌اند. مسؤولیت اصلی بر دوش ساختار فرهنگی و تجاری موسیقی است؛ ساختاری که مخاطب را «مصرف‌کننده» می‌بیند، نه «شنونده». برای برون‌رفت از این وضعیت، نخست باید شفاف‌سازی درباره اجرای زنده یا پلی‌بک در فرآیند بلیت‌فروشی الزامی شود؛ همان‌گونه که در بسیاری از کشورهای دنیا با برچسب «لب‌خوانی» از قبل اطلاع‌رسانی می‌شود. همچنین باید امکان پیگیری حقوقی برای مخاطبان فراهم شود تا اگر اجرای غیرزنده به آنها فروخته شد، بتوانند نسبت به کیفیت پایین خدمات شکایت کنند. در کنار آن، سیاست‌های تشویقی می‌تواند از اجرای زنده حمایت کند: ارائه یارانه، اهدای جوایز و پوشش رسانه‌ای برای هنرمندانی که به‌صورت واقعی و بی‌واسطه با مخاطب‌شان مواجه می‌شوند. آموزش موسیقی در سطح عمومی و ارتقای ذائقه شنیداری نیز نقش کلیدی دارد، چرا که تنها مخاطب آگاه می‌تواند میان «اصالت» و «تصویر» تمایز قائل شود. در نهایت، این مردم‌اند که می‌توانند با تحریم کنسرت‌های لب‌خوانی‌شده، این بازار فریب را از رونق بیندازند. پلی‌بک، فقط تا زمانی ادامه خواهد داشت که خریدار داشته باشد و اگر روزی برسد که شنونده، بیش از بیننده ارزشمند شود، آنگاه دوباره صدا به صحنه بازخواهد گشت. دقیقا باید همین‌جا دندانِ نرم‌گرفته‌ نقد را بر استخوان واقعیت فشرد. مثلا معین زد نه «ستاره» است، نه حتی در تعریف حرفه‌ای موسیقی پاپ، خواننده‌ای ا‌ست با حداقل‌های صدا، تکنیک یا جهان‌بینی موسیقایی. او نمونه‌ تمام‌عیار یک «شومن» است؛ کسی که بیش از آنکه بر صدایش تکیه کند، بر تصویرش، ژست‌هایش، نورها و نمایشی که از خود ارائه می‌دهد حساب می‌کند و دقیقا همین‌جاست که پلی‌بک دیگر فقط یک تخلف یا تنبلی حرفه‌ای نیست، بلکه نتیجه‌ منطقی ورود آدم‌هایی به صحنه‌ موسیقی است که اساسا نباید اینجا می‌بودند. پلی‌بک در کنسرت‌های معین زد، نه از سر اضطرار فنی یا شرایط سالن‌ها، بلکه بخش طبیعی و آگاهانه‌ای از «اجرا»ست؛ اجرایی که نه برای گوش، که برای دوربین طراحی شده است. مخاطب باید فریب بخورد، باید در همان قاب نورانی دست تکان بدهد، باید همان صدای آشنای ضبط‌شده را بشنود تا نظم کالایی این شبه‌موسیقی بر هم نخورد و این دقیقا مصداق بارز بی‌احترامی به مخاطب است. نه فقط به وقت، نه فقط به پول، بلکه به شعور شنیداری او. چون چنین شومن‌هایی اساسا اعتقادی به «مخاطب» ندارند، بلکه «مصرف‌کننده» می‌خواهند؛ بیننده‌ای هیجانی که حقیقت را نه می‌بیند، نه می‌شنود، نه ‌طلب می‌کند. اما پرسش مهم‌تر این است: چرا با وجود افشای مکرر این فریب‌ها، با وجود انتشار ویدئوهای بی‌صدایی، لب‌ زدن‌ها، افکت‌های لو رفته، باز هم طرفداران این چهره‌ها متنبه نمی‌شوند؟ چرا سالن‌ها هنوز پر می‌شوند، بلیت‌ها در کمتر از چند ساعت فروخته می‌شوند و کنسرت‌ها در فضای مجازی با هشتگ‌های پررنگ تبلیغ می‌شوند؟ پاسخ تلخ است: چون بسیاری از این طرفداران، اساسا «مخاطب موسیقی» نیستند. آنها دنباله‌رو تصویری از شهرت‌اند، نه حاملان دغدغه‌ شنیدن. در فرهنگی که مصرف سریع، نمایش و جذابیت‌های بصری بر عمق و اصالت ارجح است، طبیعی ا‌ست که معین زدها نه‌تنها حذف نمی‌شوند، بلکه تکثیر می‌شوند. در چنین زیست‌جهانی، «موسیقی» فقط پس‌زمینه‌ای ا‌ست برای سلفی گرفتن، بالا و پایین پریدن و انتشار چند استوری شبانه. آنچه در این کنسرت‌ها در حال اجراست، نه قطعه‌ای موسیقایی، که مناسکی نمایشی ا‌ست؛ جشنی بی‌محتوا برای فراموشی. بنابراین نمی‌توان به هواداران این خواننده‌ها به چشم «مخاطب هنری» نگاه کرد. آنها بخشی از پازل بازاری‌اند که در آن همه چیز فروشی‌ است؛ حتی صدا. در این بازار، معین زد و امثال او نه انحراف، بلکه نتیجه‌ طبیعی سازوکاری هستند که طی سال‌ها، مخاطب را از نقد، از ذوق، از تربیت شنیداری و از مسؤولیت‌پذیری فرهنگی دور کرده است. آنها نه از سرِ ناآگاهی، که از سرِ انتخاب، به جای موسیقی، نمایش را برگزیده‌اند و تا زمانی که این انتخاب، بی‌پاسخ و بی‌پرسش بماند، صداقت هنری، تنها بازنده‌ این مسابقه 
خواهد بود.

ارسال نظر
پربیننده