30/ارديبهشت/1404
|
20:06
۲۱:۵۲
۱۴۰۴/۰۲/۱۰

به عبارت دیگران

 یک تفاوت مطهری و منتظری

گردآورنده، تقی دژاکام: آیت‌الله منتظری: وقتی که با مرحوم مطهری در مدرسه فیضیه هم‌مباحثه بودیم، خیلی به عبادت و تهجد و نماز شب اهمیت می‌داد و مقید بود که نماز شب را بخواند و همیشه به من می‌گفت که نماز شب به انسان معنویت می‌دهد و روح انسان را تازه می‌کند. 
من قدری تنبلی می‌کردم و بیشتر هم عذر می‌آوردم که چشمم تراخم دارد و دکتر به من گفته که آب حوض کثیف است، به چشمت نزن و آب حوض مدرسه فیضیه کثیف است و من نمی‌توانم به چشمم بزنم، من باید صبر کنم صبح شود و به لب رودخانه بروم و آنجا وضو بگیرم (البته مدرسه فیضیه راهی داشت که به لب رودخانه می‌رفت).
خلاصه همیشه ایشان در مساله نماز شب با من کلنجار می‌رفت و من هم طفره می‌رفتم. شبی در حجره خوابیده بودم. حجره ما جدا بود ولی غذا و چیزهای دیگرمان با هم بود. 
من همان‌طور که خوابیده بودم، خواب دیدم که خوابم و در عالم خواب (دوم) کسی در زد و مرا بیدار کرد. گفتمش که هستی؟ گفت: من عثمان بن حنیف هستم. عثمان بن حنیف از اصحاب علی(ع) است که از طرف آن حضرت استاندار بصره بوده است. من تعجب کردم که خدایا! عثمان بن حنیف زمان حضرت علی(ع) بوده. خلاصه در را باز کردم. 
گفت که حضرت علی(ع) مرا فرستاده و دستور داده بلند شو نماز شب بخوان و تنبلی نکن! و کاغذ کوچک مربع‌شکل ۲ در ۳ ‌سانتی را هم به من داد، که در کاغذ نوشته شده بود: «هذا برائةٌ لک من النار» یعنی «این برائتی است برای تو از آتش جهنم». این کاغذ به خط سبزی نوشته شده بود. این کاغذ را به من داد و رفت. من همان‌طور که در فکر بودم که خدایا! ‌عثمان بن حنیف زمان حضرت علی«ع» بوده، ما که زمان حضرت علی(ع) نیستیم، در همین اثنا بود که کسی در زد و مرا از خواب بیدار کرد (که البته حالا از خواب اول بیدار شدم). دیدم آقای مطهری است. گفت: تو که بهانه می‌آوردی که آب مدرسه فیضیه کثیف است، من آفتابه را از رودخانه پر کردم. دیگر بهانه‌ای نداری. پاشو، نماز شب 
بخوان! 
محمدحسین واثقی‌راد/ مصلح بیدار
 (چاپ چهارم، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۹۱)
جلد 2، صفحات ۳۳۵ و ۳۳۶

***
دستمال‌سرخ‌ها به روایت مریم کاظم‌زاده

دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که کم حرف می‌زنند. وقتی به آنها می‌گویی: خبرنگارم، بیا مصاحبه کن! می‌گویند: خبرنگارها بروند همان دروغ‌های خودشان را بنویسند. می‌گویند خبرنگاران بعد از واقعه می‌آیند و فقط آنچه را که می‌خواهند ببینند، می‌نویسند.
دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند و خانواده نیز از آنها بی‌خبر است. وقتی به آنها می‌گویی: خانواده‌ات نگران تو است؛ پیغامی برای آنها نداری؟ به روستاییان بینوا و فلک زده اطراف خود عاشقانه نگاه می‌کنند و می‌گویند: خانواده من همین‌ها هستند.
دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که در ابتدای درگیری‌های کردستان در گروه خود ۴۰ نفر بوده‌اند و تا چند روز گذشته، ۸ نفر از آنها باقی مانده بود.
دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که هر شب بعد از نماز مغرب در دعاهای خود می‌گویند: خدایا! شهادت را هر چه زودتر نصیب ما کن. و در جیب خود و روی قلب‌شان، آنجا که این ‌همه عشق و محبت به خدا را در خون غرقه می‌سازد، این وصیتننامه را نگاه می‌دارند:
«سلام. سلام بر پدر و مادر عزیزم که پسری به دنیا و ملت ایران تحویل داده‌اند که تا آخرین قطره خون خود در راه دین و در راه وطن جنگید و این مردن افتخاری است برای شما.
خالقا! شکرت که مرا شهید حساب کردی! این وصیت من... گریه مکن مادرم! گریه مکن خواهرم! گریه مکن پدر عزیز و بزرگوارم! ‌الله‌اکبر ‌الله‌اکبر ‌الله‌اکبر».
این خلاصه مطلبی بود که از گزارش من طی ۲ روزی که در تهران بودم، در روزنامه کیهان به چاپ رسید. نه اینکه مطلب را خود نوشته باشم. این حرف‌هایی بود که پس از بازگشت از کردستان و ورود به تحریریه با آب‌وتاب زیاد برای همکاران خود تعریف کردم و یکی از آنها از فرصت استفاده کرد و با ضبط صدای من، مطالب گفته‌شده را کنار هم گذاشت و روز بعد به چاپ رساند و زیر آن نوشت: 
مریم.
دلم می‌خواست اصغر وصالی و گروه دستمال‌سرخ‌ها این گزارش را می‌دیدند. به همین جهت، نمونه آن را وقتی با «غاده» به سنندج برگشتیم، با خود بردم.
مریم کاظم‌زاده (خبرنگار و همسر شهید اصغر وصالی)
خبرنگار جنگی
رضا رئیسی
صفحات ۱۱۰ تا ۱۱۲

ارسال نظر